eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
126 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌36 -به اینکه چقدر برام مهم باشن. قبل از اینکه بخواهم چیزی بگ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 بعد از خوردن دسر نگاهی به موبایلم که چند تماس بی پاسخ از مامان را روی صفحه به نمایش گذاشته بود انداختم قفل آن را باز کرده و پیامی برای حامد فرستادم تا به دنبالم بیاید. -خب خوش گذشت. با دستمال روی میز لبانش را پاک کرده و سوییچ و موبایلش را از روی میز چنگ زد. صبر کن حساب کنم الان میام. سری به تایید تکان دادم و او از جا بلند شد. دستی به موهایم کشیدم و با برداشتن کیفم میز را ترک کرده و به سمت خروجی رستوران رفتم دم در منتظر ایستادم تا کیارش بیاید و با او خداحافظی کنم. کمی بعد از رستوران بیرون آمده و با دست اشاره ای به ماشین مدل بالایش که کمی بالاتر پارک بود کرد. -بریم میرسونمت. -نه ممنون با دوستم اومدم منتظرم بیاد با هم برگردیم. نگاهی به اطراف کرده و با لحن متعجبی پرسید: -یعنی دوستت از اون موقع اینجا منتظرته؟ -نه همین اطراف کار داشت گفت برگشت هم منو میرسونه. سری به معنای فهمیدن تکان داد و انگشتانش را در جیب شلوار جینش فرو کرد. -اوکی منتظر میمونم تا بیاد. به محض تمام شدن حرفش صدای بوق زدنهای حامد از آن سمت خیابان آمد.برایش دستی تکان دادم و رو به کیارش که هنوز خیره ی حامد بود کردم، ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛