eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد کانال دوم👇👇👇: @magharammar313 خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 «سرمازده» ﴿حجت‌الاسلام محمدرضا رضایی﴾ ۵۰ متر زمین داشتم توی کوی طلاب سندش مشاع بود ولی نمی گذاشتند بسازم علنا می‌گفتند باید حق حساب بدید تا کارت راه بیفته تو دلم می گفتم: هفتاد سال سیاه اینکارو نمیکنم، حتماً باید خانه را می‌ساختم و آنها هم نمی‌گذاشتند سردی هوا هم مشکل را بیشتر می‌کرد بالاخره تصمیم گرفتم شبانه دور زمین را دیوار بکشم رفتم پیش آقای برونسی و جریان را بهش گفتم گفت یک بنای دیگه هم میگم بیاد خودت هم کمک می کنی ان شاءالله یک شبه کلمش می کنیم. فکر نمی کردم به این زودی قبول کند آن هم توی هوای سرد زمستان گفت فقط مصالح را سریع باید جور کنیم شب نشده بود مصالح را ردیف کردم بعد از نماز مغرب و عشا با یکی دیگر آمد سه تایی دست به کار شدیم، بهترو محکم تر از همه کار می کرد خستگی انگار سرش نمی شد به طرز کارش آشنا بودم میدانستم برای معاش زن و بچه اش مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می‌کشد تو گرم ترین روزهای تابستان هم بنایش تعطیل نمی شد شب از نیمه گذشته بود من همینطور به اصطلاح ملات درست می کردم و می بردم بخار سفید نفسهام تند و تند از دهان می آمد بیرون، انگشت‌های دست و پام انگار مال خودم نبود گوشها و نوک بینی هم بد جوری یخ زده بود یکبار گرم کار چشمم افتاد به آن بنای دیگر به نظر آمد دارد تلو تلو می خورد،یکهو مثل کنده ی خشک درختی که از زمین کنده شود افتاد زمین! دویدم طرفش، عبدالحسین هم دست از کار کشید و آمد بالای سرش. گفت:چیزی نیس سرمازدع شده و شروع کرد به ماساژ دادن بدنش من هم کمکش کردم. چند دقیقه بعد به حال آمد کم‌کم نشست روی زمین وقتی به خودش آمد بلند شد ناراحت و عصبی گفت من که دیگه نمیکشم خداحافظ رفت پشت سرش را هم نگاه نکرد نگاه نگرانم را دوختم به صورت عبدالحسین اگر او هم کارا نیمه‌تمام ول نمی‌کرد و حسابی تو دردسر می‌افتادم لبخندی زد دست گذاشت روی شانه‌ام: ناراحت نباش به امید خدا خودم کار می کنم هر خانه‌ای که میساخت انگار برای خودش می‌ساخت این براش عقیده بود عقیده که با همه وجود بهش عمل می‌کرد کارش کار بود خانه هم که می‌ساخت واقعا خانه بود کمتر کارگری باهاش دوام می آورد همیشه می گفت :نونی که میخورم باید حلال باشه. ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃