eitaa logo
کیمیای سعادت (همسران)
1.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
190 فایل
☘ارتباط با ادمین☘ ↙️ @Kimia_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سی‌ام تا قبل از ازدواج به کله‌پاچه لب نزده بودم. کل خانواده می‌نشستند و به‌به چه‌چه می‌کردند. فایده‌ای نداشت. دیگه کله‌پاچه را که بارمی‌گذاشتند عق می‌زدم حالم بد می‌شد تا همه ظرف‌هایشان را نمی‌شستند به حالت طبیعی بر نمی گشتم. دو سه هفته می‌رفتیم و فقط تماشایش می‌کردم. چنان با ولع و با انگشتانش نان و آبگوشت را به دهان می کشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم. مزه‌اش که رفت زیر زبانم کله‌پاچه‌خور حرفه‌ای شدم. به هرکس می گفتم که کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده‌ام باور نمی‌کردند. می‌گفتن: «تو؟ تو و این همه ادا اطوار.» قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم. همه چیز باید تمیز می‌بود. سرم می‌رفت دهنی کسی را نمی‌خوردم. بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمدحسین خیلی تغییر کردم. کله‌پاچه که به سبد غذایی اضافه شد هیچ، دهنی او را هم می‌خوردم. اگر سردرد، مریض یا هر مشکلی داشتیم، معتقد بودیم برویم هیئت خوب می‌شویم. می‌گفت میشه توشه تموم عمر و تموم سال را در هیئت بست. در محرم بعضی‌ها یک هیئت بروند می‌گویند بس است ولی او از هر هیأتی بیرون می‌آمد می‌رفت هیأت بعدی. یک سال حالش بد شد. محبور شد چند بار آمپول دگزا بزنه. بهش می‌گفتم این آمپول‌ها ضرر دارد ولی خب کار خودش را می‌کرد. آخر سر که دیدم حریفش نیستم به پدر مادرم گفتم شما بهش بگید ولی باز گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. خیلی به هم ریخته میشد. ترجیح می‌دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه؛ هم برای خودش بهتر بود هم بقیه. می‌دانستم دست خودش نیست. بیشتر وقت‌ها با صورت زخمی بیرون می‌آمد. هر وقت روضه‌ها سنگین می‌شد دلم هری می‌ریخت که الان آن طرف خودش را می‌زند. معمولاً شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی‌هایش را نبیند. مادرم می‌گفت: «هر وقت از هیئت برمی‌گرده مثل گلی که شکفته» داخل ماشین مداحی می‌گذاشت و با مداح همراهی می‌کرد. یک وقت‌هایی هم پشت فرمان سینه می‌زد. شیشه‌ها را می‌داد بالا صدای ضبط را هم زیاد می‌کرد؛ آنقدر که صدای زنگ گوشیم را نمی‌شنیدیم. یکی از آرزوهایش این بود که در خانه روضه هفتگی بگیریم. اما نمی‌شد چون خانه ما کوچک بود و وسایل زیاد. می‌گفت «دو برابر خونه تیر و تخته داریم.» ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
ویژه برنامه‌ی کودکانه‌ی شب قدر کاری از گروه اسلام برای کودکانم. فیلم را با کودکانتان تماشا کنید. از دوستان کوچکمان بخواهید برای ما دعا کنند. برای مشاهده‌ی فیلم وارد لینک زیر شوید : https://aparat.com/v/S1RYP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی و یکم فردای روز پاتختی چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه. بیشتر از پنج شش نفر نبودند. مراسم گرفتیم. یکیشان طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند. زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند. این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم. چون هنوز در آشپزی را نیفتاده بودم، رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام. البته زیاد هیئت دو نفری داشتیم. برایم سخنرانی می‌کرد و چاشنی اش چند خط روضه هم می‌خواندیم. بعد چای یا نسکافه یا بستنی می‌خوردیم. می‌گفت این خوردنی‌ها الان مال هیئته. هر وقت چای می‌آوردم می‌گفت: «بیا چند خط روضه بخوانیم تا چای روضه خورده باشیم» زیارت عاشورا می‌خواندیم و تفسیر می‌کردیم. اصرار نداشتیم زیارت جامعه کبیره را تا آخر بخوانیم یکی دو صفحه را با معنی می‌خواندیم و چون به زبان عربی مسلط بود برایم ترجمه می‌کرد و توضیح می‌داد. کلا آدم بخوری بود. موقع رفتن به هیأت یک خوراکی می‌خوردیم و موقع برگشتن هم آب‌میوه، بستنی یا غذا می‌خوردیم. پیاده می‌رفتیم گلزار شهدای یزد در مسیر رفت و برگشت دهانمان می‌جنبید. همیشه دنبال این بود که رستوران، غذای بیرون بهش می‌چسبید. من که اصلا اهل خوردن نبودم ولی بعد از ازدواج مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود و از خوردن آن لذت می‌برد. جنس علاقه‌اش با بقیه خوراکی‌ها فرق داشت. چون قیمه، یاد امام حسین علیه‌السلام و هیأت را به یادش می انداخت، کیف می‌کرد. هیات که می رفتیم اگر پذیرایی یا نذری می‌دادند به عنوان تبرک برایم می‌آورد. خودم قسمت خانم ها می‌گرفتم ولی باز دوست داشت برایم بگیرد. بعد از هیئت رایت‌العباس با لیوان چای روی سکوی وسط خیابان منتظرم می‌ایستاد. وقتی چای و قند را به من تعارف می‌کرد، حتی بچه مذهبی‌ها هم نگاه می‌کردند. چند دفعه دیدم خانمهای مسن‌تر تشویقش کردند و بعضی هایشان به شوهرشان می‌گفتند: «حاج آقا یاد بگیر از تو کوچیکتره» خیلی بدش می آمد از زن و مردهایی که در خیابان دست در دست هم راه می‌روند. گفت: «مگه اینا خونه زندگی ندارن» ولی باز ابراز محبت های این‌چنینی می‌کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود. می‌گفت دیگران باید این کار را یاد بگیرند. معتقد بود که با خط‌کش اسلام کارکن. پدرم می‌گفت «این دختر قبل از ازدواج خیلی چموش بود. ما می‌گفتیم شوهرش ادبش میکنه ولی شما که بدتر آن را لوس کردی.» بدشانسی آورده بود. با همه بخوری‌اش گیر زنی افتاده بود که آشپزی بلد نبود. خودش ماهر بود. کمی از خودش یاد گرفتم کمی هم از مادرم. آب‌گوشت، مرغ و ماکارونی‌اش حرف نداشت، اما عدسی را چون در زمان دانشجویی برای هیئت زیاد پخته بود از خانم‌ها خوشمزه‌تر می پخت. املتش شبیه املت نبود. نمی‌دانم چطور همه را میکس می‌کرد که همه چیز داخلش پیدا می‌شد. یادم نمی‌رود برای اولین بار عدس‌پلو پختم. نمی‌دانستم‌ آب عدس را دیگر نباید بریزم داخل برنج. برنج آب داشت آب عدس هم بهش اضافه کردم. شفته پلو شد. وقتی گذاشتم وسط خندید و گفت «فقط شمع کم داره که به‌جای کیک تولد بخوریم» اصلاً قاشق فرو نمی‌رفت داخلش. رفت و آن را بر روی زمین ریخت که پرنده‌ها بخورند و رفت پیتزا خرید. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
بسم الله الرحمن الرحیم 👈یکی از دلایل ضرورت بازگشت جامعه به نهج البلاغه را امروز خدمت شما بزرگواران تقدیم میکنم. ✳️فرض کنید در خانواده ای، جمعی، شرکتی ، گروهی که باهم قرار است یک هدف مشترک را تأمین کنند ۵ نفر آدم حضور دارند و هر کدام فقط یک زبان خاص را بلدند و فقط به یک زبان میتوانند صحبت کنند و از یک زبان بفهمند . مثلاً یکی فقط فارسی میتواند صحبت کند و فقط زبان فارسی میفهمد، دیگری عربی، دیگری ژاپنی، دیگری انگلیسی، دیگری فرانسوی آیا به نظر شما اینها اصلا میتوانند هیچ کار مشترکی انجام بدهند؟ درحالی که اولین شرط که است را ندارد.اگر بخواهند آن اتفاقی که به خاطرش دور هم جمع شدند رقم بزنند یا: 🔴الف) باید یک زبان مشترک بین خودشان درست کنند. 🔴ب) یا بالاخره همه شان زبان یکی را یاد بگیرند و با هم گفتگو کنند. ✅از زبان ظاهر مهمتر زبان فکر و قلب و اندیشه است هرکدام از ما به یک زبان فکر می‌کنیم، به یک زبان می‌خواهیم به این معنی که آرزوها و آرمان ها، حب و بغض ها، محبوب و مبغوض ها، ترس و شوق هامون تعریف کننده زبان وجود ما هستند به اصطلاح" " ما هستند اگر در جمع و جامعه و امتی رأس و صدر جامعه که رهبر جامعه باشد خدای نکرده با گفتمان لایه های بعدی جامعه و به خصوص توده مردم متفاوت و حتی گاهی وقت‌ها متعارض باشد آن جامعه نمیتواند به هدف مشترک و متعالی برسد بلکه هر لحظه در معرض فرو پاشی و انحطاط است. ✅ما معتقدیم اگر بخواهیم گفتمان مشترک و متعالی ، نورانی و واقعی و رو به پیشرفتی در جامعه حاکم باشد باید تمام جامعه به زبان امیرالمومنین (علیه السلام) بیاندیشند و آرزو کنند، خواسته ها ، آرمان ها ، حب و بغض ها، نفرت ها و شوق ها، خوف ها باید هماهنگ و هم سنگ حب و بغض، خوف و شوق امیرالمومنین(علیه السلام) باشد. ✅خدای نکرده در جامعه ای اگر رهبر معظم انقلاب اهداف و آرزوهایش و تعریفش از هدف زندگی رساندن بشر به سرچشمه تمدن ایرانی اسلامی باشد، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت باشد، عبور درست از پیچ تاریخی باشد و از این حرفهای بزرگ و ارزشمند و متعالی ، ولی مسئولین و مردم جامعه دنبال معیشت و لذت آنی و دفعی و امروزی خود باشند به هرقیمتی ولو با خلاف قوانین؛ فرار کردن از مالیات، نگاه به بیگانگان و امثال آن این جامعه واقعا درمعرض خطر جدی است مثل همان ۵ نفری که هیچکدام زبان همدیگر را نمیفهمند . ✳️لذا نمیتوانند به جهت واحدی حرکت کنند آن گفتمانی است که اگر همه افراد جامعه را موفق بشویم سر سفره اش بنشانیم آن موقع بین رهبرش، رئیس جمهورش، وزیرش، وکیلش، رئیسش، توده مردم ؛ معلمش، دانش آموزش، حوزویش، دانشگاهیش، هنرمندش، شاعرش یک شکل میگیرد. وقتی وحدت گفتمان شکل گرفت حالا همه تلاش میکنند کل جامعه به سعادت متعالی و مدنظر رهبری جامعه برسد چرا؟؟ 👈چون به تعبیر صریح رهبر معظم انقلاب کتاب تدوین شده انقلاب اسلامی است هرکسی میخواهد با بالاترین ارزشهای اسلامی آشنا بشود هرکسی میخواهد الگوی یک حکومت دینی از نقش حاکم تا نقش مردم را درست بشناسد هرکس میخواهد شرایط و لوازم رسیدن به تمدن متعالی الهی را درک کند کافی است با نهج البلاغه که محصول دوران حکومت امیرالمومنین ( علیه السلام) است آشنا بشود. امیرالمومنین دراین کتاب شریف: 🔴۱) آرمان های خودش 🔴۲) حب و بغض 🔴۳) خوف و شوق 🔴۴)سعادت و شقاوت امت ها 🔴۵)راه رسیدن به سعادت حقیقی و نجات از شقاوت 🔴۶) راه رسیدن به رفاه مادی در ذیل تعالی معنوی 🔴۷) رونمایی به بهترین وجه از عدالت 🔴۸) انواع واقسام ارزش هایی که شرط لازم برای رسیدن به یک جامعه بالنده ، روشن و برخوردار از رفاه مادی ومعنویت و عقلانیت هست را مطرح و بیان کرده 💠اگرنهج البلاغه را خوب بخوانیم و خوانده باشیم آن موقع حب و بغض ها، آرمان ها، سبک زندگی و ارزش هایمان را با امیرالمومنین(علیه السلام) هماهنگ میکنیم و چون رهبر عزیز انقلاب تمام عمرش با همین کتاب و همین آرمان ها و ارزش ها و حب و بغض ها کاملاً هماهنگ شده آن وقت هماهنگی بین ما و رهبر عزیزمان به وساطت نهج البلاغه در عمیق ترین لایه شکل میگیرد و آن روز است که ما به یک گفتمان قوی ِ متعالی ِ پیش برنده پشت سر رهبری عزیز گام های بلند تمدن سازی را یکی پس از دیگری طی خواهیم کرد. «ان شاء الله» 🖊حجت‌الاسلام مهدوی ارفع @kimiayesaadat1
بسته‌ی شهادت حضرت علی (ع).pdf
2.59M
بسته‌ی ویژه‌ی شهادت حضرت علی (ع)، شامل ریسه‌ی احادیث و کاردستی کتابچه‌ی نهج البلاغه قابل دانلود به صورت فایل پی دی اف از طریق کانال‌های ما در پیام‌رسان‌های بله، تلگرام و ایتا: @islam_for_my_kids انتشار این فایل با ذکر منبع مجاز می‌باشد. تکثیر و فروش هر قسمتی از این فایل، شرعا مجاز نمی‌باشد.
قسمت سی و دوم دست به سوزنش هم خوب بود. اگر پارچه‌ای پاره می‌شد، دکمه‌ای کنده می‌شد یا نیاز به دوخت و دوز بود سریع سوزن را نخ می‌کرد. می‌گفت: «کوچیک که بودم، مادرم معلم بود و می‌رفت مدرسه، من بیشتر پیش مادر بزرگم بودم» خیاطی را از آن دوران به یادگار داشت. یکی از تفریحات ثابتمان پیاده‌روی بود. در طول راه تنقلات می‌خوردیم. بهشت زهرا رفتنمان هم به نوعی پیاده‌روی محسوب می‌شد. پنجشنبه‌ها یا صبح جمعه غذایی آماده برمی‌داشتیم و می‌رفتیم بهشت زهرا تا بعد از ظهر می‌چرخیدیم. یک جا بند نمیشد از این شهید به آن شهید از این قطعه به آن قطعه. اولین بار که رفتیم قطعه شهدای گمنام، گفت: «برای اینکه این وصلت سر بگیرد، نذر کرده بود سنگ مزار شهدایی که سنگ قبرشون شکسته با هزینه خودم تعویض کنم.» یک روز هم هشت تا از سنگ قبر ها رو عوض کرده بود، یک روز هم پنج تا. گفتم: مگه از سنگ قبر، ثوابی به شهید می‌رسه: گفت اگه عزیز خودت هم بود همین رو می‌گفتی؟ ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
حاج‌سیدمجید_بنی‌فاطمه_سر_کوی_بلند_فریاد_کردم_علی_شیر_خدا_را_یاد.mp3
12.09M
🔊 |تنظیم 📝 سر کوی بلند فریاد کردم علی شیر خدا را یاد کردم... 👤 حاج‌سیدمجید ▪️ ایام شهادت
ویژه برنامه‌ی دوم شب‌های قدر، شامل داستان، کاردستی و سخنرانی مخصوص کودکان. کاری از گروه اسلام برای کودکانم. @islam_for_my_kids هدیه به تمام فرشته‌های کوچک روی زمین. با فرزندانتان ببینید و برای ما دعا کنید. جهت مشاهده‌ی فیلم در آپارات، وارد لینک زیر شوید: https://www.aparat.com/v/zOx1y
طاعات و عبادات ‌تون قبول درگاه حق در این شب‌های عزیز برای هم دعا کنیم🙏 @kimiayesaadat1
قسمت سی و سوم به شهید چمران علاقه خاصی داشت، به خصوص به مناجات‌هایش. شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست داشت. اسم جهادی‌اش را گذاشته بود عمار عبدی. عمار را از کلید واژه "أین‌عمار" حضرت آقا و عبدی را از شهید عبدی گرفته بود. بعضی‌ها هم می‌گفتند از نظر صورت شبیه محمد عبدی و منتظرقائم هستید. ذوق می‌کرد تا آن را می‌شنید. الگویش در ریش گذاشتن شهید محسن دین‌شعاری بود. زمانی که جهاد مغنیه شهید شد، واقعا به هم ریخت. داشتیم اسباب اثاثیه خانه‌مان را می‌چیدیم. می‌خواستم چینش دکور را تغییر بدهم، کارمان تعطیل شد. از طرفی هم خیلی خوشحال شد و می‌گفت آقا زاده‌ای که روی همه را کم کرد. تا چند وقت عکس رسول خلیلی را روی ماشین و داخل اتاق داشت. همه شهدا را زنده فرز می‌کرد که «اینا حیات دارند ولی ما نمی‌بینیم». تمام سنگ‌های قبر شهدا را دست می‌کشید و می‌بوسید .بعضی وقت‌ها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پابرهنه می‌شد ولی در بهشت‌زهرا هیچ‌وقت ندیدم کفشش را دربیاورد. تاریخ تولد شهدا را که می‌خواند می‌زد تو سرش که: «ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن، ولی من با این سن هیچ خاصیتی ندارم» ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرده برداری ازمنشور حقوق بشر سازمان ملل با قدمت ۱۴۰۰سال ✅ یک کار فرهنگی بسیار زیبا و عبرت آموز از یک دانشجوی ایرانی در هلند @kimiayesaadat1
قسمت سی و چهارم تازه وارد سپاه شده بود، نه ماه بعد از عروسی. برای دوره آموزش پاسداری رفت اصفهان. پنج‌شنبه و جمعه‌ها می‌آمد یزد. ماه رمضان که شد ۱۵روز من رو هم با خودش برد. از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودن، صبح‌ها ساعت ۸ می‌رفت تا ۲ بعدازظهر. می‌خوابیدم تا نزدیک ظهر بعد هم تا ختم قرآن روزانه‌ام رو می‌خواندم می‌رسید استراحتی می‌کرد و می‌زدیم بیرون و افطاری رو بیرون می‌خوردیم. خیلی وقت‌ها پیاده می‌رفتیم تا تخته فولاد و گلستان شهدا، به مکان‌های تاریخی اصفهان هم سر زدیم: سی‌و‌سه‌پل و پل‌خواجو. همان جا هم تکه کلامی افتاد سر زبانش: امام و شهدا. هروقت می‌خواست بپیچاند می‌گفت: «امام و شهدا!» _کجا میری؟ پیش امام و شهدا _با کی میری؟ با امام و شهدا کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب می‌خوند، رمان‌های انقلاب، کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی‌نامه شهدا. کتاب‌های شهدا به روایت همسرشان رو خیلی دوست داشت: شهید چمران، همت و مدق. همیشه می‌گفت: «دوست دارم اگه شهید شدم کتاب زندگی‌ام رو روایت فتح چاپ کنه!» حتی اسم برد که در قالب کتاب‌های نیمه پنهان ماه باشد. می‌گفت در خاطراتت چه چیزهایی رو بگو چه چیزهایی رو نگو. شعرهایش را تایپ و در فایل جدا در کامپیوتر ذخیره کرد و گفت اینا رو هم ته کتاب اضافه کن. ادامه دارد.... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
🍃 امام علی علیه‌السلام: خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، یاد بگیر و سخن کسی را قطع مکن. @kimiayesaadat1
☘☘☘التماس دعا☘☘☘ 🙏برای هم دعا کنیم🙏 🌹🌹🌹