37.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی شیر و عسل
🇮🇷 طنز و کمدی
🇮🇷 قسمت دوم
@kodak_novjavan1399
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام رفیعی
💢 اهمیت حرف مردم...
🔸کوتاه و شنیدنی👌
@kodak_novjavan1399
🌸🍃﷽🍃🌸
✍ شنونده خوبی باشیم!
بیحوصلگی نکنیم، آدم بااخلاق به حرف همه گروهها و سنها توجه میکنه، خیال نکنیم اگر بشینیم به حرفهای بعضی از آدما گوش کنیم ارزشمون کم میشه... نخیر...❌
✅ پیامبرِ ما به همه مردم اجازهى #حرف_زدن میداد و به حرفشون توجه میکرد تا نگن حاضر به شنيدن حرف ما نيست، هرچند توسط عدهای به سادهلوحى متّهم میشد.😔
🔺اما در عوض، خداوند در برابر سخن دشمن كه به پيامبر «أُذُنٌ» مىگفتند، چهار #ارزش براى حضرت بيان کرد:↶
👈أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ (#شنونده خوبی است)
👈يُؤْمِنُ بِاللَّهِ (به #خدا ایمان دارد)
👈يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ( #مومنان را باور میکند)
👈رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا ( #رحمتی است برای مومنان)
🕋 وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَّکمْ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ ۚ وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
✨و کسانی هستند که پیامبر را آزار میدهند و میگویند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور میکند، و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند رحمتی است.» و کسانی که پیامبر خدا را آزار میرسانند، عذابی پر درد خواهند داشت.
@kodak_novjavan1399
39.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی شیر و عسل
🇮🇷 طنز و کمدی
🇮🇷 قسمت سوم
@kodak_novjavan1399
41.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی شیر و عسل
🇮🇷 طنز و کمدی
🇮🇷 قسمت چهارم ( آخر )
@kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت هفتم 🍡
🌟 دکتر ، نازنین زهرا را معاینه کرد .
🌟 و با تعجب و بهت فراوان ،
🌟 نگاهی به همراهان او کرد و گفت :
🌹 شما می دونستید که این دختره مرده
🌹 این دختر برای لحظه ای مُرد و زنده شد .
🌹 مگه شماها چکارش کردین ؟
🌹 چه فشاری بهش آوردین ؟
🌹 چه بلایی سرش آوردین ؟!
🌟 یکی از همسایه ها گفت :
🌸 ما کاریش نکردیم آقای دکتر .
🌸 فقط یه مدتیه که این دختر ناراحته
🌹 دکتر با صدایی گرفته گفت :
🌹 مگه این دختره شش ساله ،
🌹 چه غم و ناراحتیِ بزرگی در سینه هاشه
🌹 که بدنش رو ،
🌹 مثل بدن سی ساله ها فرسوده کرده ؟
🌟 همسایه ها سرشان را به زیر انداختند
🌟 و همه ماجرای شهادت محمد
🌟 و دلتنگی های دخترش نازنین را ،
🌟 برای دکتر ، تعریف کردند .
🌟 دکتر نیز ، گریه اش گرفت .
🌟 و به جسم لاغر نازنین نگاه کرد .
🌟 نازنین زهرا ،
🌟 چند روز در بیمارستان بستری شد
🌟 تا حالش کاملا خوب شد .
🌟 در این مدت ،
🌟 پرستاران ، محبت بیشتری به او کردند .
🌟 تا شاید کمی از غصه هایش ، رفع شود .
🌟 بعد از چند روز ، از بیمارستان مرخص شد .
🌟 ولی از ترس مادرش ، دیگر گریه نکرد .
🌟 مدتی بعد ، مدارس باز شدند .
🌟 و او به کلاس اول ابتدایی رفت .
🌟 برخلاف دیگر بچه ها ،
🌟 شور و نشاط بچگی نداشت .
🌟 و هر وقت دست بچه ها را ،
🌟 در دست پدرشان می دید ،
🌟 بُغض می کرد
🌟 ولی از ترس مادرش ، نمی توانست گریه کند .
🍡 ادامه دارد 🍡
@kodak_novjavan1399
📘#داستانهایبحارالانوار
💠امام عسکری علیه السلام و مرد دروغگو
🔹مردی به نام اسماعیل میگوید:
بر سر راه امام حسن عسکری علیه السلام نشسته بودم، چون حضرت خواست بگذرد، جلو رفتم، شرح نیازمندی و پریشانی خود را به آن حضرت گفتم و سوگند خوردم که درهمی ندارم، نه صبحانه ای و نه شامی.
🔹حضرت فرمود:
«به نام خداوند سوگند دروغین یاد میکنی در حالی که دویست دینار را پنهان کرده ای! ولی این سخن من برای آن نیست که تو را کمک نکنم.»
سپس حضرت به غلام خود فرمود:
«ای غلام آنچه همراه داری به این مرد بده.»
غلام صد دینار طلا به من داد.
🔹حضرت فرمود:
«از آن دینارها که پنهان کرده ای، محروم خواهی شد در حالی که به شدت به آنها نیاز داشته باشی.»
🔹اسماعیل میگوید:
این سخن امام عسکری (علیه السلام) درست بود، زیرا من دویست دینار پنهان کرده بودم.
این قضیه گذشت، تا این که هر چه داشتم خرج کرده، به مشکل بسیار بزرگی گرفتار شدم و درهای روزی به رویم بسته شد، به سراغ دینارها رفتم، دیدم دزدی آن دینارها را برده است و دیگر هرگز به دیناری از آنها دست پیدا نکردم.
📚بحار، ج۵، ص۲۸
@kodak_novjavan1399
☀️ #حــدیث_روز
🔔 مرگ
✅ امام علی علیهالسلام:
مرگ نزدیک و همراهی با دنیا اندک است
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت هشتم 🍡
🌟 یک روز ، معاون مدرسه ،
🌟 برای جلسه اولیاء و مربیان ،
🌟 به فاطمه گفت :
🌹 فردا به پدرت بگو بیاد مدرسه .
🌟 نازنین زهرا ، به یاد پدرش افتاد و بغض کرد
🌟 ولی بغضش را مخفی نمود ؛
🌟 به حیاط پشت مدرسه رفت
🌟 می خواست گریه کند ولی یاد مادرش افتاد
🌟 می ترسید که اگر گریه کند
🌟 مادرش ، او را دعوا می کند .
🌟 از شدت بغض و ناراحتی ، قلبش درد گرفت
🌟 تا اینکه از حال رفت .
🌟 یکی از بچه های مدرسه ،
🌟 که مشغول بازی قایم باشک بود
🌟 نازنین را ، بیهوش پیدا کرد
🌟 ابتدا فکر می کرد که خواب است
🌟 چند بار او را صدا زد ، اما بیدار نشد
🌟 به طرف سرایدار مدرسه رفت
🌟 و موضوع را ، به او گفت .
🌟 سرایدار به همراه معاون مدرسه ،
🌟 نازنین زهرا را ، به درمانگاه بردند .
🌟 پس از اینکه حالش کمی بهتر شد ،
🌟 او را به خانه اش رساندند .
🌟 همسایه ها ، دور نازنین زهرا جمع شدند .
🌟 و دلیل ناخوشی او را از معاون پرسیدند .
🌟 او هم ابراز بی اطلاعی کرد .
🌟 همسایه ها ، به معاون مدرسه ،
🌟 ماجرای نازنین زهرا و پدرش را ، گفتند .
🌟 معاون کمی فکر کرد و گفت :
🕋 نکنه تقصیر من شد ؟!
🕋 آخه من به بچه ها گفتم :
🕋 پدراتون رو ، برای جلسه اولیاء و مربیان بیارید
🕋 خدا منو ببخشه که دل این بچه رو شکوندم
🌟 معاون مدرسه ، ماجرای نازنین و پدرش را ،
🌟 به مدیر گفت و آنها تصمیم گرفتند
🌟 تا زمانی که نازنین زهرا ،
🌟 در مدرسه آنها باشد ،
🌟 دیگر هیچ وقت ، هیچ پدری را ،
🌟 به مدرسه ، دعوت نکنند ؛
🌟 تا نازنین زهرا ، به یاد پدرش نیوفتد .
🍡 ادامه دارد 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
41.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای عملیات سامرا
🇮🇷 قسمت ششم
@kodak_novjavan1399
40.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای عملیات سامرا
🇮🇷 قسمت هفتم
@kodak_novjavan1399