خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتپنجاهوهشت
[فانوس]
{سید کاظم حسینی}
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود.تو منطقه دشت عباس سایت چهار چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.آن موقع عبدالحسین فرمانده گردان ما بود و با چند تا دیگر از بچه ها توی چادر فرماندهی نشسته بودیم،یکدفعه ای پارچه جلو چادر کنار رفت و مسئول تدارکات آمد تو،یک چراغ توری و تمیز دستش بود.سلام کرد و گفت: به هر چادر فرماندهی از این چراغ توری ها دادیم این هم سهم شماست.یکی از بچه ها رفت جلو و تشکر کرد و چراغ را گرفت.
آقای تنی مسئول تدارکات گردان سریع بلند شد و گفت ازین بهتر نمیشه.چراغ را گرفت رفت وسط چادر،بر خلاف سن بالا فرز کار میکرد.با زحمت زیاد یک آویز درست کرد،حاجی گوشه چادر نشسته بود و میخ آقای تنی شده بود،پیرمرد تور چراغ را باد کرد جعبه کبریت از جیبش در آورد و چراغ را روشن کرد.خواست اویزش کند که عبدالحسین گفت:نبند حاجی.
آقای تنی برگشت و با تعجب پرسید:برای چی!؟
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت بزار اینجا.
حاجی تنی گفت تا اون جا که نورش میرسه حاج آقا حتما که نباید کنارتون باشه.
حاجی لبخند زد و گفت:نه،بیارش کارش دارم.
چراغ را گذاشت کنار حاجی او هم خاموشش نکرد همه مانده بودیم که می خواهد چه کار کند صدای اذان مغرب بلند شد چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون ما هم دنبالش یکی دو نفر پرسیدن:میخوای چیکار کنی حاج آقا؟ گفت بیایید تا ببینید رفتیم تو چادری که برای نمازخانه گردان زده بودند و به آقای تنی گفت:حالا فانوس اینجا رو باز کن و جاش چراغ توری ببند. تازه فهمیدم چی به چیه تنی سری کار را ردیف کرد حالا نمازخانه مثل روز روشن شده بود.
حاجی مسئول نمازخانه را صدا زد و صورتش را بوسید و گفت: این چراغ مال بیتالماله خیلی باید مواظبش باشی.
بعد از نماز فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی،حالا به جای چراغ توری فانوس داشتیم،مثل بقیه چادر های گردان.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃