خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتشصتوچهار
|خودبینی|
﴿همسر شهید﴾
یک شب مسجد گوهرشاد سخنرانی داشت.برای اینکه موضوع زیاد بزرگ نشود میگفت به عنوان یک رزمنده میخوام با مردم حرف بزنم.
ابوالفضل آن وقت ها دوسالش بود، عبدالحسین که میخواست برود توی بغلم گریه کرد و با زبان بچه گانه اش (بابا،بابا) میگفت.
هرکار کردم ساکتش کنم نشد آخرش عبدالحسین لپش را گرفت و آرام فشار داد و گفت:باشه وروجک بابا میبرمت.
چشام گرد شد گفتم:کجا میبریش!!
گفت:همون جایی که خودم میخوام برم.
گفتم:شما که میخوای سخنرانی کنی مگه با بچه میشه؟
گفت:عیبی ندارع میدم به دست رفقا.
لباسش را عوض کردم و بچه را با خودم برد.وقتی برگشتند اول گفتم: بچه که خرابکاری نکرد؟
لبخند زد و گفت: خرابکاری که چه عرض کنم. بچه را داد بغلم و گفت:وسط سخنرانی یکدفعه ای زد زیر گریه جوری که بچه ها هم حریفش نشدن آخر هم بردنش بیرون سخنرانی که تموم شد رفتم سروقتش،دیدم باید پوشک بچه رو عوض کنم بردمش یک جای خلوت که یکی از رفقا دید و گفت کجا میبریش؟
گفتم:با اجازه تون میبرم لاستیکی آقا پسرم رو عوض کنم.گفت عه مگه من میزارم شما این کار و بکنین خودم میکنم
خندیدم و گفتم: خاطرتون جمع باشه توی این جور کارها حریف من نمیشین.
خیلی اصرار کرد ولی آخرش هم حریفم نشد. خودم کارو تموم کردم بچه هم آروم شد.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃