~🕊
#ماجرای_شهدا🌿
وقتی خواستند به جبهه بروند مادرشان اعتراض کرد و گفت:
شما زن و بچه داری..😔
شهید عسگری خندید و سری تکان داد:
ماجرای امروز
همچون کسی است که وقتی گرسنه ای راگریان دید گفت:نان ندارم اما با شما گریه میکنم 😓..
امروز مابرای حسین گریه میکنیم اما حاضر نیستیم اورا یاری کنیم 💔
#شهید_عسگری❤️🕊
#شهید_دفاع_مقدس📿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#ماجرای_شهدا
"شهید ناصر ابراهیمیان"
🔸فرمانده گروهان میثم بود.
🔹مداحی میکرد ،شوخ طبع بود
🔸تک و تنها و زخمی، درجاده خندق جلوی ارتش عراق را سد کرد🌿
"شهید جزی"
🔹تیر توی شکمش خورده بود💔
🔸باهمان شکم پاره خودرا به
🔹تیربارعراقی ها رساند و
🔸بادست گلوله ی گداخته تیربار را به
🔹سمت بالا گرفت تا معبر را باز کند
🔸اینگونه بود که آنها لایق شهادت شدند🍃
"ما روی این چیزها کار نکردیم شاید برای شهادت دنبال چیز عجیب وغریبی میگشتیم"🥀
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#ماجرای_شهدا
🔸همیشه باهاش شوخی میڪردم و میگفتم:
اگر شربت
شهادت آوردن، نخوریا بریز دور😄
یادمه یه بار بهم گفت:
اینجا شربت شهادت پیدا نمیشه؛
چیڪار ڪنم؟!🤔
بهش گفتم:
ڪاری نداره ڪه خودت درست ڪن
بده بقیه هم بخورند!😉
خندید و گفت:
اینطوری خودم شهید نمیشم ڪه بقیه شهید میشن...☹️
شربت شهادت یه جورایی
رمز بین من و آقا ابوالفضل بود!🙃❣
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🕊❤️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#ماجرای_شهدا
🔸کم مانده بود مرا بزند..😥
🔹گفته بود بلیط اتوبوس بگیرم و خانواده اش راراهی اصفهان کنم🚌..
🔸وقتی دیدم ماشین سپاه بیکار افتاده از آن استفاده کردم و آن هارا به اصفهان رساندم..😎
🔹وقتی فهمیدخیلی از دستم عصبانی شد😠
🔸هیچوقت دوست نداشت از بیت المال استفاده شخصی بکند🙂
🔹این تنها یکی از خصوصیات خوبش بود..
#شهید_عبدالله_میثمی❤️🕊
#قصه_سادگی_ها✨
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---