16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرده برداری ازمنشور حقوق بشر سازمان ملل با قدمت ۱۴۰۰سال
✅ یک کار فرهنگی بسیار زیبا و عبرت آموز از یک دانشجوی ایرانی در هلند
@kimiayesaadat1
#قصه_دلبری
قسمت سی و چهارم
تازه وارد سپاه شده بود، نه ماه بعد از عروسی. برای دوره آموزش پاسداری رفت اصفهان. پنجشنبه و جمعهها میآمد یزد. ماه رمضان که شد ۱۵روز من رو هم با خودش برد. از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودن، صبحها ساعت ۸ میرفت تا ۲ بعدازظهر. میخوابیدم تا نزدیک ظهر بعد هم تا ختم قرآن روزانهام رو میخواندم میرسید استراحتی میکرد و میزدیم بیرون و افطاری رو بیرون میخوردیم. خیلی وقتها پیاده میرفتیم تا تخته فولاد و گلستان شهدا، به مکانهای تاریخی اصفهان هم سر زدیم: سیوسهپل و پلخواجو. همان جا هم تکه کلامی افتاد سر زبانش: امام و شهدا. هروقت میخواست بپیچاند میگفت: «امام و شهدا!»
_کجا میری؟
پیش امام و شهدا
_با کی میری؟
با امام و شهدا
کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب میخوند، رمانهای انقلاب، کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگینامه شهدا.
کتابهای شهدا به روایت همسرشان رو خیلی دوست داشت: شهید چمران، همت و مدق. همیشه میگفت: «دوست دارم اگه شهید شدم کتاب زندگیام رو روایت فتح چاپ کنه!» حتی اسم برد که در قالب کتابهای نیمه پنهان ماه باشد. میگفت در خاطراتت چه چیزهایی رو بگو چه چیزهایی رو نگو. شعرهایش را تایپ و در فایل جدا در کامپیوتر ذخیره کرد و گفت اینا رو هم ته کتاب اضافه کن.
ادامه دارد....
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
🍃 امام علی علیهالسلام:
خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، یاد بگیر و سخن کسی را قطع مکن.
@kimiayesaadat1
⭕️ عبادتی مهم برای #شب_قدر
چقدر خوبه که امشب، در کنار اعمالی که انجام میدیم، یه عبادتِ جدید 😊 هم انجام بدیم: 👈 #تفکر
☝️ بله، تفکر هم عبادت هست. اتفاقاً جزء بالاترین عبادتهاست.
🔹 پیامبر (ص) فرمود:
👈 "یک ساعت تفکر، از هفتاد سال عبادت بالاتر است".
چون ...
@kimiayesaadat1
سی فراز ابتدایی دعای جوشن کبیر، از زبان کودکان و برای کودکان
@islam_for_my_kids
برای تماشای این ویدئو از طریق کانال ما در آپارات، وارد لینک زیر شوید:
https://www.aparat.com/v/7npBE
#قصه_دلبری
قسمت سی و پنجم
عادت نداشتیم هر کس برای خودش کتاب بخواند. به قول خودش یا باید آن یکی را بازی میدادی یا خودش بازی نمیکرد. بلند میخواند که بشنوم. در آشپزی خودش را بازی میداد اما زیاد راهش نمیدادم که بخواهد تنهایی پخت و پز کند. چون ریخت و پاش میکرد و کارم دو برابر میشد. بهش میگفتم شما کمک نکنید بهتره. آدم منظمی نبود. راستش اصلا برایش مهم نبود؛ در زردچوبه و نمک را جابجا میگذاشت، ظرف و ظروف را طوری میچید لبه اُپن که شتر با بارش آنجا گم میشد. روزه هم اگر میگرفتیم باید باهم نیت میکردیم. عادت داشت مناسبتها روزه بگیرد مثل عرفه، رجب، شعبان. گاهی جای شام سحری درست میکردم، گاهی دیر شام میخوردیم به جای سحری. اگر به هر دلیلی یکی از ما نمیتوانست روزه بگیرد، قرار بر این بود که آن یکی به روزه دار تعارف کند. جزو شرطمان بود که آن یکی باید روزهاش را افطار کند، اینطوری ثوابش هم میبرد. برای خواندن نماز شب کاری به من نداشت. اصرار نمیکرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر شب بلند میشد برای تهجد. نه، هر وقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمیداد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا میکرد؛ گاهی هم فقط یک سجده.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1