eitaa logo
کانال خوشبختی
1.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
81 فایل
باهدف آموزش وتحکیم روابط زوجین ایجادگردید: ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH 👫انتخاب عقلانی =زندگی عاشقانه
مشاهده در ایتا
دانلود
تربیت فرزند مهدوی.mp3
35.89M
👤 استاد رائفی پور 📝 موضوع: تربیت فرزند مهدوی 🗓 ۱۴۰۰/۱۲/۱۱؛ تهران 🔸 دوره آموزشی نسل تراز برگزار شده در واحد کودک مؤسسه مصاف (قندعسل) 🤲  👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌷امیرالمؤمنین علیه السلام : تو مراقب خود باش، خودش ذلیلانه پیش تو می آید. ‌ 📗غرر الحکم: ۶۰‌۸۰ 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
سینا شانه بالا انداخت و گفت: من خیلی نمی تونم توی تهران بمونم. شما فقط از ایشون بپرسید که چه وقتی فرصت دارند. من ببینم با این جا همکاری کنم یا آدرس یکی دوتا مؤسسة دیگه رو هم گرفتم برم اونجا! زن اول گوشی رو برداشت اما با نگاهی به صورت سینا تصمیمش عوض شد. صندلی را به سینا تعارف کرد و رفت سمت یکی از درها. سینا آرام پشت سر زن راه افتاد. قدش از زن بلندتر بود و در که باز شد، یک دید کلی در اتاق زد. زن در را باز گذاشت و سینا فروغ را هم دید که داشت فنجان مقابلش را توی نعلبکی برمی گرداند؛ فال قهوه. زن کنار گوش مدیر حرفی زد که مدیر رو به سینا نیم خیز شد و جوابی داد. زن که بیرون آمد به سینا گفت: - ایشون با کمال میل منتظر دیدار شما هستند. فقط چون تا ظهر با خانم فروغ ملکی قرار دارند گفتند عصر در خدمتتون هستند؟ سینا آبرویی بالا انداخت و سری تکان داد: - خانم ملکی هم دارند برای شهرستان قرارداد می بندند؟ - نخیر. ایشون توی همین تهران به مؤسسه فوق العاده دارند. کارشون هم توی زمینه مدل های روزه . چون ما توی زمینه چادر دغدغه داشتیم و ایشون هم توی زمینه لباس فاخر خیلی متبحرهستند چند وقتیه که با ما قرارداد همکاری دارند. پشتیبانی خوبی از مدل های جدید چادر هم کردند. - چه خانم فهیمی. هم مدلینگ کار می کنند هم چادر؟ - بله بله. اصلا طرح چادر دانشجویی و چادر شالی رو گروه ایشون پیشنهاد دادند و خب ما هم کار دوخت و پخش رو بر عهده داریم زن برای سینا از موقعیت مؤسسه هم توضیح داد: - ما توی زمینه ترویج حجاب فعالیت می کنیم. خلاقیت هم یکی از شعارهای ماست. هم بهترین پارچه های موجود در جهان رو استفاده میکنیم هم زیباترین مدل ها رو تولید می کنیم. مطمئن باشید که بهترین جا رو انتخاب کردید؟ ابروهای سینا درهم رفته بود و با بروشوری که مقابلش بود ور میرفت: - هزینه تبلیغ و طراحی و پخش کشوری با خانم ملکیه یا مجموعه شما؟ اخه تا این مدل ها در سطح مردم جا بیفته زمان می بره که خب زمان توی کار تولیدی حرف اول رو میزنه! معلومه شما خیلی با محاسبات دقیق جلورفتید؟ زن سری تکان داد و گفت: - البته همه اینها رو می تونید عصرکه تشریف آوردید بپرسید. فقط من برای اینکه جلب اعتماد کرده باشم و برای ادامه همکاری میگم که خانم ملکی شریک منصفی هستند. از لحاظ مالی هم شراکت داشتند. سینا که در ماشین را باز کرد شهاب نفس حبس شده اش را رها کرد: - وای سینا نگفتم که بری اجداد طرف رو در بیاری. سینا یقه اش را صاف کرد و گفت: - توکی یاد میگیری با یه سرمایه گذار درست برخورد کنی معاون ؟ در ضمن عصرهم بیا دنبالم قرار کاری دارم. حالا برو. ⭕️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت40 سینا با اخم گفت: . این قصه چوب دو سر نجس شده. با پول خودمون از بین مسئولین خودمون، دارند نیرو میسازن ! از زنهای خودمون هم برای خانه های فساد و فحشا! دست دادند با دشمنی که تحریم میکنه ما رو... که چی بشه؟ جای امیر سرد شده است. سردی اما در دلش راهی نداشت. همیشه که با این حجم پرونده ها و خیانت ها چانه زنی میکرد حواسش جمع بود که اینها کف روی آبند و فقط باید مدیریت فرهنگی کشور بیدار شود. ماهیت اینها را اگر مردم بفهمند خودشان زیر پا لهشان می کنند. باید این پرونده را قصه کند. باید بنویسد و به تمام زنهای ایران نه، دنیا هدیه بدهد. باید نوشتن هم یاد بگیرد. رو به آرش گفت: - این گزارش ها رو دسته بندی کن برای فردا برم پیش حاجی! فردا سینا و شهاب با اطلاع تم خودشان را رساندند سر یکی از قرارهای فروغ. شهاب کنار موتور تم پارک کرد و نیرویش در عقب ماشین را باز کرد و سوار شد: - چه خبر؟ - حاجی این فروغ نیم ساعته رفته توی این مؤسسه. بیرون هم نمیاد. من پیگیر شدم رفت طبقه پایین. اونجا به مؤسسه حجاب برتره. فقط هم همون مؤسسه توی این طبقه است. سینا کوبید روی پای شهاب و گفت: - به حول و قوه الهی فروغ هدایت شد. شهاب جون بیکار شدی! شهاب در ماشین را باز کرد و گفت: - عالی شد همون مؤسسه است که با خانمم اومدیم. فقط منتظر بودم که فروغ بیاد. از این مارمولک همه کاری بر میاد. برم ببینم چه خبره .  سینا دست شهاب را گرفت و گفت: - بذار من برم. توزیاد این روزا دنبالش بودی یه وقت چهره آشنا میای! سینا کت لی اش را درآورد و لباس را روی شلوار انداخت و بسم الله گویان از پله ها پایین رفت. در را که باز کرد سالن کوچکی که پنج در به آن باز می شد توی چشمش نشست و دوربینی که در جای سالن نصب بود. صدای زن چادری که ته آرایشی هم کرده بود سینا را تا مقابل میز کشاند: - چه کمکی میتونم بهتون بکنم! سینا بی تفاوت به چادر شالی زن و عشوه کلامش گفت: - به وقت ملاقات با مسئول مؤسسه می خواستم. زن ابرویی بالا انداخت: - میتونم بپرسم درباره چه موضوعی. چون فکر کنم من بتونم در خدمتتون باشم؟ نفس سینا همیشه از دیدن زنهایی که چادر سر می کردند و آرایش و عشوه هم داشتند تنگ می شد. اخم هایش را در هم کرد و گفت: - شغل من وارداته ! معاونم می خواست بیاد که ترجیح دادم خودم بیام فضا و وسعت کارتون رو از نزدیک ببینم، چون از این ور و اون ور گاهی تعریف هایی شنیدم. می خوام سرمایه گذاری کنم برای این کاری که شما دارید انجام می دید. به خاطر همین فکر نکنم کاری از دست شما بربیاد. باید با مدیر این جا صحبت کنم! زن ایستاد و لبخند روی لبش پهن ترشد: - بله بله خوش اومدید. فقط ایشون الآن جلسه خیلی مهمی دارند. باید صبر کنید.
❤️ 🍂🌼 خالقم‌قلب‌مرا وقف‌شماڪرده‌ومن خانہ‌وقفےخود ازهمہ‌پس‌می‌ڪَیرم تاسلامَت‌نڪنم زندڪَیم‌تعطیل‌ست باسلامےبه‌شما اذنِ‌نفسمی‌ڪَیرم 💔 😭 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
خدایا! در شروع هفته برای دوستانم بنویس ازخوبی ها زندگی خوب حال خوب کارخوب رزق خوب روزی فراوان جیب‌های پُر از پول لحظه های خوب عشق و امید در زندگی و اجابت فرما دعا هایشان آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین ای پروردگار جهانیان 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
دیدار تو گَر صبحِ ابد هم دَهَدَم دست من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی.. سرشار از اتفاق های خوب امروزتون پر از نگاه خداوند مهربان🌸🌺 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🖊سوال کاربر: 🌾چطور با فرزندم برخورد داشته باشم ♦️پسرم توی حوزه ی علمیه درس میخونه و از وقتی که من قهر کردم و درخواست جدایی دادم،جمعه هاهم برنمیگرده پیش من یا پدرش.وآخر هفته ها توی حوزه خودش تنها میمونه. خداروشکر اونجا درس،مقاله و المپیاد و...... اینها شرکت میکنه و ماشاءالله رتبه های خوبی هم میاره. نمیگم خدایی ناکرده جایش بد است.ولی دوست دارم حداقلش هریک یا دو هفته سری بزنه اینجا.یا مثل قبلا اگه نمره ای یا مقامی کسب میکنه و یا هر موفقیت دیگری برای خودم من هم بگوید((مثل قبلا که اگه دو یا سه ساعت ازم دور بود،اندازه ی این ساعات برام حرف میزد چه بهش گذشته)).من باید از زبان دایی یا خاله اش که خیلی باهاشون راحته بشنوم......راه حل چگونه برخورد با پسرم که این شرایط رو داره..... بهش هم که زنگ میزنم خیلی عادی و سرد باهام حرف میزنه و هی میگه تو منو دوست نداری که رفتی. چطور باهاش رفتار کنم 📚پاسخ مشاور: 🌿خواهر گرامی، سلام؛ خوشحالیم که در خدمت شما هستیم و با شما مشاوره می کنیم. می دانیم که در شرایط فعلی احساس خوبی ندارید و در کنار مشکلاتی که با همسر دارید پسرتان نیز فکرتان را درگیر کرده است. نمی دانیم شرایط زندگی تان به چه شکلی بوده و چقدر در مورد طلاق مشاوره و فکر کرده اید ولی احتمالا با فکر و تامل و مشورت به این نتیجه رسیده اید که باید طلاق بگیرید. 💢طلاق یک بحران است و معمولا خانواده ها در این موقعیت بهم می ریزند. فرزند شما نیز دچار سردرگمی است و احتمالا احساسات منفی زیادی در درونش می باشد. بنابراین این طبیعی است که احساس خوبی نداشته باشد. احتمالا او در ذهن خود بحرانی پیش رو می بیند و از آن ترس دارد. بخاطر همین هم تلاش می کند شما را متقاعد کند که بخاطر او و علاقه به او صرف نظر کنید و به زندگی مشترک، برگردید. 🔸با توجه به اینکه گفتید دو یا سه ساعت که از شما دور می شد از سختی این دوری با شما صحبت می کرد، شاید به شما وابسته است و این کار را برای پذیرش این تغییر یعنی طلاق شما سخت می کند و او حتما باید از یک مشاور و درمانگر کمک بگیرد. ◀️برای اینکه بتوانید در برخورد با او، متقاعدش کنید که بحرانی در کار نیست باید خود را کنترل کنید و بهم نریزید. باید او را متقاعد کنید که طلاق هم می تواند یک مرحله از زندگی مشترک باشد و طلاق اصلا به این معنی نیست که شما یا پدرش او را دوست ندارید و یا بدبخت خواهد شد. خیلی از فرزندان ممکن است تصور کنند با طلاق بدبخت می شوند و زندگی بدی در انتظار آنهاست. ولی شما با برنامه ریزی که دارید، می توانید به او بفهمانید که آینده، می تواند، آنقدرها هم اضطراب زا نباشد. البته اگر برنامه ریزی برای کاهش صدمات نداشته باشید یا دائما با همسرتان بعد از طلاق درگیر باشید، او صدمات زیادی خواهد خورد و اضطراب فعلی اش هم بجاست. پس با توضیحاتی که در مورد آینده به او می دهید متقاعدش کنید که همیشه شما و پدرش دوستش خواهید داشت و او می تواند همیشه در ارتباط با شما باشد. ✔️و البته باید به او فرصت بدهید که این شرایط را بپذیرد و با این واقعیت تلخ زندگی کنار بیاید. او تازه با او واقعیت روبرو شده و نیاز به فرصت دارد تا آن را بپذیرد. صبور باشید و سعی کنید آرامش داشته باشید و با او آرامش بدهید. اگر در مورد طلاق تان مطمئن هستید، به او بفهمانید که تصمیم شما قطعی است و در کنار قطعیت طلاق، مطمئن هستید و برنامه ریزی کرده اید که رابطه عاطفی تان را با او حفظ کنید. کارهایی که می کند را جدی نگیرید، شاید صرفا یک تلاش برای بازگردان شما باشد. 🔹گاهی به او پیام هایی بفرستید و بگویید که دوستش دارید و طلاق چیزی از این علاقه نسبت به او کم نمی کند. اینکه پیش شما نمی آید نباید باعث شود که شما هم محبت و توجه تان را به او کم کنید. به او بگویید که دنیا گاهی آنطور که می خواهی پیش نمی رود و تلخی های زندگی جزئی از زندگی هستند و در زندگی هر کسی تلخی های زیادی هست، فقط نوع آنها فرق می کند. به خدا توکل کنید و پیش بروید. خوشحال می شویم باز هم در خدمت شما هستیم. 🌸موفق باشید.   👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
منتظر تڪرار لحظه ها نباش زندگی سریال نیست ... ثانیه های با هم بودنمان هرگز تڪرار نمـےشــوند پس تا میتوانی مهربان باش 💓روزتون بخیر و شادی💓 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
تا به حال اسفند را تجربه کرده اید؟! اسفند نه اسفند..‌. اسفندی را نمی‌گویم که مردمش دغدغه‌ی خانه تکانی و خرید پوشاک و آجیل و شیرینی دارند اسفند یعنی: نیمه‌های شب از بیست و نهمین روزِ آخرین ماهِ سال هنگامی که در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنی میان پرسه زنی در خیالت، با یک شکوفه میان یک درخت عاری از برگ روبه‌رو می‌شوی... تجربه‌ی همین یک لحظه می‌شود تجربه‌ی اسفند... 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 پویش ، شروع یک زنجیره است... زنجیره‌ای که می‌تواند نه دست مردم این شهر، که دست تک‌تک مردم زمین را گرفته؛ و به نام مهربان او... به مهربانی نام او... به ذره‌ای شبیه او شدن... به آمدن او، برساند! زنجیره‌ای که می‌تواند عادت هر روزمان شود! بیایید ما هم، حلقه‌ی اتصال این زنجیره باشیم! 🤝
. . . بیایم‌حالا‌ڪه‌سال‌جدیـدداره‌میرسه این‌دل‌رو‌هم‌یه‌تڪونۍ‌بهش‌بدیم واز‌گـردو‌غبارگـناه‌تمیزش‌کنیـم! 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
هدایت شده از کانال خوشبختی
🌸امشب 💫از خدایی که از همیشه 🌸نزدیکتر است برایتان 🌸عاشقانه‌ترین 💫لحظات را میطلبم 🌸زیباترین لبخندها 💫را روی لبهایتان و 🌸آرام ترین لحظات را 💫برای هر روز و هر شبتان شبتون در آغوش امن خدا💫✨ 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
✴️ امیرمومنان علی(ع): بزرگترین گناه؛ نا امیدی از رحمت خداست... 🌷سلام علیکم صبح وزندگیتون درپناه خدای مهربان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود به یکشنبه ۲۲ اسفند خوش آمدید🌹 🌺صبح: هر روز صبح که چشم می گشایی ☘یعنی قرار است که باشی ... 🌺یعنی هنوز باید نقشت را ☘در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی 🌺یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی ☘و هر روزی جدید می تواند آغازی جدید باشد 🌺نگاهی نو ، حضور و تجربه ای نو برای تو ☘امروزت را زندگی کن ... 🌺صبح زیباتون سرشار از عشق و عطر خدایی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت41 شهاب سری به تأسف تکان داد. قرار شد سینا برود و شهاب به خاطر موقعیت مهم فروغ، خودش تعقیب را ادامه بدهد. سینا عصر با صاحب مؤسسة حجاب گفتگو کرد و متوجه شد که فروغ برای اینها یک فرصت مغتنم بوده که رشد کنند. ورود مدل های جدید چادر به بازار که به خاطر مدل دوخت نه تنها چادر به حساب نمی آمد که گاهی حتی از مانتوهای محجوب هم بدتر بود. یک موقعیت و زمینه ای که هم زیراب حجاب زده می شد هم بدحجابی و بدپوششی در یک مسیر تساهل و تسامح جلو می رفت. ضمن اینکه کسانی که این چادرها را استفاده می کردند بعدا خیلی برایشان راحت بود که قید چادر را بزنند. شهاب نالان از راه رسید. در مسیر تصادف کرده بود اما فروغ را گم نکرده بود: - سینا کار خودته! . الآن كار من اینه که دست تورو پانسمان کنم! - برو توی کار دو تا مؤسسه حجاب دیگه ! سینا دست از کار کشید - نگو فروغ داره اونا رو هم خرمیکنه ! شهاب دستش را عقب کشید و صورتش از درد جمع شد؛ - آدم تا خودش نخواد کسی نمی تواند سرش کلاه بذاره ! اینا پول دیدند، پول ! فروغ پیش اینا که میره خودش رو عليه السلام نشون میده! پیش مسئول، پرستو میشه! پیش فرانسویا میره مثل بره توسری خور میشه ! سینا کمک شهاب کرد تا بلند شود: - بریم پیش امیر ببینم میشه از این جا استعفا بدم برم توی کار تجارت! امیر تازه از يزد آمده بود. بعد از دو روز نبودن یک راست آمده بود سرکار - نه شیرنه روباهم! یک مرد متأسفم! شماها چی؟ سینا صاف ایستاد. گلویش را دو سه بار صاف کرد و عینک آرش را هم برداشت و روی چشمانش گذاشت و گفت: - از منظر یک سرمایه گذار و در علم مدیریت، راه های پیوستگی مالی و... شهاب با آرنج به پهلوی سینا زد: - فروغ یه برگه جدید رو کرده که دوتایی درگیرشیم ! سینا عینک را برداشت و مثل خودش روال کاریش با مدیر مؤسسه و شهاب روال تعقیب فروغ را توضیح دادند. امیر عینک را از روی چشمان خسته اش برداشت و گفت: - کار کردن با این سه تا مؤسسه فرق داره با مؤسسه های مدلینگ. اینا گول خوردند، خائن نیستند! باید روشن بشن! با پول بازیشون دادند! اما حرکت زیرکانه ای بوده! سکوت جمع را شهاب شکست با حرفی که باید می زد و نزده بود: - چند موضوع هست که ۱- چرا چادر؟ ۲- کیا روی چادر زوم کردند؟ ۳نوع چادری رو دارند خراب می کنند؟ ۴- توی بازار چه طوری دارند کارمی ک ه ۵- طراحی های جدید چادر با چه انگیزه ای داره برند می شه؟ مثل چادر شالی دانشجویی،.. ششم هم تولیدی های چادره که به سرعت دارند مدل ها و برندها رو بیرون می دن. البته مسئولاشون ظاهر موجه دارند اما فعلا با اندیشه فروغ همگام شدند. امیر اجازه نداد ادامه بدهند. ساعت ۱۱ شب جمعه بود. شش ساعت از غروب گذشته بود. امروز تهران تعطیل بود و بچه ها هنوز اداره بودند. پسر ۲ ساله سینا تب داشت، شهاب خانه مادر خانمش مهمان بود. همسر خودش مهمان دعوت کرده بود. آرش هم باید می رفت شهرستان.. کار با بیژن رفته بودند سینما. فیلم عقاید یک دلقک را دیده بودند. از حال و افکار مالیخولیایی اش که در فیلم جریان داشت خوشش نیامد بود. به من هم گفته بود که این مردک چرا این طوری فیلم ساخته؟ هم می خندی هم روانی می شوی.» بیژن خندیده بود که حالا کدامش حال توست ؟» گفته بود «من که خنده ام زندگیم است، اما این دیوانه نباید فیلم بسازد وقتی بلد نیست.» بیژن باز هم خندیده بود. افکارش مالیخولیایی نبود، مرور گذشته بود تا ببیند چه کسی، چرا، چه طور او را به این مسیر کشاند. پدرش که همیشه سخت گرفت و یک هو طردشان کرد و آزادش گذاشت؟ مادرش که لحظات زیادی مقابل آینه مشغول بود و او از کودکی و نوجوانی فهمیده بود که اگر بخواهد ارزشمند باشد و اعتماد به نفس داشته باشد باید مثل مادرش هربار صفایی به سر و صورتش بدهد، تا بتواند در فضای جامعه و در چشم ها جلوه کند... شاید هم دوستانش که ساعت های خوشی را با هم در خیابان ها و همراه پسرها گذرانده بودند... آن موقع ها که به ظاهر همه چیز خیلی خوب بود اما الان... کسی حالا که خودش بود دیگر نمی خواست گردن کسی بیندازد، تقصیر گشت از ... کسی که نبود، خودش بود دیگر نمی خواست قیافه بگیرد، نمی خواست گناهش را سی بیندازد، تقصیر گشت ارشاد و معلم دینی بیندازد، اما تقصیر فضا بود،به همه همین طور بودند، همه یک طوری نگاهش می کردند اگر از جمعشان کناره می گرفت، خجالت میکشید. اگر مثل همه نمی پوشید و نمیگشت و نمی خورد .. همه اش تقصیر خانه پر تنششان بود، تقصیر پدر سهل انگارش، مادر بی فکرش، دوستان دیوانه اش... تقصیر همه بود که به او راه را نشان نداده بودند. شاید هم تقصیر خودش بود که همین راه را خواسته بود و غیر از این راه را نخواسته بود... مشاور گفته بود که خسته می شوی ، که ویران می شوی ... مسخره کرده بودندش، توی جمع دوستان دستش انداخته بودند... مشاور مشورت داده بود ... اما کاش که مجبورش کرده بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت42 نگاه امیر به تخته افتاد که شهاب روی آن نوشته بود: -ایران - دبی، ترکیه - سفارت خانه های خارجی مثل.... ایران؛ محل مصرف و سکونت پوشش دهنده های مالی! دبی؛ محل قرارهای خارجی و تحلیل و بررسی روند کار و کمی هم آموزش و بررسی هزینه کردهای مالی! سفارت خانه ها: محل دستورالعمل های مصرفی و گزارش گیری روند اجرایی مالی و عملیاتی! امیر دنبال بررسیهای جامع بود تا با مدیریت آن نتیجه صد امتیازی بدهد. کلنجار آرش با لب تابش نتیجه داد و صفحه را چرخاند سمت امیرا سینا و شهاب هم پشت سر ایستادند تا حرف های آرش را بشنوند و ببینند: - باید از شهرستانها بخواهیم کار رو جدی تر پیگیری کنند. من این پاور چهارصد صفحه ای رو آماده کردم. - ما آماده کردیم! آرش لبخندش را فرو خورد و تکه سینا را نشنیده گرفت: - دقيقا من دوروزه دارم این پاور رو آماده میکنم! - دو ماهه که ما داریم آماده می کنیم برادر آرش! آرش به کلمه برادر پشت اسم مستعارش حساسیت داشت؛ میگفت بی مزه است و به اسمش نمی چسبد. لحظات تلافی نقطه ضعف ها بود - کل پاور را برادران جان برکف پشت سرتان آماده کردند؟ - - جونمون رو به لب آوردن این زنا! آقا ما هرچی از خانمای خودمون نکشیده بودیم از اینا کشیدیم! - مخصوصا شیراز. آقا امیر شیراز رو بچه ها میگن یک روند تندی در پیش گرفته. رابطش هم که صدف خواهرزاده فرنازه؟ که چند روز پیش دوباره راهی شیراز شده! توی خیابونای شیراز با ساپورت و لباس کوتاه زیر عبا راه افتاده، بعد توی جاهای مختلف از خودش تو حالتی عکس گرفته که عباشو زده کنار و... شالش افتاده! به سه مؤسسه سر زده بود و چند قرار هم در کافی شاپ و رستوران و یک قرار هم در هتل! تمام این برنامه ها را هم با همراهی بهایی ها پیش برده بود! یکی از قرارهایش در کافی شاپ با سه دختر و یک پسر بود که مشخص شد در همان موسسات آموزش دیده اند و در اینستگرام فعالند. - بی چاره این نویسنده اروپایی نوشته که بعضی زنهای ایرانی توی خیابونا یه جوری لباس می پوشن و آرایش میکنن که فاحشه های ما! این مدل رو این نه تا فاحشه ارائه میدن زنهای شوهردار ودخترای ما تقلید میکنن. اصلا هم حواسشون نیست که حتی خود غربیا هم دارن تقبیح میکنن! خودشون به دست خودشون دارن شخصیت منفی ترین و خبیث ترین افراد رو تقلید میکنن! آرش پوشه جدیدی در صفحه باز کرد و گفت: - از همه کشور رتبه اول رو شیراز داره چون بهائی ها اومدند پشت قضیه ....
در دومین روز هفته سعی کن ذهنت رو از افکار منفی خالی و قلبت رو با انرژی مثبت پر کنی یک شنبه خوبی داشته باشید 😊⛱ 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
خوشبخت کسی است که شکوه رفتارش آفریننده ی لبخند زندگی در چهره ی دیگران باشد .... 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
38.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌼 مژده بدین آی عاشقا شبه پیمبر اومده🌹 میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام🦋
💢 از همان ابتدا جلوی آغاز دعوا را بگیرید! ❇️ آغاز نکــردن مجادله و پرهـــیز از ورود به این جنگِ بی بَرنده، از مهمترین و کارسازترین راهکارهای ایمن ماندن از این بلای خانوادگی است. ❇️ نباید کاری که با عقل می دانیم خطرناک و زیانبار است، را آغاز کنیم. به ویژه که می دانیم اگر آن را آغاز کنیم، معلوم نیست که بتوانیم متوقفش نماییــــم. ❇️ ممکن است یکی از همسران بگوید: قبول؛ من آغاز نمی کنم اما همـــسرم آغازگـــر است. ما می گوییم: باشد؛ اگر او آغــاز کرد تو وارد معرکه نشو و جدال را ادامه نده. ❇️ مجادله و دعــوا دست کم به دو نفر نیاز دارد. اگر تو وارد این گود دعوا نشوی، ادامه آن محال است. 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💢بخاطـر یک خطای کوچک از همسرتان متنفر نشـوید! ❇️اگر از همسرتان کار خطایی سر زد، به هیچ وجه از او متنفر نشوید بلکه از کارش انتقاد کنید و یا ناراحت باشید. تنفر از همسر، باعث می‌شود تا خوبی های او را نبینید و فقط در جستجوی عیب های دیگر او برآیید. شیطان نیز به این قضیه کمک می‌کند. ❇️حتما همسرتان رفتارهای خوبی غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها خوشحال می‌شوید و دلتان نسبت به او نرم می‌گردد. با این روش از کینه‌ورزی جلوگیری کنید. 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt