eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 دم در برگشت طرفم گفت: یادت نره سیدجان هر چی هم که دیر کردم دلواپس نشی یعنی یک وقت شهربانی یا جای دیگه نیای سراغمو بگیری ها خداحافظی کرد و رفت درست دو روز بعد برگشت دبه روغن هم همراهش نبود تو این مدت چه کشیدم بماند هنوز هم از گرد راه نرسیده بود گفت: بار و بندیل را ببند که بریم گفتم بریم؟ گفت آره دیگه بریم با خنده گفتم عجب گردشی کردیم. می‌دانستم کاسه ای زیر نیم کاسه است دوست داشتم از کارش سر در بیاورم، گفتم موضوع چی بود آقای برونسی به من بگو نگفت هرچه بیشتر اصرار کردم کمتر چیزی دستگیرم شد دست آخر گفتم: یعنی دیگه به ما اطمینان نداری؟؟، گفت اگه اطمینان نداشتم نمی آوردم : پس چرا نمیگی؟؟ مصلحت نیست. ساکم را بستمودنبالش راه افتادم طرف ترمینال آنجا بلیط مشهد گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم. ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🌷 🔰روایت سردار ازسردار جانشین اطلاعات عملیات لشکر۴۱ ثارالله :) اورکت روی شانه هایش بود، بدون جوراب. معلوم بود از نماز می آید و فرصت پیدا نکرده سر و وضعش را مرتب کند. لبخند زدم و نگاهی به او انداختم. قبل از اینکه حرفی بزنم با خنده گفت: «وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده ی او به سر و وضعم برسم ...»🌱 ‍‎‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🦋، اولین کوچه بعد از «صفر»... ماهی که آبستن است میلاد مبارک خاتم ‌الانبیا، (ص) و 🌾همچنین موسس ، (ع) را... 🌻ربیع الاول ماه هجرت است، هجرت پیامبر نور (ص) از مکه به مدینه که سر فصل زرین دین مبین اسلام بود... 🍁 دارد از جنس عطر گل نرگس😍 چرا که آغاز امامت پر برکت حضرت بقیة اللّه (عج) به گیسوی این ماه زینتی بی بدیل بخشیده  است.:) 🌸عظمت دیگر این ماه از آن جهت است که ماه رخداد واقعه عظیم «لیلة المبیت🌙» است، شبی که حضرت علی (ع) در بستر پیامبر آرمید تا جان پیامبر را از توطئه در امان دارد. 💡 ♥️💫 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
💫🍁من را ببخش نوڪر خوبی نبودھ ام چشمان‌خشک من خجل از این نگاه توست 😭😭😭 🌼🍃ماھ عزا گذشت گدا را حلال ڪن... این هم بساط سائل بی دست‌وپای توست 😔 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🦋زمین جایِ تو نبود آرے تو آسمان نشین بودی اما 🌸فراموش نڪن عدہ اے در زمین چشم یارے از 🌻آسمان دارند..😭 🕊 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
👇🏻 🌼بھ‌خون‌وتیروترڪش‌نیست❌ آن روز ڪھ خداࢪا با همه چیز و 🌸 در همه جا دیدیم نشان دادیم، شهید شده‌ایم‌شــهادت یعنی: 💫 💫 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
°•♡〖 🍁آمدنی نیست‌رسیدنی است،باےدآن قدر بدوے تا 🌗 به آن‌برسی،اگربنشینے تا بیایدهمه‌السابقون می‌شوند 🌴می‌روندو تو جا می‌مانی.😕🥀〗 •حاج‌حسین‌یکتا✨ ♥️ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🌻بسم الله القاصم الجبارین🌻 🖌همسر شهید روز بعد از شهادت سردار به خانه ایشان رفته و اینگونه آن روز را روایت میکند: خانه ای قدیمی و وسایلی قدیمی تر؛ اما ! در و دیواری که پر از عکس های شهدا بود. 🖌همسر حاجی آرام نشسته بود و خروشش درونی بود، وقتی دور خانم حاجی جمع شدیم و اشک هایمان را دید مان رفت. گفت: 🖌《اگر حاجی براتون کم کاری کرد بر من ببخشید!》 انگار زن و شوهر از مشترک برخوردار بودند و من نمی دانم کدام کم کاری 🖌زینب دختر حاجی وارد اتاق شد و ما را در آغوش گرفت و گفت: 《خودم نوکر بچه هاتون هستم پدرم اگه نیست من هستم》 🖌با خودم گفتم کاش این طور نامرتب نبود تا همسرت بعد از سال ها تو را تماشا کند.😔💔 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍♥️ شخصی که در تصویر میبینید....🤔 🌹👌 ...🙃:) ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🌼🍃 ❌آقـــــا پســــــر!❌ لطفــــا تـــــویِ خیابـــــون کـــه راهــ میــری؛ مـــردمُ مثــــلِ خودتــ بدون! جـــوری نــــزن بهـــش که دســـت و پاشُ گـــم کنــــه...😢 به مولآ ..!🙃🍂 ... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 تا قبل از پیروزی انقلاب چند بار دیگر هم از آن قضیه سوال کردم لام تا کام حرف نزد تو سر نگه داشتن کارش یک بود نمیخواست بگوید نمی گفت، حتی ساواک حریفش نمی شد یکبار گرفته بودنش دندان‌هایش را یکی شکسته بودند هزار بلای دیگر هم سرش در آورده بودند ولی یک کلمه هم نتوانسته بودم ازش بیرون بکشند بالاخره انقلاب پیروز شد چند وقت بعد سپاه تو خیابان احمدآباد ۱ مرکز زد به نام مرکز خواهران برونسی هم شد مسئول دژبانی آنجا به ایمانش همه اطمینان داشتند تمام آن مرکز و نگهبانی اش را سپرده بودند به او یک روز رفتم دیدنش اتفاقاً ساعت استراحتش بود تو اتاقش نشسته بود و انگار انتظار مرا میکشید سلام و احوالپرسی کردم و نشستم کنارش هنوز کنجکاو و آن جریان بودم همان مسافرت زاهدان بهش گفتم حالا که دیگه آبها از آسیاب افتاده بگو قضیه چی بود گرفت چه می‌گویم خندید و با دست روی شانه ام زد و گفت حالا که خطری نداره برات میگم شروع کرد به گفتن: اون وقتا میدونی که حاج آقا خامنه ای تبعید شده بودند به یکی از روستاهای ایرانشهر من اون موقع یک نامه داشتم برای ایشون که باید می رسوندم به دست خودشون کنجکاوی هم بیشتر شد گفتم دادن یک نامه که در روز طول نمیکشه گفت درست میگی ولی کار دیگه ای هم پیش اومد، چه کاری نامه رو خدمت آقا بین اندرونی و اتاق ملاقات را نشون داد گفت ساواک از همینجا رفت و آمد ما رو کنترل میکنه هر کی میاد پهلوی ما با دوربین هایی که دارند می‌بینند اگه شما بتونی کاری بکنی که این کنترل رو نداشته باشه خیلی خوبه، منظور آقای این بود که جلوی دید ساواکی‌ها را با کشیدن یک دیوار بگیرم منم سریع دست به کار شدم آجر ریختم و تشکیلات دیگری را هم جور کردم و آنجا دیوار کشیدم برای همین برگشتنم دو روز طول کشید با خنده گفتم دبه روغن را هم برای آقا می خواستی؟ بله دیگه پرسیدم ساواک به تو گیر ندادن گفت اتفاقا وقت آمدن آقا احتمال می‌دادند که منو بگیرن بهشون گفتم من اینجا که اومدم یه چفیه بسته بودم فکر نکنم بشناسند ولی آقا راضی نشدن از راه دیگه خارج کردند که گیر نیفتم، آتش کنجکاویم سرد شده بود حرف های عبدالحسین سند مطمئن بود برای قرص و محکم بودن او و برای راضی نگه داشتنش ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃