••🌿🍋••
سلام هنوز رفیق شهیدت رو پیدا نڪردی؟😳
نمیدونے ڪدوم شهید بزرگوار رو بہ عنوان رفیقت انتخاب ڪنی^^🌸🌿
#شهید_عباس_دانشگر یڪی از شهیدان مدافع حرم عمہ سادات هستند✨🌱
برای اولین بار ڪانال این شهید در ایتا تاسیس شده...(: 💞💫
https://eitaa.com/joinchat/369033253C2869a4cf50
#پیشنهاد_عضویت🌻
خوشتیپ آسمانی
••🌿🍋•• سلام هنوز رفیق شهیدت رو پیدا نڪردی؟😳 نمیدونے ڪدوم شهید بزرگوار رو بہ عنوان رفیقت انتخاب ڪنی
هنوزکہعضونشدۍ^_^
ازمعدودکانالهاۍشهدایےهست
کہزیرنظر
خانوادهشهیدهست🕊🌿•.
مستند #نفر_سوم همبارگزاریکردیم
عضونشۍبشدتضررکردۍ🙅🏻♀🙅🏻♂
#یہنگاهبهشبنداز👌🏻💯
https://eitaa.com/joinchat/369033253C2869a4cf50
خوشتیپ آسمانی
#168 خواست از پشت میز بلند بشه اما دستش رو گرفتم و نشوندم: بشین عزیزم من تو رو به چیزی متهم نمیکنم!
#169
دستش رو گرفتم:
خوش بحالت ژانت
به حالت غبطه میخورم
این روزا برات روزای خیلی خوبیه
ازشون خوب استفاده کن
برای منم حتما دعا کن...
روبه روی روحانی مسجد روی تک مبل نشسته بود و من هم کنارش روی مبل بغلی چند بار عمیق نفس کشید هیجان داشت...
حاج آقای نسبتا مسن دستی به محاسنش کشید و قرآنی که در دست دیگه ش بود رو بوسید و به طرف ژانت گرفت:
این هدیه مسجد به شماست دخترم امیدوارم عامل به قرآن باشید و در قیامت با قرآن محشور باشید
خب
اگر آماده هستی این جملاتی که میگم رو با من تکرار کن
ژانت آخرین نفس عمیقش رو هم کشید و سرتکون داد
حاج آقا هم شهادتین رو کلمه کلمه بر زبان آورد و ژانت تکرار کرد:
اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_لااله
_لااله
_الا الله
_الاالله...
طنین صدای حاج آقا و تکرار ژانت شبیه موسیقی نرم آبشار روانم رو میشست و سنگریزه ها رو با خودش میبرد
_اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_محمدا
_محمدا
_رسول الله
_رسول الله...
لبخند روی لبهای ژانت پهن شد
حاج آقا آهسته گفت: مبارک باشه
اگر قصد تشرف به مذهب شیعه رو دارید این جمله آخر رو هم تکرار کنید
ژانت با لبخند سرتکون داد و چشمهاش رو دوباره بست
_اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_علیا
_علیا
_ولی الله
_ولی الله...
دست ژانت رو توی دست گرفتم و گونه ش رو نرم بوسیدم: مبارکه عزیزم
لبخندش عمیق و عمیقتر شد تا چال ریزی روی گونه ش افتاد : ممنون
حاج آقا ظرف شیرینی رو از روی میز برداشت و تعارفمون کرد: بفرمایید مبارکه...
هر کدوم با تشکر یک شیرینی برداشتیم و توی پیش دستی گذاشتیم
دست بردم توی کیفم و هدیه ای بیرون کشیدم
با ذوق از دستم گرفتش:
وای این مال منه چیه؟!
همونطور که مشغول باز کردنش بود توضیح دادم:
_یادته اونروز یه روسری خریدم واسه خودم گفتی خیلی خوشرنگه یکی هم واسه رضوان گرفتم؟
پستش نکردم که خودم بهش بدم
ولی قسمت تو شد
واسه اون یکی دیگه میخرم...
با ذوق روسری گلبهی رو مقابل صورتش باز کرد:
وای ممنونم ازت
اینبار اون بود که گونه م رو میبوسید:
خیلی قشنگه
اون روزم دلم میخواست سرش کنم ولی... شجاعتش رو نداشتم
اما امروز میتونم
خداروشکر!
پشت میز منتظر اومدن گارسون برای آوردن منو بودیم که رو به ژانت گفتم:
اینجا یکم زیادی گرون نیست؟!
لبخندی زد: یه شب که هزار شب نمیشه رفیق!
چشمهام گرد شد: جان؟!
_مگه این ضرب المثل ایرانی نیست من ترجمه شو گفتم دیگه!
پیشخدمت اتوکشیده ای منو رو روی میز گذاشت و منتظر شد
بالاخره چشم از ژانت با این هیبت جدید و زیبا گرفتم و به منو دادم:
خب باز مثل اینکه من باید سبزیجات بخورم!
_ماهی بخور خاویار شماره ... ۱۷
آهسته گفتم:
ولمون کن دختر
مثل اینکه جدی جدی زدی به سیم آخر
خاویار؟!
بعدم من اصلا دوست ندارم خاویار!
_خب پس مثل من پاستا میگو سفارش بده
سفارش رو داد و منو رو به پیش خدمت برگردوند
همین که از میز دور شد با تردید پرسید:
به نظرت کتی میاد؟!
_حالا اگر نیاد دلخور میشی؟!
_خب...
آره نشم؟!
_نه... رها کن
الکی سر چیزای بی ارزش به خودت ناراحتی نده
نتونسته یا نخواسته یا خوشش نیومده به هر حال نشده
نیومده...
دلیل خیلی بزرگی نیست واسه دلخوری و قهر و اینا
تو الان باید نسبت به قبل صبوری و خوش اخلاقیت بیشتر بشه
چون هر رفتار جدیدی رو دیگران تلاش میکنن بچسبونن به این تغییرت
غرق فکر نفسش رو بیرون داد:
میدونی...
دارم فکر میکنم من و کتایون هر دو توی این مدت حرفهای یکسانی رو شنیدیم چی باعث شد من تحت تاثیر قرار بگیرم و اون نه
_آدما تفاوتهای زیادی با هم دارن
اما درباره کتایون و تو
شما هر دو تحت تاثیر قرار گرفتید و من این رو حس کردم، البته با اندازه های متفاوت اما اون هم تحت تاثیر قرار گرفت
اما این تاثیر منجر به کنش نشد
چون کتایون مقابلش ایستاد
ولی تو نایستادی
یعنی فرضت این نبود که باید با چیزی مقابله کرد اومده بودی تا بشنوی حداقل بعد از اون ماجرای اثبات خدا
ولی کتایون برای جنگ اومده بود
برای همینم سختشه دستاش رو ببره بالا سختشه تغییر ایجاد کنه
تحول همیشه سخته و آدمها در مواجهه با اون رفتارهای متفاوتی دارن
میبینی کتایون چقدر نسبت به حجابت گارد داره؟
چون حجاب یک تغییر کاملا تو چشم و بزرگه
و از نظر کتایون این یعنی خطر
حالا اینکه اون چطور با چالشش مواجه میشه به خودش مربوطه
میدونم که رفیقشی و خیلی دلت میخواد حس خوبی که تجربه کردی به اونم بچشونی
منم همین حس رو دارم ولی اصرار اصلا جواب نمیده
آدمها رو تا یه حدی با آگاهی دادن کمک میکنن
از یه جایی به بعد باید رهاشون کنی تا تصمیم بگیرن
وگرنه که خدا جبرا همه رو مطیع میکرد و خلاص!
تصمیم کتایون از اینجا به بعدش دیگه واقعا فقط به خودش مربوطه پس بیا دیگه...
نگاهم رو از در ورودی گرفتم و به ژانت دادم: اومد
چند قدم باقی مونده رو طی کرد و
#تلنگر⚠️
روزِحسابکتابـ📖کہبرسہ
بعضےازگنـاهایےکہبراشوناستغفارنکردے
رومیارن...!
🍁همونایےکہاینقدبہتمَزهدادهو
سَرتگرمشون
شدهبود...!
اصلایادترفتہازشون..
🍁اصلاانگارنہانگارکہگناهکردے...!
🌸امـا...
یہچیزےبہتنشونمیدن🔍
🌼〖استغفارهاییـ📿کہپایینهمـونگناهاتـ نـوشتہشده!〗
#اونجاستکہتازهمیفہمےیکےهمہاونگناههارو
گردنگرفتہ⁉️
تازهمیفہمےیکےبعدهـَرگناه #تــو→
بہجاےِتواذیتشدهوتوبہکرده...🙃😔
#اللهم عجل لولیک الفرج🥀
🌵برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم🌵
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸برادر یعنے :
بهترین تکیـہ گاه♡
رفیق ترین همراه♡
آرامش دهنده ♡
دوست داشتے ترین ♡
آدم
زندگے
واسـہ
خواهر ۰۰۰
برادر ...
کسیـہ ڪـہ
وقتے بهش نیاز دارے
☆پیشتـہ
ڪسیـہ ڪـہ
وقتے زمین خوردے
☆بلندت میکنـہ
ڪسیـہ ڪـہ
وقتے هیچڪس حمایتت نمیکنـہ
☆ پشتتـہ
مهربون داداشم
بابڪ جانم روز قشنگت مبارڪ 🥰
از خدا ممنونم کـہ مهر زیباترین و مهربون ترین بندشو تو قلبم کاشت ، باشد کـہ لایق باشم.
#روز_جانباز✨
#روزت_مبارک_برادر✨
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
یا صاحب الزمان ادرکنی:✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️راز جهش و مبدأ تحوّل و نقطه عطف در زندگی شیخ رجبعلی خیاط✂️، ماجرایی بسیار تکان دهنده، عبرت انگیز و آموزنده است که ریشه در عفاف دارد.‼️
فرزند آیة اللَّه میلانی، این واقعه را از زبان شیخ، چنین نقل میکند: 🤫
🔸در ایام جوانی، دختری از بستگان، 👱♀دلباختهی من شد
و سرانجام در خانه ای خلوت، 🏡مرا به دام انداخت.😈
با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند.
🌺بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرفِ نظرکن.»🌺
سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم. تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»🕋
☑️ او دلیرانه، همچون یوسف (ع) 🦋در برابر گناه مقاومت می کند و از آلوده شدنِ دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد.🏃♂
این کفّ نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.💯📿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گوینـد :
شهـ💚ـدا رفتند تا ما بمانیـم . . .
ولی من میگویم :
شهــدا رفتند تاماهم
به دنبالشان برویم
آری !
جــامانده ایم . . .
دل راباید صاف کرد !
#برادرشهیدم 🍃
#ارسالیاعضا
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#انگیزشی🌸🌈
🍁اگر قرار بود
هیچوقت نتونی
🌿رویاهات رو زندگی کنی🧐
هیچ وقت فکرش
به سرت نمی افتاد😉
🌟پس میتونی😃💪🏻
شک نکن..😇
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
°•|🦋|•°
نحوه #شهادت شهید بابک نوری✨
📍همرزم شهید میگوید: موقع ناهار، یک خمپارهای ما بین ما و بابک آمد پایین، فکر میکنم صدو پنجاه متر با ما فاصله داشت🌱، یک سی ثانیه بعد خمپاره میاد پایین، وقتی خمپاره دوم پایین آمد دقیقا این سه تا روبروی هم بودن،
✨شهید بابک نوری بود،
✨شهید عارف کاید بود و
✨شهید نظری،
که وقتی ماشین تویوتا پارک بود، این خمپاره از زیر ماشین تویوتا وسط سفره اینها میخورد و خوشا به سعادت و حالشان که 🌹شهید🌹 شدند.
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#حرف_قشنگ🦋
ڪسانے ڪھ بࢪاۍ
هدایت دیگـࢪان تݪاش مےڪنند؛
بھ جاۍ مࢪدن، #شـھید مےشـوند..!
#استاد_پناهیان🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🌸•°•🌸
#شهیدیکهنمازنمیخوانـد!😐☕️
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
➖ بلد نیستے❓
➕نه..تا حالا نخوندم
--_ نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم . .
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور ،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد🙂
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،با لبخند به..
شهادت🕊♥️رسید . . .
اری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
به یاد #کیارششهیدمسیحیکربلا
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
دوماد ایرونیا شده صاحب فرزند
ولادت امام علی بن الحسین حضرت سجاد علیه السلام مبارک 💚💚💚
#استوری 🎼
#ولادتامامسجادعلیهالسلام 🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
#169 دستش رو گرفتم: خوش بحالت ژانت به حالت غبطه میخورم این روزا برات روزای خیلی خوبیه ازشون خوب استف
#170
روی صندلی خالی روبه روی من و کنار ژانت نشست:
سلام
لبخندی زدم:
سلام مهندس
ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه ست
بقول خودت خیلی بده آدم آن تایم نباشه!
همونطور که محو ظاهر ژانت بود بی تعارف گفت:
نمیخواستم بیام
ولی... دلم نیومد
پس کار خودتو کردی؟
الان راحتی دیگه نه؟!
ژانت که گوشش از توصیه های من پر بود لبخندی زد و شمرده گفت:
کتی جون من با صحت عقل و اطمینان کافی این تصمیم رو گرفتم پس ازت خواهش میکنم دیگه دراین باره هیچ حرفی نزنیم و شاممون رو بخوریم
کتایون عصبی لبهاش رو جمع کرد:
باشه
و بعد زیر لب به فارسی غرید:
هر غلطی دلت میخواد بکن به من چه اصلا!
ژانت با اخم ملیحی پرسید: چی گفتی؟
چشم غره ای نثار کتایون کردم و رو به ژانت رفع و رجوع کردم:
هیچی عزیزم مثل همیشه
چرت و پرت!
به چشم غره ی متقابلش توجهی نکردم و به پیش خدمت اشاره کردم تا جلو بیاد و سفارش سرکار رو تحویل بگیره!
چشمی بین خطوط منو چرخوند و با غیض گقت:
دلم میخواد بهت ضرر بزنم
شماره ۱۷
من و ژانت نگاهمون گره خورد و با خنده گفتیم: خاویار!
_خب
بشین روی تخت
خوب به حالات من و نحوه ی ادای حروف و کلمات دقت کن
اون متنی که دستته رو به ترتیب نگاه کن و با جملات من مطابقت بده میتونی فعلا موقع نماز خوندن همین کاغذ رو دستت بگیری تا حفظ بشی
با دستمال آثار آب وضو روی صورتش رو خشک کرد و کاغذ رو مقابل صورتش گرفت:
خب من حاضرم شروع کن
توجهی به کتایون که به چارچوب در تکیه داده بود و نگاه عاقل اندر سفیهش رو بین من و ژانت میچرخوند نکردم و روی سجاده ایستادم:
اول نیت نمازت رو توی دلت یا روی زبان ادا میکنی
هر نمازی که هست
یادت که نرفته هر کدوم مال چه وقتی بود و چند رکعت بود؟!
_نه نه... یادمه
_خب مثلا من الان میخوام نماز مغربم رو بخونم
با خودم نیت میکنم سه رکعت نماز مغرب میخوانم، واجب، قربتا الی الله
تکرار کرد: قربةً..؟!
_قربة الی الله
یعنی برای نزدیکی به خدا
اونجا نوشتم خط اول
بعدش تکبیر میگی و شروع میکنی نگاه کن؛
زیر لب نیت کردم و قامت بستم: الله اکبر
تمام مدتی که نماز میخوندم هر دو با دقت تمام و در سکوت تماشام میکردن
نماز که تمام شد ژانت گفت:
حالا بذار با هم نماز بخونیم
هر چی تو گفتی منم تکرار کنم
الان من هنوز...
نماز مغرب و عشای امشبم رو نخوندم... درسته؟!
_آفرین درسته
باشه ولی...
من چادر نماز دیگه ای ندارم
فقط یه جا نماز جیبی دارم
دست بردم توی کیفم و جانماز رو مقابلش گرفتم
نگاهی کرد و گفت:
_خیلی دلم میخواد مثل تو مهر و سجاده بزرگ داشته باشم
مخصوصا چادر نماز
_باشه پس فعلا این سجاده و چادر من رو داشته باش
من سعی میکنم یکی برات جور کنم و بعد پسش میگیرم
فوری مانع در آوردن چادرم شد: نه... نمیخواد
همین کوچولو خوبه تا یکی بخریم!
لبخندی به روش زدم:
نمازای اولته
اینجوری بیشتر بهت میچسبه
مقاومت نکن که میدونی حریفم نمیشی!
با لبخند چادر رو از دستم گرفت:
یه دونه ای ضحی!
کتایون تک سرفه ای کرد: نه بابا
میبینم که خیلی داره خوش میگذره!
ژانت رو به کتایون چرخید و صادقانه گفت:
آره خیلی کاش تو هم این حس رو تجربه میکردی
با اشاره ریز من حرف رو عوض کرد:
منظورم اینه که خیلی چیزا فقط با تجربه درک میشن
خب... حالا اگر برات مهمه
تو هم یه دونه ای
هر کدومتون فقط یه دونه اید دیگه!
بی توجه به دلجوییش کتایون رک گفت: تو که مسیحی معتقدی بودی و مسیح و مریم برات خیلی مقدس بودن
چطور انقدر راحت دینت رو کنار گذاشتی و داری نماز میخونی!
ژانت اخم کمرنگی کرد: من دینم رو کنار نگذاشتم
اسلام که منکر مسیح و مریم نیست خیلی هم بهشون احترام میگذاره
من چیزی رو از دست ندادم بلکه چیزهای جدیدی به دست آوردم
چادر دوخته شده رو تن کرد: بهم میاد؟
نگاهی به چهره ی آرومش میون پارچه ی یکدست سفید چادر انداختم: خیلی
خندید: ممنون حالا بخونیم؟
سر تکون دادم: بخونیم
نماز که تمام شد کتایون توی اتاق نبودخواستم صداش کنم که دست ژانت حلقه شد روی دستم: میگم
من یکم استرس دارم
یه چیزی بگو که آرومم کنه!
_چی بگم؟
اصلا چرا استرس داری؟!
_خب فردا باید برم سرکار
اولین روز کاری با حجاب
اصلا نمیدونم چه برخوردی باهام میکنن
_اگر خیلی سختته میتونی تقیه کنی یعنی به کسی نگی مسلمان شدی و با همون شال و کلاهت حجاب بذاری
لبخند زد و سر تکون داد:
نه نه من میخوام همه بدونن مسلمان شدم!
از چیزی نمیترسم
فقط خواستم یه چیزی بگی که آرومم کنه
با لبخند میون دو ابروش رو بوسیدم
خوب میفهمیدم چه حالی داره
طول میکشه تا مثل من پوست کلفت کنه و بی توجه به برخورد دیگران روشش رو زندگی کنه
پیشونیش رو با انگشت شستم نوازش دادم:
میدونم که خیلی سخته
ولی یادت نره آدما تا کار سخت نکنن، آدم نمیشن
یادت نره الگوها سخت ترین کارها رو انجام دادن که این سختی ها مقابلش هیچه!
اگر به اینکه داری به الگوهات نزدیک میشی فکر کنی از سختی هات هم لذت میبری
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـــے شــود،پــرواز اســتــ
……ڪہ آســمــانــیــت مــےڪنــد.……
واگــر بــال خــونــیـــن داشــتــہ بــاشــے
دیــگــر آســمــــان،طــعــم ڪربــلــا مــےگــیــرد. دلــــهارا راهےڪربــلــاے جــبــــهہها مــےڪنــیــم و دســت بــر ســیــنــہ، بــہ زیــارت "شــــهــــــداء" مــےنــشــیــنــیــمــ...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌼اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ 🌹نِسآءِ العالَمینَ
🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ
🕊الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ،
🕊بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ
🌼الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنےکُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌸
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
✨امام العابدین خوش آمد
🍃سیدالساجدین خوش آمد
✨به فرزند زهرا نور عین آمده
🍃جهان را امام العالمین آمده
✨میلاد علی بن الحسین آمده
🍃روح قرآن و دین خوش آمد
ولادت امام سجاد(ع)مبارک باد🌺🌺
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---