eitaa logo
کیمیای سعادت (خانواده)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
212 فایل
☘ارتباط با ادمین☘ ↘️ @Kimia_admin انتقادات و پیشنهادات: @AMINNIMA101⬅️
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتاب نوشتهٔ  و  خبر،  است. تجربهٔ سفرِ دو سال و اندی دلاوری به قارهٔ اروپا؛ که با مرکزیت کشور  و شهر  که محل اقامت او بوده که در آن سال‌ها مسئول واحد خبری بودند. سیر روایت ایشان با نگاهی طنازانه، به معرفی آداب، رسوم، فرهنگ ، سیستم اداری، سیاسی و قضایی کشور‌های اروپاست. او در مدت اقامتش با روایت آمیخته به مقایسه‌ای منصفانه بین شرق(بالخص ) و غرب، تلاش خود را برآن داشته‌اند که ضمن صحه گذاشتن بر نکات مثبت کشور‌های غربی، نقاط ضعف آن‌جا را نیز منصفانه روایت کنند... @kimiayesaadat1
طی ۵ سال آینده شما تغییری نخواهید کرد مگر به دلیل ملاقات با افراد خاص و کتاب‌هایی که مطالعه می‌کنید. (چارلز_جونز) @kimiayesaadat1
خدایی که پیامبران را به ما معرفی کرده، خدایی است که پیوسته ما را میبیند و در لحظه لحظه ی زندگی ما حضور دارد. او نسبت به هیچ کار ما بی تفاوت نیست و هیچ کدام از رفتارهای ما از نظر مهر یا قهر او دور نمی ماند. کتاب حاضر با چنین دریافتی نوشته شده و حضور خدا را در سبک زندگی اسلامی به تصویر کشیده است. این کتاب مجموعه ای از متن های حکایت وار است که عطر خدا را در جان مخاطب می افشاند و نزدیک بودن او را در زندگی روزمره نشان می دهد. @kimiayesaadat1
جامعه‌ی ما بالفعل نیست جامعه ما چون جامعه دینی است، بالقوه و بالطبع یک جامعه فرهنگی است و لیکن بالفعل فرهنگی نیست. یعنی از جنبه بینش‌ها و روشن بینی‌ها و آگاهی‌ها و فعلیت‌های فرهنگی نقص دارد. مثلاً مردم ما نیستند و این کتاب‌نخوانی، بسیار بزرگی است. بخشی از کتاب : حضرت آیت‌الله سید علی خامنه‌ای @kimiayesaadat1
کتاب روایتی جدید دارد از مردم کشور بوسنی و هرزه گوین پس از اتمام سال‌ها جنگ و کشمکش در قالب یک سفرنامه. سفری ده روزه به بهانه پیاده‌روی صلح و گشت و گذار در این کشور. نویسنده کتاب دختری دهه هفتادی است که هیچ شناختی از این کشور نداشته و به قصد کشف سفر می‌کند و با نثری ساده و صمیمی ما را با خود همراه می‌کند. @kimiayesaadat1
فراز 1: از آن میان، پیری پرسید: نام او را چه کرده ای، ای عبدالمطلب؟ - محمّد. - از چه رو محمّدش نام کردی؛ با آنکه پیشتر در میان پدران و خویشانت این نام نبود؟ عبدالمطلب بر آن شد که قصه آن رؤیای عروسش را باز گوید. لیک به ناگاه در خاطرش آورد که آن راز باید که پوشیده ماند. پس لختی به اندیشه اندر شد و آنگاه گفت: ... تا سپاسگزار الله در آسمان و دوستار بندگان او در زمین باشد... صفحه 77 فراز 2: هنگامی که برادرزاده ام آمد، بحیرا، ژرف در او نگریست... مرا و محمّد را نگاه داشت. در اینگاه دریافتم که او با ما سخنی دارد... بحیرا شتابناک، به میان دو کتف محمّد نگریست. چو آن نشان خزگونه مای به سیاهی را دید، در دیدگانش اشک جوشیدن گرفت... سوگند به خداوندی که جان بحیرا در دست اوست، که وی، هموست: همو که تورات و انجیل مژده آمدنش را داده‌اند... چه نیکور روزی بود امروز، برای من! صفحه 236 و 238 فراز 3: محمد به آوایی پست گفت: دختر عمو؛ تو بسیار مالمندی و من مردی درویشم هم از این رو همسری می خواهم که در مال و حال به من مانند باشد. - ای محمد؛ این چه سخنان است که می گویی! در میان جمله عرب در نسب و خاندان کس از تو برتر نیست در بین ایشان به راستی و درستی نیز کس مانند تو نیست. نیز آگاهی که من خواستاران بسیار دارم از بزرگان و جوانان عرب، من اما درباره تو چیزها شنیده‌ام... و خود نیز چیزها دیده ام که سوی تو رغبت کرده‌ام، اینک تو نیز اگر به من راغب باشی، من خود را کنیز تو خواهم دانست و جمله دارایی و غلامان و کنیزان خویش را به توا واخواهم گذارد. صفحه 285 فراز4: - نیمروز خوش، ای پسر عمو! - نیمروز خوش، ای ابالقاسم! صدا از عموزاده اش، علیِ کوچک و همسرش خدیجه بود؛ کودک و زنی که مهربان ترین کسان به محمد و وفادارترین ایشان به او بودند... خدیجه و علی، دو فرسنگ راه مکه تا پای کوه حرا را با شتر پیموده بودند. پس، نیمی از یک ساعت سنگلاخ های سیاهِ خشن کوه را از زیر پا گذر داده بودند تا برای محمد آب و طعام بیاورند. صفحه 343 @kimiayesaadat1‌
3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کتاب را بخرند برای خواندن نه برای تزیین اتاق کتابخانه ... @kimiayesaadat1