eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
12.2هزار ویدیو
279 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 در برخورد با افراد، تحت تأثیر این موارد قرار نگیرید: ۱. پول ۲. عناوین شغلی ۳. اندازه شبکه(اجتماعی و ...) ۴. سال تجربه ۵. ظواهر(مثلاً لباس و ساعت مارک) ۶. رفتارهایی که از دیگران کپی کرده اند ۷. حرف های قلمبه سلمبه ✅ اینها مهمتر هستند: ۱. مهربانی افراد ۲. میزانی که قابل اعتماد و اتکا هستند ۳. سخاوتی که دارند ۴. فروتنی و تواضع آنها ۵. یکپارچگی حرف و عمل ۶. خستگی ناپذیری ۷. خوش بینی @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 رسول اكرم (ص) به تعدادي از كودكان نگاه کرد، سپس فرمود: واي بر فرزندان آخر‌الزمان از پدرانشان. عرض شد يا رسول الله از پدران مشرك آن‌ها؟ فرمود: نه بلكه از پدران مسلمانشان كه هيچ چيز از فرائض مذهبي را به آنان نمي‌آموزند و اگر خود فرزندان پاره‌اي از را فرا گيرند آن‌ها را باز مي‌دارند و تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان ناچيزي از دنيا بدست آورند، من از اين قبيل پدران بري هستم و آنان نيز از من بيزارند. ⏺ مستدرك الوسائل، ج ۲، ص ۶۲۵ @kodak_novjavan1399
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۱۹ 🌷 🇮🇷 حسن داشت به مرتضی می گفت : 🌷 پسر ! ما اینجا چکار می کنیم ؟ 🌷 نکنه یه بلایی سر ما بیارن ؟ 🇮🇷 دوباره شکاف کوه بزرگتر شد . 🇮🇷 و ترس حسن و مرتضی بیشتر شد . 🇮🇷 ناگهان به سرعت ، 🇮🇷 اسب سفیدی ، از دل کوه خارج شد . 🇮🇷 و نواب ، سوار آن شده بود . 🇮🇷 اسب ذوالجناح ، از کوه به پایین پرید ؛ 🇮🇷 بال های خود را باز کرد و پرواز نمود . 🇮🇷 نواب ، خیلی خوشحال بود . 🇮🇷 و از روی اسب ، 🇮🇷 دوستانش را صدا می زد . 🇮🇷 بعد از پرواز و خوش گذرانی ، 🇮🇷 نواب و ذوالجناح ، آرام پایین آمدند . 🇮🇷 حسن و مرتضی را سوار کردند ؛ 🇮🇷 و دوباره پرواز کردند . 🇮🇷 ذوالجناح ، در منطقه شوش دانیال ، 👈 به زمین نشست . 🇮🇷 نواب گفت : 🌸 ذوالجناح ، اینجا کجاست ؟! 🌸 چرا ما رو آوردی اینجا ؟! 🇮🇷 ذوالجناح ، آرام آرام قدم می زد ، 🇮🇷 پای خود را بلند کرده و محکم بر زمین کوبید 🇮🇷 زمین ، دهان باز کرد . 🇮🇷 حسن و مرتضی ، ترسیدند 🇮🇷 و از ذوالجناح ، پیاده شدند . 🇮🇷 ذوالجناح و نواب ، از دهانه زمین ، 👈 داخل زمین شدند . 🇮🇷 حسن و مرتضی نیز ، بالای زمین ماندند 🇮🇷 ذوالجناح ، عمق زیادی از زمین را ، پایین آمد 🇮🇷 تا به کف زیر زمین رسیدند . 🇮🇷 نواب پیاده شد . 🇮🇷 و با ذوالجناح ، قدم زنان ، جلو می رفتند 🇮🇷 به پله هایی رسیدند 🇮🇷 که باید از آنها بالا بروند . 🇮🇷 اما ذوالجناح ایستاد و با بال خود ، 👈 آرام نواب را به سمت پله ها ، هل می داد . 🇮🇷 نواب نیز ، 🇮🇷 آرام و ترسان از پله ها ، بالا می رفت . 🇮🇷 تا به آخرین پله رسید . 🇮🇷 در آنجا شمشیری مثل شمشیر ذوالفقار ، 🇮🇷 مشاهده نمود . 🇮🇷 هم خوشحال بود هم متعجب . 🇮🇷 آرام به طرف شمشیر رفت . 🇮🇷 دستش را دراز کرد . 🇮🇷 می خواست به شمشیر دست بزند 🇮🇷 که ناگهان پرنده ای بزرگ و سیاه ، با چشمانی سفید و درخشان ، جلوی او ظاهر شد و با صدایی بلند گفت :🦅 تو کی هستی ؟! 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
33.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای پهلوانان 🇮🇷 این قسمت : مالیات عقب افتاده @kodak_novjavan1399
معنوی خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن ! و از پنجمى بگریز! پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت : خداوند دستور داده این كوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است . از آن محل كه گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم . سپس با یك پرنده برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت : پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت : اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم . پیامبر با خود گفت : پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت : مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت . پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟ پاسخ داد: نه ! ندانستم . گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش ‍ غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد. و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد. و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد. و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد. @kodak_novjavan1399
استاد وافیجلسه اول.mp3
زمان: حجم: 9.87M
🔸اصول و روشهای انتقال مفاهیم دینی 🔻 جلسه اول 🔹 روایتی عجیب از پیامبر اسلام در مورد تربیت فرزند 🖍 اصول هفتگانه انتقال مفاهیم دینی به فرزندان👇👇 🔸اصل اول: استمداد از خداوند 🔸اصل دوم:شناخت ویژگی های جسمی و روحی فرزندان 🔸اصل سوم:توجه به تفاوتهای فردی و توانایی های فرزندان @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا