🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت27
چند متر عقب تر از من هم ماشین پلیس وایساده بود.
از دور نگاهم به ساسان افتاد که زیر مشت و لگد های دوتا مردغول پیکر داشت جون میداد.
به درخواست پلیس توی کلانتری که گفته بود بی سر و صدا باید نزدیکشون بشم، آروم آروم رفتم نزدیک.
اون دوتا مرد قول پیکر که حواسشون به ساسان بود و منو نمیدیدن.
میموند غلام که روی یه صندلی نشسته بود و سیگار میکشید.
ولی یه دفعه نگاهش به من افتاد و از اون دوتا مرد خواست که ساسانو رها کنن.
همونجور که با دستای باز داشت به طرفم میومد لبخند کریح و زشتی هم روی لباش بود
--به به! به به! آقا حااااامد! چه عجب از این ورا؟ شما کجا؟ اینجا کجا؟ نمیدونستم قراره بلند شی بیای اینجا!
راستی رفیقتم هستاااا
آقا ساسان پاشو رفیقت اومده.
باحالت مسخره ای ادامه داد
-- از باباجونت چه خبر؟ هنوزم جور اینو و اونو میکشه؟
صد دفعه گفتم آخه......
تا حرف بابام اومد وسط، خونم به جوش اومد.
واسه همین نزاشتم حرفشو ادامه بده و سرشو که طرفم چرخوند، یقشو گرفتم و دوتا مشت کوبیدم روی صورتش.
همونجور که به من زل زده بود، زد زیر خنده و بازم ادامه داد
--بیا بزن، این طرفم بزن، ولی یادت نره، که بابات چه مرتیک........
انداختمش روی زمین.
همون موقع دوتا قلدری که غلام اجازه نزدیک شدن بهشون نمیداد خواستن بیان طرفم که غلام دستشو به نشونه ایست گرفت.
زانومو گذاشتم روی شکمش و با دوتا دستام بیخ گلوشو فشار دادم.
با صدایی که از لای دندونام به زور شنیده میشد
--ببین دیگه نه من اون حامد سابقم که بخوای با کثافت کاریات ازم باج بگیری، نه دیگه اجازه میدم به پدرم توهین کن!
فشار دستمو بیشتر کردم
-- اگه یه کلمه دیگه، با اون دهن کثیفت درمورد پدرم صحبت کنی، خودم با دستای خودم خفت میکنم.....
شیر فهههههم شدددددددد!!!؟؟
رفتم طرف ساسان.
با ضربه ای که روی شونم خورد، سرمو برگردوندم و با مشتی که روی صورتم فرود اومد، تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم، خواستم بلند بشم که چنتا لگد محکم به شکم و پهلوهام خورد.
از درد به خودم میپیچیدم!
غلام اومد بالای سرم و یقمو گرفت و سرمو آورد بالا
--ببین جوجو! اگه اجازه دادم جسارت زدن من رو پیدا کنی فقط یه دلیل داشت.
تفنگشو درآورد و روی پیشونیم گذاشت
--دلیلش اینه که خواستم روز آخری عقده هاتوخوب خالی کنی!
الانم یه جوری میکشمت و گم و گورت میکنم،که دست هیچ احدی بهت نرسه!
ماشه رو کشید و خواست شلیک کنه که صدای داد ساسان متوقفش کرد.
--چه غلطی داری میکنی؟ قرار ما این نبود غلام! تو فقط خواستی حامد بیاد تا فقط گوششو بتابونی! نه که.......
با سیلی که از غلام خورد افتاد روی زمین و خواست بلند بشه که پای غلام روی سینش فرود اومد و همینطور که اسلحه رو توی دستش میتابوند
--ببین! تو یکی دیگه دهنتو ببند که هر بدبختی تو این چند سال کشیدم زیر سر توعه بچه قرطیه!
تو اگه آدم بودی به قول خودت رفیقت حامد رو به پول من نمیفروختی! الانم دهنتو ببند وگرنه باهمین اسلحه دوتاییتون رو میفرستم به درک!
تو اون لحظه فقط به یه چیز فکر میکردم.
اونم رودست خوردن از ساسان!
باور اینکه همه این بازی واسه گیر انداخت من بود و ساسان فقط نقش رفیق رو بازی میکرد واسم تعجب آور بود.
تازه یاد پلیسا افتادم که هیچ نشونی ازشون نبود.
تو اون لحظه از بابت اینکه لااقل آدم شده بود و میخواستم برم اون دنیا خوشحال بودم.
سردی تفنگ روی پیشونیم و پایی که روی سینم فشار میاورد رشته افکارم رو پاره کرد.
زیر لب شروع به فرستادن صلوات به نیت ۵ تن کردم.
همین که صلوات پنجم روفرستادم صدای شلیک تفنگ توی سرم پیچید.
اما من هیچ دردی احساس نمیکردم.
چشمام باز بود و اطرافم رو میدیدم.
ناباورانه نیم خیز شدم و به غلام که پاش تیر خورده و یه افسر پلیس داشت دستاشوبا دستبند میبست نگاه کردم.
چند قدم اون طرف تر یه افسر دیگه ساسان رو با دستبند به طرف ماشین میبرد که ساسان سرشو برگردوند و بهم نگاه کرد.
نگاهمو ازش برگردوندم و خواستم بلند بشم که باحس سوزش توی کمرم دادم به هوا رفت....
همه حواسشون طرف من پرت شد.
یکی از افسرا اومد پیشم و ازم خواست تکون نخورم تا زنگ بزنه آمبولانس بیاد...
گرمای خاک کم کم داشت از بین میرفت و سرمای خشکی جاش رو میگرفت.
تو همون حالت به ساعتم نگاه کردم.
۷ عصر بود.
دوباره همون افسر اومد پیشم و ازم خواست سوییچ ماشینو بدم بهش تا سربازی که همراهشون بود واسم بیاره.
سوییچو گرفت و داد به سرباز.
روی چهره سربازی که اون اطراف قدم میزد دقیق شدم.
بهش میخورد ۱۹--۱۸ ساله باشه.
خوشبحالش، سرباز بود و داشت خدمتی که به عهدش بود رو انجام میداد.
ولی من هنوز به اینکه برم سربازی اصلا فکر هم نکرده بودم.......
آژیر آمبولانس منو از فکر درآورد.
دو نفر ازش پیاده شدن و منو با تخت توی ماشین گذاشتن.
یکی از افسرای پلیس اومد دم در ماشین.
🍁نویسنده حلما🍁
May 11
💙❄️💙همسرم چشم چران است چه کنم؟
💙❄️💙 چشم چرانی مردان
💙❄️💙چشم چرانی مردان متاهل
💙❄️💙با مردان چشم چران چی کنیم؟
💙❄️💙دلیل چشم چرانی مردان متأهل چیست
💙❄️💙واکنش خانم ها به چشم چرانی مردها
💙❄️💙چشم چرانی یک اختلال رفتار عادتی است که بر اثر استمرار و بتدریج در انسانها و بخصوص آقایان شکل میگیرد.
💙❄️💙دکتر شکوه نوابینژاد توضیح میدهد: گاهی ممکن است یک فرد بر اثر عوامل مختلف از جمله نیازهای سنی و رشدی و کنجکاوی و علاقهاش به جنس مخالف بخصوص در سن بلوغ رفتاری را از خود بروز دهد که بعدها به صورت یک عادت مرضی درآید.
💙❄️💙«چشم چرانی» نوعی اختلال است
💙❄️💙وی چشمچرانی را یک اختلال شناخته شده در میان افراد جامعه ذکر میکند و میگوید:
💙❄️💙کسی که نگاههای آنچنانی به دیگران را حق خود بداند و اصلا نگران تضییع حقوق دیگران نباشد یک بیمار است که باید هرچه زودتر درمان شود.
💙❄️💙«چشم چرانی» در همه جوامع منع شده است
💙❄️💙نوابینژاد با تاکید بر این که از منظر اجتماعی «چشمچرانی» یک پدیده بسیار زشت است، ادامه میدهد: در کشورهای پیشرفته این ناهنجاری را یک اختلال رفتاری شدید میدانند و فاعل آن مورد اعتراض و حتی تعقیب قانونی قرار میگیرد
ا💙❄️💙ما متاسفانه در کشور ما بیشتر مردم بیتفاوت از کنار این معضل اجتماعی میگذرند.
💙❄️💙نوابینژاد درباره عوارض سوء چشمچرانی در جامعه میگوید:
💙❄️💙فردی که نگاهی آلوده دارد نهتنها برای مخاطب خاص خود که برای کل اجتماع ایجاد ناامنی کرده، آرامش و امنیت را از همه سلب میکند. چشمچران در اصل به حقوق دیگران تجاوز میکند.
💙❄️💙جالب است بدانید به هیچ وجه قبول نخواهند کرد که چشمشان ناپاک است
این عضو هیات علمی دانشگاه خوارزمی تاکید میکند: هیچ صحنهای زشتتر و کریهتر از این نیست که مردی با وجود همراه داشتن همسرش نگاه ناپاک خود را بر چهره دیگر زنان بدوزد.
💙❄️💙در جامعه امروزی دیده شده مردانی با داشتن همسر وفرزند چشم از زنان اطراف خود بر نمیدارند
💙❄️💙آیا چشم چرانی درمان دارد ؟
💙❄️💙هیچ چشم چرانی نمی پذیرد که چشم چران است
💙❄️💙ولی همه اطرافیان بخصوص آن کسانی که زیر نظر این چشم چرانی قرار گرفتند
میدانند که چقدر این کار زشت وکریه منظر است....به آن شخص به عنوان یک فرد لا ابالی نگاه میکنن
💙❄️💙چشم ناپاک از درون خانواده شکل میگیرد شاید کسی آموزش کافی رو برایشان نگفته به هر حال بهترین راه درمان مراجعه به روانشناس هست
💙❄️💙همونطور که در دستورات دینی ما وارد شده چشم چران مورد لعنت خدا قرار میگیرد
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهارتهای زندگی👌
☢ سه اثر مهم در ازدواج
#استاد_پناهیان👌
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
❤️🍃❤️
#همسرداری
❗️ نقاط ضعف خانواده همسرتان را به رویش نیاورید!
✍ورود به یک خانواده جدید، به معنای ورود به یک فرهنگ جدید است.
✍ظرفیت پذیرش تفاوتها را در خود ایجاد کنید.
⛔️ هیچگاه نکات منفی خانواده همسرتان را با همسر خود در میان نگذارید.
👈همه انسانها نقطهضعف دارند و شما باید سعی کنید اشتباهات آنها را ببخشید و فراموش کنید.
✍در مقابل، اتفاقات خوب را بهخاطـــر بسپارید
و سعی کنید در برابر آنها بازخورد مثبتی از خود نشان دهید.
کش دادن اتفاقات ناگوار چیزی جز احساس خشم و نفرت عاید شما نمیکند.❗️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شوهرداری
راهی برای نرم کردن اخلاق آقایون👌
#استاد_پناهیان
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
تعصب همسر.mp3
5.36M
💢 با تعصب همسر چگونه برخورد کنم؟
سوال:
⁉️ همسرم بعد از ده سال زندگی مشترک هنوز تعصب دارد، با اینکه یک پسر ده ساله هم دارم، هر جایی که بخواهم بروم باید با خواهرم یا مادرم بروم، چگونه با این برخورد کنم؟
🔈 پاسخ کوتاه و شنیدنی از استاد توفیقی را در صوت بالا بشنوید
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست
شاید آن خنده که امروز دریغش کردیم
آخرین فرصت خندیدن ماست
زندگی همهمه ی مبهمی از خاطره هاست
هر کجا خندیدیم ، زندگی هم آنجاست
زندگی شوق رسیدن به خداست
خنده کن بی پروا ، خنده هایت زیباست🌺🍃
شبتان بخیر
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt