eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
141 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 -بی خیال بابا یک نظر،حلاله. محدثه چیپسی در دهانش گذاشت و در تایید حرف من رو به زهرا گفت: -زهرا ،جونِ عزیزت بی خیال ما دو تا شو بزار سفر به هممون خوش بگذره. حسنا اشاره ای به زهرا کرد و او هم با چشم غره ای از ما رو گرفت و مشغول جا به جا کردن وسایلش شد. شيطنت من و محدثه شروع شده بود و انگار که با سوار قطار شدنمان انرژی مضاعفی پیدا کرده بودیم. زهرا که تنها با اخم و تخم نگاهمان کرد و آخر هم طاقت نیاورده و چادر به سر به سمت کوپه ی کناری رفت. حسنا اما مثل همیشه پا به پای ما نشسته بود و گاهی که خنده هایمان اوج میگرفت تذکر آرامی با مهربانی هایش میداد. ساعت که از یک نیمه شب گذشت و میشد گفت تقریبا بیشتر کوپه ها به خواب رفته بودند زهرا به کوپه برگشت و به همراه حسنا تخت هایشان را برای خواب مرتب کرده و با این کارشان اعلام کردند که باید خاموشی زده شود . هر چه من و محدثه با بی خیالی و زبان درازی سعی کردیم که آن ها را از خاموش کردن برقها منصرف کنیم فایده نداشت که نداشت ،آخر سر هم تصمیم بر این شد که با محدثه به سمت رستوران قطاربرای گذراندن باقی شب برویم انگار این خاموشی زدن یک توفیق اجباری برایمان شد که شب را بیرون از کوپه بگذرانیم و برایمان لذت بخش تر شود. بماند که زهرا چقدر با بد اخمی هایش سعی کرد جلوی رفتنمان را بگیرد و مدام میگفت این کار مسؤلیت دارد واگر اتفاقی بیفته باید جوابگو باشد. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛