eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
تلنگر⚠️ لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم تو کوچه پس کوچه های اينترنت...😊 چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛ فهميدم ويروس گرفته 😕 سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه ... کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم. "البته از اون خنده ها "خنده ی تلخ من از گريه غم انگيز تر است"!😔 با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓 کاش وقتی گناه ميکردی ❌ و آژير دلت داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔 دلم به حال خودم سوخت...!!😓 تازه فهميدم خيلی وقته گناهها، آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😔 اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن به آپديتش ميکنن ...🌹 خوش به حال اونايی که هر شب رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس نابودش ميکنن🚫 يه آنتی ويروس خريدم به نام👇 " استغفار " از ته دل گفتم: "استغفرالله ربی و اتوب الیه... برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم 🌸 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 رفت طرف جالباسی ناراحت و دلخور ادامه داد:حالا فاطمه برای بابا غذا بیارع؟! عباس و ابوالفضل را بغلش کرد، بقیه بچه ها هم دنبالش راه انداخت،از خانه رفت بیرون. نمی‌خواستم کار به اینجا بکشد ولی دیگر آب از سر گذشته بود. چند دقیقه گذشت همه شان برگشتند،مادرم هم بود،شصتم خبر دار شد که رفته پیش مادرم برای شکایت.امدند تو سریع رفتم تو اتاق دیگر انگار بغض چند ساله ام ترکید،یکدفعه زدم زیر گریه،کار ازین خرابتر نمی‌توانست بشود که شد.کمی بعد شنیدم به مادرم می‌گوید:این حق داره خاله هرچی هم ناراحت باشه حق داره اصلا هم از دستش ناراحت نیستم ولی خب چکار کنم نمیتونم نرم جبهه،من توی قیامت مسئولم. انگار خودم هم تازه فهمیدم که به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت هستم،مادرم گفت:حالا شما بیابریم برو تو اتاق با خودش صحبت کن. آمدند تو اتاق نشست روبه روم و گفت:می‌خوام باهات صحبت کنم خوب گوش کن ببین چی میگم. سرم را بلند نکردم اما گوشم با او بود.گفت:هر مسلمانی می‌دونه که الان اسلام در خطره،من اگه بخوام نرم جبهه یا کم برم فردا تو قیامت مسئولم پس این که نخوام برم جبهه محال هست و نشدنی. روکرد به مادرم،ادامه داد:ببین خاله من حاضرم این خونه و اثاث و همه چی رو بزارم برا دختر شما اون وقت بچه هامو بردارم و برم جبهه ولی فقط به یک شرط که دختر شما باید قولش را به من بده. ساکت شد،مادرم پرسید:چه شرطی خاله جان؟ گفت:روز محشر روز قیامت،وقتی که حضرت فاطمه تشریف میارن، بره پیش حضرت و بگه:من فقط به خاطر اینکه شوهرم می‌رفت جبهه و تو راه شما قدم میزد ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه هارو برداشت و رفت. مادرم مات و مبهوت مانده بود من هم کمی از او نمیاوردم.خودم را یک آن توی آن وضعیت تجسم کردم،روبه روی حضرت،درصحرای وانفسای محشر! همه وجودم انگار زیرورو شد به خودم آمده بودم،حالا دیگر از خجالت سرم را بلند نمیکردم. بعد از آن دیگر حرفی برای گفتن نداشتم هروقت می‌رفت جبهه و هر وقت می‌آمد کالا رضایت داشتم. دلگرم بودم به خشنودی دل حضرت فاطمه (س). ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍁آنقدرشهید باٺیروٺرڪش‌دیدهـ‌ایم ڪهـ‌یادمان‌مےرود 🌼 ❌جانبازدارد شیمیایےدارد ❌درددارد ...! ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
اینا دیوَند یا اَجِنّه؟😳 🌴خرمشهر بودیم! آشپز و کمک آشپز👨🏻‍🍳، تازه وارد بودند و با شوخی‌ بچه ها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب‌ها رو چید جلو بچه‌ها. رفت نون🍞بیاره که علی‌رضا بلند شد و گفت: «بچه‌ها! یادتون نره!» 👨🏻‍🍳آشپز اومد و تند و تند دو تا نون گذاشت جلو هر نفر و رفت. بچه‌ها تند نونهارو گذاشتند زیر پیراهناشون. کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد. تعجب کرد😯. تند و تند برای هر نفر دو تا کوکو🍳 گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت کوکوهارو گذاشتن لاي نونهایی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمک آشپز اومدند بالاسر بچه‌ها. زُل زدند به سفره. بچه‌ها شروع کردن به گفتن شعار هميشگي:« ما گُشنه‌مونه یالله!😉». که حاجی داخل سنگر شد و گفت:« چه خبره؟🤔» آشپز دوید روبروی حاجی و گفت:« حاجی! اینا دیگه کِیَند! کجا بودند!؛ دیوُونه‌اند یا موجی؟!» فرمانده با خنده پرسید:«چی شده؟😊» آشپز گفت: « تو یه چشم بهم زدن مثل آفريقايي هايِ گشنه، هر چی بود بلعیدند!؟». آشپز داشت بلبل زبانی می‌‌‌کرد که بچه‌ها نونها و کوکوهارو يَواشکي گذاشتند تو سفره. حاجی گفت:‌« این بیچاره‌ها که هنوز غذاشونو نخوردند!».آشپز نگاه سفره کرد. کمی چشماشو باز و بسته کرد.😳 با تعجب سرشو تکوني داد وگفت:« جَلّ الخالق!؟ اینا دیوَند یا اَجِنّه!؟» و بعد رفت تو آشپزخانه. هنوز نرفته بود که صدای خندهٔ بچه‌ها سنگرو لرزوند.😅 🌱مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق 😁😂 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊 در‌روایت‌آمده‌ڪہ‌پنج‌چـیز⁵قلب‌رانورانےمےڪند ¹..ڪم‌خوردنـ'🍕🍬' ²..نشستن‌باعلماءـ'👳🏻‍♂✌️🏼' ³..نمازشب‌خواندنـ'📿👀' ⁴..راه‌رفتن‌در‌مساجدـ'🕌🚶🏻‍♂' ⁵..زیادقل‌هوالله‌احد‌راخواندنـ'✨🌼' 'مواعظ‌العددیہ‌'ص۲۵۸' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
شرمنده ام ڪه یڪ جان بیش تر نداشتم تا در راه ولۍ عصر و نائب بر حقش امام خامنه‌اۍ فدا ڪنم . نقطه قوت ما ولایت و نقطه ضعف ما بی توجهے به این امر است ... ♥️ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
•°|چشم هزاران شھید👀 بھ اعمال شما دوخٺھ شدھ!...🙃 ♡ 🌱 •♥️• ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊 ⚘🍃 ‌ از اول نامزدیمون💍 با خودم کنار اومده بودم که من ، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت💔 یه روزے از دستش میدم😞 اونم با ... وقتی كه گفت میخواد بره🚶 انگار ته دلم ، آخرین بند پاره شد💔 انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده ... اونقد ناراحت بودم ... نمیتونستم گریه کنم ... چون میترسیدم اگه گریه ڪنم ، بعداً پیش ائمه(ع) شمـ 😞 يه سمت بود و يه سمت ... احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره❌ ولی ایمانم اجازه نمیداد ... یعنی همش به این فکر میکردم که ... چطور میتونم تو چشماے (ع)نگاه کنم و ... انتظار شفاعت داشته باشم😕 در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم اشکامو که دید😢😭 دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت😭 " دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا "😭 راحت کلمه ی ❤... دوستت دارم ...❤ 💕... عاشقتم ...💕 رو بیان میڪرد ... روزی که میخواست بره … گفت : "من جلو دوستام ، پشت تلفن نمیتونم بگم ❤ ❤ میتونم بگم ... دلم برات تنگ شده ...💔 ولی نمیتونم بگم ... چیکار کنم ...؟!" گفتم ... " تو بگو یادت باشه ، من یادم میفته ...☺️ از پله ها که میرفت پایین ... بلند بلند داد میزد ... ❣یادت باشـه ... ❣یادت باشـه ... منم میخندیدم و میگفتم : 💕یادم هسسست ... 💕یادم هسسست ...😭 . . ✍🏻روایت همسر ♥️🕊 ✨💖 . . بازآۍ دلبرا کھ دلم بۍقرار توست..💔 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 |خداحافظ پدر| ﴿ابولحسن‌ برونسی﴾ هربار از جبهه زنگ میزد خانه همسایه همین وضع بود،تا گوشی را از مادرم می‌گرفتم تا باهاش حرف بزنم میزدم زیر گریه.هرکار میکردم جلو خودم را بگیرم فایده نداشت می‌گفت:چرا گریه می‌کنی پسرم؟ با هق‌هق گفتم:چکار کنم،گریم میگیره.... آن روز یکی از روزای سرد زمستانی بود.یکهو زنگ‌ خانه را چند بار پشت سر هم به صدا در آمد.مادر از جا بلند شد و چادرش را سرش کرد و رفت بیرون،من هم دنبالش.این طور وقت ها می‌دانستم بابا از جبهه زنگ زده است.زن همسایه هم با عجله می اومد و چند با زنگ خانه را میزد. رفتیم پای گوشی مثل همیشه اول مادر حرف زد و بعد من،حال و هوای دیگری داشتم دلم نمی‌خواست گریه کنم.مادرم که حرفایش که تمام شد گوشی را داد به من برعکس دفعه های قبل سلام گرمی به پدر دادم و باهاش حرف زدم،از نگاه مادر می‌شد فهمید که تعجب کرده.حرفهای پدرم هم با دفعه های قبل فرق داشت گفت:می‌دونم که دیگه قرآن یاد گرفتی اون قرآن بالای کمد مال توست،یعنی هدیه است اگر من بودم خودم بودم میدم بهت اگه ام نبودم خودت بردار و همیشه بخون.مکثی کرد و گفت:مواظب کتاب های من باشی مواظب نوار های قبل انقلاب باش خلاصه همه اینارو تو باید نگهداری پسرم.نمیدانستم چرا این هارا می‌گوید حرفای دیگری هم زد،حالا میفهمم که آن لحظه گویی داشت وصیت میکرد،گفت:کاری نداری؟ پرسیدم:کی میای؟ گفت:ان شاءالله میام. باهم خداحافظی کردیم و‌ گوشی را دادم به مادرم اوهم پرسید کی میای؟،نمیدانم پدرم چه گفت که خیلی رفت توی هم و بعدش خداحافظی کرد،اومدیم بیرون ازش پرسیدم:به بابا گفتی کی میای، چی گفت؟ گفت‌ من هروقت زنگ میزنم میگی کی میای؟بگو کی شهید میشی. مادر وقتی دید ناراحت شدم به زور خندید گفت:بابات شوخی میکرد پسرم. وقتی رفتیم خونه از خودم می‌پرسیدم:چطور شد این دفعه گریه نکردم؟! رازش را چند روز بعد فهمیدم چند روز بعد از عملیات بدر،روزی که خبر شهادت پدرم را آوردند. آن تلفن،تلفن آخر بود. ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃