eitaa logo
کانون تبلیغی و مداحی خادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
157 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
298 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سامره امشب تماشایی شده جنت گل‌های زهرایی شده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو باران از سما بارد ملک می‌زنند از شوق، دائم بال و پر در حضور حجت ثانی عشر مُلک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است؟! یوسف زهرا به دست داورش می‌نهد تاج امامت بر سرش عید «جاء الحق» مبارک بر همه خاصه بر ساداتِ آل فاطمه عید آدم، عید خاتم آمده عید مظلومانِ عالم آمده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظه‌هـایش را مبارک بادهاست عید قرآن، عید عترت، عید دین عید زهرا و امیرالمؤمنین عید یارانِ فداکارِ علی است عید محسن، اولین یار علی است عید مشتاقان سرمست حسین عید ذبح کوچک دست حسین عید باغ یاسمن‌های کبود عید شادیِ بدن‌های کبود عید سردار رشید علقمه عید سقای شهید علقمه عید ثارالله و هفتاد و دو تن عید سربازان بی غسل و کفن عید طاها، عید فرقان، عید نور عید قرص ماه در خاک تنور عید عزت، عید مجد و افتخار عید مردانِ بزرگِ انتظـار آی مهدی دوستان! عید شماست این شعاع حُسنِ خورشید شماست آنکه باشد عدل و دادِ حیدرش حق نهد تاج امامت بر سرش وعده‌ی فیض حضور آید به گوش مژده‌ی روز ظهـور آید به گوش تا کند محکم اساس کعبه را کعبه پوشیده لباس کعبه را می‌کشد چون شیر حق از دل خروش می‌رسد از کعبه آوایش به گوش می‌بَرد از دل شکیب کعبه را می‌کشد اول خطیب کعبه را روی او آیینه‌ی روی خداست پشت او محکم به نیروی خداست پیشِ رو، خوبان عالَم لشکرش پشت سر، دست دعای مادرش بر سرش عمامه‌ی پیغمبر است ذوالفقارش ذوالفقار حیدر است پرچمش پیراهن خون خداست نقش آن رخسار گلگون خداست رشته‌هایش از رگ دل پاک‌تر از گل پرپر شده صدچاک‌تر حنجر او نینوای زینبین نعره‌ی او «یا لثارات الحسین» اشک چشمش خون هفتاد و دو تن چهره: تصویر حسین است و حسن خیمه‌اش آغوش حیِّ دادگر مقدمش چشمِ قضا، دوش قدر عدل از نور جمالش منجلی پایتختش کوفه مانند علی آسمان پروانه‌ای دور سرش خلق پندارند خود را در برش آسمان چون حلقه در انگشت او مُلک امکان قبضه‌ای در مشت او فرشِ راهِ لشکرش بال مَلک جای سُم مرکبش دوش فلک مکه را بستاند از نا اهل‌ها بشکند پیشانی از بوجهل‌ها شیعه گردد حکمران در آب و گل کوری این بازهای کور دل عید موسا و عصا و اژدهاست عید مرگ فرقۀ باب و بهاست ای امام عصر عاشورائیان ای امید آخر زهرائیان ای به عهد مهدویت مهد ما ای نفس‌هایت دعای عهد ما عمر ما بی تو به سر آمد بسی ای پناه شیعه تا کی بی‌کسی؟! تو به ما بینایی و ما از تو کور تو به ما نزدیکی و ما از تو دور ای ز چشم ما به ما نزدیک‌تر تا دل دشمن شود تاریک‌تر چند میثم با تو نزدیک از تو دور سیدی مولایی عجل لظهور! ✍️
کیستم من، بانوی اسلام، امّ ‌المؤمنینم مادر کوثر، امیدِ رحمة لِلعالمینم آسمانِ معرفت، بر روی دامان زمینم بانوی باغ جنان، محبوبه‌ی جان‌آفرینم مثل زهرا دخترم، آئینه‌ی حقّ الیقینم بارها از حق سلام آورده جبریل امینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم پیشتر از روز بعثت، مصطفی را همسرم من از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من همسرش نه، ‌همدمش نه، ‌بهترین همسنگرم من مؤمنين را، بلکه ایمان را، گرامی ‌مادرم من بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من در جلالت هاجر و حوا و مریم را قرینم من خدیجه همسر و همگام ختم ‌المرسلینم پیشتر از بودنم، دل برد از دستم محمد در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد بی خبر بودم که از لطف خدای حیّ سرمد روزی آن یار تمام خلق، با من یار گردد می‌کند حق با نخستین شخص خلقت همنشینم من خدیجه همسر و همگام ختم ‌المرسلینم دختری دارم که خورشید و مه ‌و گردون هلالش شوهری ‌دارم که قرآن‌ گشته نازل در کمالش دختری دارم که می‌آید سلام از ذوالجلالش حیدری گردیده دامادم که نَبوَد کس مثالش حجره‌ای دارم که جبریل امین روبد به بالَش نی عجب گر چرخ گردون سجده آرد بر زمینم من خـدیجه همسر و همگام ختم‌ المرسلینم می‌دهد تاریخ در هر عصر، در عالَم شهادت من خدا را کرده‌ام پیش از شب بعثت، عبادت داشتم بر خواجه‌ی "لَولاک" از اول، ارادت با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت در همه زن‌های عالم شد نصیبم این سعادت تـا سر دستم گل رخسار زهرا را ببینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم ✍️
ای عرش زمین‌بوست، ای چرخ زمین‌گیرت ای دست قضا دائم در پنجه‌ی تقدیرت هم پای رسل بسته در حلقه‌ی زنجیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیه‌ی تطهیرت حُسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت در روی تو می‌بینم مهر رخ سرمد را در وصف تو می‌خوانم ماکان محمد را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نوری، بر کام افق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو می‌داند بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حقْ عالَمِ خلقت را بر گِرد تو گرداند حیدر دُرِ مدح از لب، بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را ای روح قدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت این هفت فلک خشتی از پایه‌ی اجلالت خادم شده جبریلت، سائل شده میکالت حوران جهان یک یک، مرغان سبک بالت شیطان طمعِ رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد، فیض از سخنت ریزد بر خیل رسل بودی، ز آغاز پیمبر تو قرآن و نبوت را، اول تو و آخر تو مینای ولایت را، ساقی تو و ساغر تو قانون نبوت را، قاضی تو و داور تو خوبان دو عالم را، مولا تو و سرور تو ما ذره‌ی ناچیز و خورشید منور تو ای در همه‌جا با ما، از خویش مران ما را چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا تو مشعل ایمانی، تو باغ گل دینی تو جلوه‌ی آغاز، ی تو فیض نخستینی تو آینه‌ی حقی، تو صاحب آئینی تو رهبر امکانی، تو لنگر تمکینی دارنـدۀ و الّـیــلـی، آرنــدۀ و الـتّــیــنـی مُـدّثـر و مـزّمـل، طاهـائی و یـاسیـنـی تو باغی و زهرا گل، تو شهری و حیدر دَر زهرا تو و تو زهرا، حیدر تو و تو حیدر طوفان شده رامِ نوح، از یُمن ولای تو بشکافته دریا را، موسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد، عیسی به هوای تو از چاه برون آمد، یوسف به دعای تو داوود زبورش را، خوانده به نوای تو یونس به دل ماهی، مشغول ثنای تو داور به تو می‌بالد، قرآن به تو می‌نازد زهرا به تو دل داده، حیدر به تو جان بازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان بُرده بر دوش غلامت را دشمن همه‌جا دیده احسان مدامت را جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را ای فهم ملک کوته از اوج جلال تو گلبوسه‌ی صد یوسف بر روی بلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو سیل همه رحمت‌ها جاری ز جبال تو با وحی کند پرواز معراج خیال تو مخلوق نه بل خالق مشتاق جمال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فرمانده‌ی افلاکی، ماه کره‌‌‌ی خاکی چون ذات خدا پاکی، ممدوح به لولاکی ای پرچم توحیدت بر شانه‌ی نُه طارم ای خیل نبیّین را هم اول و هم خاتم خار تو گل عالم، خاک تو گِل آدم هم لرزه ز میلادت، افتاده به کاخ جم لرزان چو تن کسری، ایوان مدائن هم برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم نجم فلک آرائی، شمس قمر افروزی چشم دو جهان سویت، تا باز برافروزی ای کوه غمت بر دوش، وی خصم زده سنگت ای سنگْ دلش پر خون، از چهره‌ی گلرنگت سوگند به رخسار خونین و دلِ تنگت با آن که شده گیتی دانشگه فرهنگت کفار جهان با هم دارند سر جنگت آن بسته کمر بهر خاموشی آهنگت جنگند ز هر جانب، تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت، یک طایفه با قرآن بر سینه‌ی اسلامت، صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش، از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی، باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگر، هم ظلم عیانی بین گرگان جهان خواری، در سلک شبانی بین فریاد درون بر چرخ، از عالی و دانی بین بر امت مظلومت، ای دین ز دمت زنده تا خصم شود حاکم، صد تفرقه افکنده ای دست اَحَد! ما را با هم ید واحد کن بر ضد ستمکاران بازوی مجاهد کن پیروز در این عرصه، بر دشمن فاسد کن در بین ملل ما را، خادم کن و قائد کن سرتاسر گیتی را، خرم چو مساجد کن وین مردم عالم را، عابد کن و زاهد کن اجرای کمال دین در همت ما باشد احیای همه عالم در وحدت ما باشد تا چند ستمکاری، از دشمن دون آید ظلم و ستم و بیداد، از خصم زبون آید وز دیده‌ی این امت، فریاد درون آید ای کاش دگر مهدی، از پرده برون آید از سینه‌ی اهل درد، فریاد درون آید ای کاش دگر مهدی، از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان (میثم) به دعا کوشد تا رخت فرج را حق، بر قامت او پوشد ✍️
تو نازنین دو عالم، فرشته یا بشری ستاره‌ای به زمین، آفتاب یا قمری به خوبی همه خوبان روزگار قسم که هر چه خوب کنم وصف تو، تو خوب‌تری رواق دیده و محراب ابرویت گویند که هم تو کعبۀ دل، هم تو قبلۀ نظری نماز نافله‌ی شب به رؤیت تو خوش است که عاشقان خدا را ستارۀ سحری به هر چمن که گذر می‌کنم تو سرو چمن به هر طرف که نظر افکنم تو جلوه‌گری چگونه وصف تو را با زبان شعر کنم که از تغّزل و از قطعه و قصیده سری تو را مقایسه با دلبران روا نبُوَد که دلبران جهان دیگرند و تو دگری به لاله‌زار نبوّت که باغ سبز خداست تو اوّلین شجر استیّ و آخرین ثمری تو پیشتر ز رسولان، رسول حق بودی تو تا خداست خدا، همچنان پیامبری منم که با تو و پیوسته از تو بی خبرم تویی که از دل «میثم» هماره با خبری ✍️
تو نازنین دو عالم، فرشته یا بشری ستاره‌ای به زمین، آفتاب یا قمری به خوبی همه خوبان روزگار قسم که هر چه خوب کنم وصف تو، تو خوب‌تری رواق دیده و محراب ابرویت گویند که هم تو کعبۀ دل، هم تو قبلۀ نظری نماز نافله‌ی شب به رؤیت تو خوش است که عاشقان خدا را ستارۀ سحری به هر چمن که گذر می‌کنم تو سرو چمن به هر طرف که نظر افکنم تو جلوه‌گری چگونه وصف تو را با زبان شعر کنم که از تغّزل و از قطعه و قصیده سری تو را مقایسه با دلبران روا نبُوَد که دلبران جهان دیگرند و تو دگری به لاله‌زار نبوّت که باغ سبز خداست تو اوّلین شجر استیّ و آخرین ثمری تو پیشتر ز رسولان، رسول حق بودی تو تا خداست خدا، همچنان پیامبری منم که با تو و پیوسته از تو بی خبرم تویی که از دل «میثم» هماره با خبری ✍️
تو در تمامی امکان، چو جان درون تنی نکوتری ز کلام و فراتر از سخنی اگر تمام نکویان شوند پروانه تو در تجمّع آنان، چراغ انجمنی جنان به باغ گلی ماند و تو صاحب باغ جهان چو یک چمن است و تو سرو آن چمنی به "قُل اَنَا بشرٌ مثلکم" شدی توصیف مباد اینکه بگویند حیّ ذوالمننی "تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد" که جان جان جهانی و در لباس تنی رواست تا همه ارواح با خضوع و خشوع کنند سجده تو را بس که نازنین‌بدنی کنند ناز به اهل بهشت در صف حشر به روی اهل جهنّم، اگر تو خنده‌ زنی چگونه وصف تو را گویم؟ ای خدا مرآت! که باب فاطمه و پیشوای بوالحسنی گهر به خود ز چه نازد؟ تو لعل لب بگشا که دُر پراکنی و رونق گهر شکنی اگر چه "میثم" آلوده‌ام، یقین دارم که چون به حشر درآیم، تو دستگیر منی ✍️
ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو گردون به زیر سایۀ قدّ رسای تو در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود آغوش لامکان به یقین بود جای تو قرآن دهد نشان که بُوَد روز و شب مدام ذکر خدا و کار ملائک، ثنای تو آغوش جان گشوده اجابت در آسمان از دست داده صبر، به شوق لقای تو تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین گشتند انبیا همه خلق از برای تو تو بحر بی نهایت حقی و هم چنان بی انتهاست رحمت بی انتهای تو هر برگ لاله را به ثنایت قصیده‌ای هر بلبلی به باغ، قصیده‌سرای تو موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت ریزد مسیح از نفس دلربای تو حبل متین عالم خلقت شود به حشر آرند اگر به دست، نخی از ردای تو باشد گل مقدس آدم بدان جلال یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو خیل ملک که خلقتش از حاصل تو بود قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود توحید از کلام لطیفت، روایتی قرآن خود از صحیفۀ حسنت، حکایتی محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل بگشاید ار بلال تو چشم عنایتی روزی که انبیا به صف حشر بگذرند جز رأیت تو بر سرشان نیست رأیتی گو نخل‌ها قلم شود و برگ‌ها کتاب نَبوَد کتاب منقبتت را نهایتی جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست در عالم وجود، چراغ هدایتی در حشر نیست راه نجاتی برایشان حتی ز انبیا نکنی گر حمایتی در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست آید اگر ز چشم بلالت کنایتی جان جهان به پاش بریزم اگر، کم است خوانَد هر آنکه از تو برایم روایتی بیش از پیمبران، ستم آمد به حضرتت لبخندها زدی و نکردی شکایتی در مصحف جمال تو کردیم سیرها جز آیه‌های نور ندیدیم آیتی سوگند می‌خورم که ندارم، نداشتم غیر از ولایت تو و آلت، ولایتی یک قطره زآب جوت به صد یم نمی‌دهم یک تار موت را به دو عالم نمی‌دهم نام احد که نام خداوند سرمد است میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است آدم که گشت توبه‌ی او نزد حق قبول از فیض «یا حمیدُ بحق محمد» است با دیدن جمال تو خوبان دهـر را در دل امید باغ جنان داشتن بد است دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست اهـل بهشت را سر کوی تو مقصد است پیش از هبوط آدم و حوا به خط نور دست خدا نوشت: محمّد مؤید است ذکر خدا و ذکر ملک تا قیام حشر پیوسته بر شما صلوات مجدد است بر سَردَر بهشت و جهنم نوشته‌اند بغض تو نار و مهر تو خُلد مخلد است تفسیر یک حدیث ز میم دهان تو بالله نیاز من به هزاران مجلد است گفتم به بزم قرب الهی قدم نهم دیدم که نغمۀ صلواتت خوش آمد است ای چهرۀ بلال تو باغ بهشت من این «میثم»، این تو؛ آن همه افعال زشت من ✍️
افتاده ز نو شور دگر در سر هستی جان رقص‌کنان آمده در پیکر هستی انوار خدا سر زده از منظر هستی بخشیده به جان فیض دگر داور هستی خوشتر ز جنان گشته جهان بشریّت کز عالم جان آمده جان بشریّت خیزید ز وصف رخ دلدار بگویید با مشعل قرآن ره توحید بپویید ز آیینۀ دل تیرگی شرک بشویید ای گمشدگان! گمشدۀ خویش بجویید کان ماه مبارک به مبارک سحر آمد از شوق رخش خنده ز خورشید بر آمد دانی ز چه شیطان همه در جوش و خروش است؟ دانی ز چه آتشکدۀ فارس خموش است؟ یعنی که یم رحمت توحید به جوش است خاموش! که آوای خداوند به گوش است این مشعل انوار سماوات و زمین است خاموشی آتشکدۀ فارس از این است در خلوت شب آمنه زیبا پسری زاد تنها نه پسر بر بشریّت پدری زاد در فتنۀ بیداد گران دادگری زاد چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد دست ازلی پرتوی از نور بر افروخت رخشنده چراغی به نجات بشر افروخت خورشید وجود آمد و دنیای عدم سوخت برقی زد و اوراق جنایات و ستم سوخت در پرتو انوار خدائیش صنم سوخت ظلم و ستم و سرکشی و کبر و منم سوخت در مکّه عیان گشت جمال احدیّت بخشید به هر نسل فروغ ابدیّت ای بحر شرف! موج بزن گوهرت آمد ای بتکده! نابود که ویرانگرت آمد ای جامعه! خوشنود که پیغمبرت آمد ای گمشده! برخیز ز ره رهبرت آمد ای آمنه! بگشای به تکبیر زبان را ای حمزه! بزن بر سر بوجهل کمان را این است که دعوت ز هلاکت به بقا کرد این است که از خلق ستم دید و دعا کرد این است که از خلق خطا دید و عطا کرد این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد این است که جاری‌ست به لب بانگ نجاتش از غار حرا تا شب پایان حیاتش این است که حق بینی و روشنگری آموخت این است که دانایی و دانشوری آموخت این است که هر گمشده را رهبری آموخت این است که افتادگی و سروری آموخت این است که آموخت به ما بت‌شکنی را این است که بگرفت زما، ما و منی را این است همان بحر که وحی‌اش گهر آمد این است چراغی که به دل جلوه‌گر آمد این است یتیمی که به عالم پدر آمد این است همان نخل که علمش ثمر آمد این است همان نور که روشنگر کُل بود این است همان طفل که استاد رُسل بود تا مکتب آن هادی کل راهبر ماست تا سایۀ آن شمسِ دو گیتی به سر ماست تا پرتو این نور، چراغ سحر ماست ما امّت او، او به دو عالم پدر ماست از شایعه و فتنۀ دشمن نهراسیم غیر از ره اسلام رهی را نشناسیم ✍️
بامداد امید بود و نوید خنده زن سر زد از افق خورشید با خط نور در سپهر نوشت صبح دانش به شام جهل دمید شب به پایان رسید انسان‌ها صبح قرآن دمید انسان‌ها قطره‌ها، ذره‌ها به لحن فصیح ریگ‌ها، سنگ‌ها بصوت ملیح همه بانگ رسایشان تکبیر همه ذکر مدامشان تسبیح خیزد از دشت و باغ، نخل و گیاه نغمه‌ی لا اله الا الله عید امید و عید وجد و سرور مردن تیرگی ولادت نور عید مستضعفان وادی ظلم عید مه‌طلعتان زنده بگور عید رشد جوان و عزت پیر عید آزادی زنان اسیر عید میلاد سید عرب است شب حق روز و روز کفر شب است تن حمالة الحطب در نار عید تبت یدا ابی لهب است عید وحدت که در صف توحید عزلت مسلمین شود تجدید دوستان را به اتفاق قیام دشمنان را بجز نفاق حرام تا شود کور چشم خفاشان می‌دهد نور آفتاب مدام گو بسوزد به نار بخل عدو وحده لا اله الا هو است و عهد الست سیل‌سا قطره‌ها بهم پیوست مفتی دین فروش آل سعود مفت داد آبروی خود از دست همه بت‌ها جمال حق جویند "وحده لا شریک له" گویند تیرگی از درون هستی رفت دیو کبر و غرور و مستی رفت دور بیداد و ظلم پایان یافت بت نگون گشت و بت پرستی رفت اصفر و احمر و سفید و سیاه همه در سایه‌ی رسول الله ای ضعیفان چنگ استکبار ای اسیران جنگ استعمار نور آزادی از افق سرزد بگسلانید بند استثمار هان ای خفتگان! قیام قیام ذلت و بردگی حرام حرام دشمنان گرچه پشت سندانند خرد در زیر پتک ایمانند پیش سیل هجوم حق پستند گرچه در فتنه سخت بنیانند قطره‌ها همچو بحر بخروشید بر زوال ستمگران کوشید برقی از مکه نیمه‌شب رخشید که فروغ یگانگی بخشید با خط نور نقش زد که یکی است ابیض و احمر و سیاه و سفید مجد کس در سفیدنامی نیست جز به تقوی کسی گرامی نیست ای کتاب خدا کلام خوشت وی نجات بشر پیام خوشت وی شعار نجات هر مظلوم پیش ظالم همیشه نام خوشت برتر از اوج وهم پایه‌ی تو رمز وحدت به آیه آیه‌ی تو گو در آنجا که عدل و ایمان نیست هر که ساکت بُوَد مسلمان نیست آنکه را با درنده خویان خوست نه مسلمان! بحق که انسان نیست بانگ زن ای رسول امت را که بیایید باز وحدت را "میثم" از دار عشق تا لب گور لب گشا بر علیه منطق زور دشمن ار دست و پا بُرَد ز تنت مبری دل ز دوست با همه شور سرِ دارِ بلا بزن فریاد تن مده زیر ذلت و بیداد ✍️
چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را نه آن نور مجسم بلکه وجه الله اعظم را فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالَم را ندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم را مبارک‌باد لبخندت، گرامی باد فرزندت بهین عبد خداوندت، محمد طفل دلبندت که می‌خوانند مدحش را، خدا و انبیا با هم تو امشب آدم و نوح و و خلیل دیگری زادی ذبیح و خضر و داود و کلیم برتری زادی مسیحا، نه! مسیحای مسیحا پروردی زادی تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی رسل در تحت فرمانش، کتب یک جمله در شأنش هزاران خضر عطشانش، صد اسماعیل قربانش مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم زمین مکه دیشب غرق در نور محمد بود چراغ آسمان، لبخند زن بر روی احمد بود جهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بود تجلای خدا در چهره‌ی عبدی مؤید بود مؤید باد قرآنش، گرامی باد فرقانش معطر باد بستانش، جهان در تحت فرمانش بنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکم محمد! ای چراغ روشنی‌بخش جهان‌آرا بر افروز و بر افروزان به‌نور خویش دل‌ها را بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را ندای تُفلحوا از عمق جان برکش، بخوان ما را تو ما را دانش آموزی، تو مهر عالم افروزی تو برق اهرمن سوزی، تو در هر عصر پیروزی لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم :: هماره بوی عطر خلد از خاک درت خیزد همیشه نور توحید از فراز منبرت خیزد ندای "تُفلحوا" از مکتب جان‌پرورت خیزد فروغ دانش از کرسی درس جعفرت خیزد ششم مولا، ششم رهبر، ششم هادی، ششم سرور ششم فرمانده‌ی داور، ششم فرزند پیغمبر که شش خورشید حق از صُلب او تابیده در عالَم الا ای اُمّ فَروه! آفتاب داور آوردی محمد را محمد را کتاب دیگر آوردی تعالی الله که مثل آمنه پیغمبر آوردی تو چون بنت اسد در دامن خود حیدر آوردی به‌عصمت مادرش زهرا، به‌صورت چون حَسَن زیبا حسینی خو، علی سیما، امام باقرش بابا که با عید محمد عید میلادش بود توأم کتاب من، کتاب الله و دین مصطفی دینم تولای امیرالمؤمنین عهد نخستینم مرام جعفری و مهر آل الله آئینم نه کاری بوده با آنم، نه حرفی مانده با اینم محب آل اطهارم، علی را دوست می‌دارم ز خصمش نیز بیزارم، به یارش تا ابد یارم نباشد غیر حب و بغض، دین و مذهب "میثم" ✍️
مُلک وجود تحت لوای محمّد است بحرِ بقا نمی ز عطای محمّد است توحید زنده از نفس روح‌بخش او قرآن کتاب مدح و ثنای محمّد است عیسی که بر سپهر چهارم عروج کرد طول حیات او به دعای محمّد است هر آیه‌ای که وجه خدا را نشان دهد آئینه‌ی تمام‌نمای محمّد است گوشی که بشنود سخن وحی را کجاست؟ عالم پُر از صدای رسای محمّد است قرب خدا، دعای ملائک، صفای دل در خواندن حدیث کسای محمّد است جان لاله بر کف آید و دل با چراغ نور در محفلی که حال و هوای محمّد است مفتاح رمز وحدت اسلام و مسلمین در دست‌های عقده‌گشای محمّد است "اِنَّ الرَّجل لَیَهجُر" جز کفر محض نیست این جنگ با کلام خدای محمّد است شاگرد ابتدایی او کیست، جبرئیل مرهون درس روح‌فزای محمّد است نور ولایتش همه‌جا موج می‌زند ظرف وجود، جام ولای محمّد است عالَم اگر که حاتم طایی شوند، باز بر هر که بنگرند گدای محمّد است تنها مزار و تربت پاکش مدینه نیست مُلک وجود صحن و سرای محمّد است حصن خدا، بهشت خدا، رحمت خداست هر جا که سایه‌ای ز لوای محمّد است عالَم بُود به ظلّ لوای علی؛ ولی حتّی علی به ظلّ لوای محمّد است باور کنید جز مدد جبرئیل نیست "میثم" اگر مدیحه‌سرای محمّد است گر دست دل به دامن احمد نمی‌زدم این‌گونه دم ز مدح محمّد نمی‌زدم ✍️
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ مُلک وجود تحت لوای محمّد است بحرِ بقا نمی ز عطای محمّد است توحید زنده از نفس روح‌بخش او قرآن کتاب مدح و ثنای محمّد است عیسی که بر سپهر چهارم عروج کرد طول حیات او به دعای محمّد است هر آیه‌ای که وجه خدا را نشان دهد آئینه‌ی تمام‌نمای محمّد است گوشی که بشنود سخن وحی را کجاست؟ عالم پُر از صدای رسای محمّد است قرب خدا، دعای ملائک، صفای دل در خواندن حدیث کسای محمّد است جان لاله بر کف آید و دل با چراغ نور در محفلی که حال و هوای محمّد است مفتاح رمز وحدت اسلام و مسلمین در دست‌های عقده‌گشای محمّد است "اِنَّ الرَّجل لَیَهجُر" جز کفر محض نیست این جنگ با کلام خدای محمّد است شاگرد ابتدایی او کیست، جبرئیل مرهون درس روح‌فزای محمّد است نور ولایتش همه‌جا موج می‌زند ظرف وجود، جام ولای محمّد است عالَم اگر که حاتم طایی شوند، باز بر هر که بنگرند گدای محمّد است تنها مزار و تربت پاکش مدینه نیست مُلک وجود صحن و سرای محمّد است حصن خدا، بهشت خدا، رحمت خداست هر جا که سایه‌ای ز لوای محمّد است عالَم بُود به ظلّ لوای علی؛ ولی حتّی علی به ظلّ لوای محمّد است باور کنید جز مدد جبرئیل نیست "میثم" اگر مدیحه‌سرای محمّد است گر دست دل به دامن احمد نمی‌زدم این‌گونه دم ز مدح محمّد نمی‌زدم ✍️