فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه حضرتزهرا (سلاماللهعلیها)
با صدای ماندگار مرحوم استاد فاطمی نیا
شادی روح ایشان صلواتی عنایت بفرمایید 🌹
#فاطمیه
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا ها که نمیگن دلم برات تنگ شده
فقط بهت نشون میدن
#برای_برادرم_بابک
مگه میشه بری مراسم،
و حال دوستای سابقتو نپرسی و نفهمی چرا فلانی طلاق گرفته،
ذکر رو تو خونه هم میتونستی بگی...!
صحبت کنید تا منم کمک کنم جذاب بشه و به جاهایی کشیده بشه که مجلس ثواب رو به گناه براتون تبدیل کنم...
😈 شیطان (دشمنِ قسم خورده تو)
خوشتیپ آسمانی
بسم الله الرحمن الرحیم #بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند #پارت1 وارد شهر رشت شدم ، به کوچه رسیدم زنگ ط
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
#پارت۲
میگوید:
دست شما درد نکنه.
آذری زبان است و فارسی حرف زدن،
کمی برایش سخت...
روی هر کلمه مکث میکند.
همه ی اینها،
لهجه اش را شیرین کرده است .
میگویم:
مادر،
هرچی رو که مربوط به بابک میشه، برام بگید.
قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش رو بنویسیم.
سرتکان میدهد.
ضبط کننده ی گوشی ام را روشن میکنم. میگویم:
خوب مادر ، شروع کنیم.
مادر،
روبه دخترش میپرسد:
نه دییم؟ (چی بگم؟)
دختر جواب می دهد:
هرنه اورگین ایسترده دا
(هر چی دلت میخواد بگو)
انگار مادر نمی داند دقیقاً دلش میخواهد از چه بگوید؛
که باز هم سکوت می شود.
چشم می چرخانم توی خانه،
و منتظرم صحبت ها شروع شود.
آفتاب از لای پرده ی کنار رفته افتاده روی دیوار.
_ بابک خیلی مهربون بود.
از کلاس اول درس خون بود.
هیچوقت دعوا نکرد.
هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد...
ادامه دارد...
#آثار_نمازشب
- نماز شب شما رو تو دید بقیه بزرگ میکنه و با ابهت میشید.
|فرمایش شده|
یا زهراء (س) اولین جمله ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود
نمیدانم چرا،
ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم!
چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند.
با هم صحبت می کردند.
یکی از آنها گفت:
شما هر وقت بیایی اینجا شلوغ است.
خیلی از مردم در گرفتاریها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می آیند.
خدا را به حق این شهید قسم میدهند و برای او نذر می کنند.
قرآن می خوانند...خیرات می دهند.
بعد به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می شود! مخصوصاً اگر مشکل ازدواج باشد!
این را خیلی از جوانهای اصفهانی می دانند.
شما کافی است یک شب جمعه بیایی اینجا بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده حضور دارند.
بعد ادامه داد:
او عاشق حضرت زهراء (س) بوده...
وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!!
🌹 شهیدمحمدرضاتورجیزاده
- امروز میخوای چه قولی به #امام_زمان بدی و خوشحالش کنی؟
- آقا جان قول میدم بهتون تا به امروز اگه تو عمرم حدیث کساء نخوندم امروز بخونمش اگه عربیش حوصله نداشتم حداقل ترجمهشو بخونم.
امروز ان شاءالله از فواید و فضایل خواندن حدیث کساء مطالبی خواهیم داشت.
کوتاه و مختصر عرض کنم:
تو خود حدیث کساء پیامبر میفرمایند،
اگر این داستان ما در محفلی خونده بشه رحمت بر اون جمع نازل میشه و فرشتگانی اطرافشون رو میگیرند و تا زمانی که پراکنده میشن براشون استغفار میکنند،
و همچنین هیچ اندوهناک و غمناک و حاجتخواهی از اون جمع نیست مگر اینکه خدا حاجتشو میده و غم و اندوهش رو برطرف میکنه،
حضرت علی که این فضایل رو شنید فرمود:
به خدای کعبه سوگند که ما و شیعیانمان کامیاب و سعادتمند و رستگار شدیم.
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه حال نداری ببینی ذخیره کن بعدا ببین
داستان یکی از معجزات حدیث کساءِ...
آیت الله بهجت هرشب خانواده خودشو جمع میکرده و حدیث کساء میخوندن و گفتن:
عجائب و غرایبی در حدیث کساست.
خدا میداند کسی که بشمارد که چقدر معجزه در آن است خیلی کار بزرگی کرده است
بزن رو این دوتا لینک از فضیلت هاش بیشتر بخون:
لینک اول - لینک دوم
#فاطمیه
این همه فاطمیه اومد و رفتی و گریه کردی
ولی هنوز درس نگرفتی و نفهمیدی که حضرت در راه امام زمانش چیکارا کرد و چرا شهید شد.
اونوقت تو حاضر نیستی برای امام زمانت یه گناه رو ترک کنی یا حداقل روزی ۳۰ ثانیه براش وقت بزاری باهاش حرف بزنی...
فقط برا حاجت های خودت میری،
اسم خودتم گذاشتی سرباز امام زمان
خخخخ
تو سرباز خودمی عزیزم :)
😈 شیطان (دشمنِ قسم خورده تو)
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
#پارت۳
می گویم:
مادر،
تا دیروز میومدن برای مصاحبه چندتا سوال مشخص میکردن و جوابهای آماده میگرفتن،
اما حالا فرق داره...
قراره با گفتههای شما و نوشتن من همه بابک رو بشناسن ، با کارها و رفتارهاش
خودشون پی ببرن این پسر چقدر مهربون بوده.
سر تکان می دهد...
صحبت ها خوب پیش نمیرود!
حرف زدن با کسی که نیمساعت از آشنایی با او نمیگذرد سخت است چه برسد به خاطره گفتن برای او.
دوست ندارم با سوال کردن دربارهی پسرش اذیتش کنم.
آقای سرهنگی میگفت:
باید به این خانواده نزدیک بشی
آنقدر که تو رو جزئی از خودشون بدونن،
چون قراره حرفایی بهت بزنن که تا حالا به کسی نگفتنهان باباجان...
بنابراین فکر میکنم برای دیدن آمدهام نه هیچ کار دیگری...
ضبط گوشی را خاموش میکنم.
الهام چای و شیرینی میآورد،
بابت شیرینی ها تشکر میکند...
حین خوردن چای از خودم میگویم و خانم نوری با دقت گوش می دهد و گاهی سوال میکند.
طعم شیرینی را هم تحسین میکند.
آن وسط به حرف ها و کارهای آراز هم میخندیم...
موجی از صمیمیت بینمان شکل میگیرد.
مادر خم میشود و گوشیاش را از توی کیف کنار پایش برمیدارد.
میگوید بیا اینجا بشین...
کنار مادر مینشینم،
و او توی گوشیاش عکس های و ویدئوهای بابک را نشانم میدهد.
یکی از ویدئوها مال یکی دو ماه قبل از رفتن بابک به سوریه است.
ادامه دارد...