فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون خاکریزهای نمکی
🇮🇷 این داستان : پهلوان پنبه ۱
@kodak_novjavan1399
#کارتون_دفاع_مقدس #انیمیشن #خاکریزهای_نمکی
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۱ 🌷
🇮🇷 شاه ، همه مشاورین و درباریان خود را ،
🇮🇷 برای یک جلسه اضطراری دعوت نمود .
🇮🇷 نماینده های فضائیان ، اجنه و شیاطین نیز ،
🇮🇷 در آن جلسه حضور داشتند .
🇮🇷 موضوع جلسه ،
👈 در مورد خلاص شدن از شر نواب بود .
🇮🇷 به نواب خبر رسید .
🇮🇷 که قرار است ماموران ساواک ،
👈 به یکی از محله ها ، حمله کنند .
🇮🇷 نواب و دوستانش نیز ،
🇮🇷 برای آنان تله گذاشتند .
🇮🇷 ماموران را در دام انداخته ،
🇮🇷 و آنان را دستگیر کردند .
🇮🇷 که ناگهان ،
🇮🇷 ماموران زیادی از ساواکیان ،
👈 از زمین و آسمان ، ظاهر شدند .
🇮🇷 نواب به دوستانش گفت :
🌹 این یک تله است ؛ فرار کنید .
🇮🇷 مردم ، داخل خانه های خود شدند
🇮🇷 حسن و مرتضی ، پشت دیوار ،
👈 پناه گرفتند ؛
🇮🇷 و نواب ، وسط خیابان ، می دوید .
🇮🇷 موجودات وحشتناکی ،
🇮🇷 از زمین و آسمان ، نوّاب را تعقیب می کردند
🇮🇷 بعضی از آن موجودات ،
🇮🇷 بدنی انسانی داشتند و سری حیوانی ؛
🇮🇷 بعضی هم ، بدنی حیوانی داشتند و سر انسانی
🇮🇷 بعضی ها که از فضا آمده بودند
🇮🇷 به رنگ سبز و آبی بودند
🇮🇷 بعضی ها هم ، از اجنه شرور بودند
🇮🇷 و بعضی ها از شیاطین و ارواح سرگردان
🇮🇷 برخی تک چشم و برخی سه چشم ...
🇮🇷 نواب ، نفس زنان ، خسته و بی رمق می دوید
🇮🇷 که ناگهان ، آن موجودات خبیث ،
نزدیک او شده ، و در حال دویدن ،با ضربه شمشیری بزرگ ،
👈 سر نوّاب را از تنش جدا کردند .حسن و مرتضی ،
که از دور شاهد این صحنه بودند ،با دیدن جدا شدن سر نواب ، پا به فرار گذاشتند .
👈 تا در چنگ آن موجودات نیفتند .سر نوّاب ، به زمین افتاد .و بدن او ، پس از چند قدم ، ایستاد .
بعد از لحظاتی ،آرام روی زانو نشست و سپس به زمین افتاد
موجودات وحشتناک ،
به اطراف و چپ و راست نگاه کردند چون کسی را ندیدند ، متفرق شدند .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن پیشانی
#دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄
اتل متل خرابه!
اینجا یه بچه خوابه!
هم بدنش کبوده!
هم جگرش کبابه...!
اتل متل اسیری!
سیلی و سربه زیری!
کی تا حالا شنیده؟!
سه سالگی و پیری...؟!
اتل متل سه ساله!
این همه آه و ناله!
این دختر از ضعیفی!
هنوز یه پا نهاله...!
اتل متل بیابون!
کویر و دشت و هامون!
بس که پیاده رفتیم!
تاول زده پاهامون...!
اتل متل بهونه!
بابا چه مهربونه!
وقتی دلم می گیره!
برام قرآن می خونه...!
اتل متل گل یاس!
مهر و وفا و احساس!
دلم گرفته امشب!
به یاد عمو عباس...!
اتل متل یتیمی!
خدا، چقدر کریمی!
دادی بهم تو غربت!
یه عمهی صمیمی...!
اتل متل شب و تب!
سینه ز غم لبالب!
دلم می سوزه خیلی!
به حال عمه زینب...!
اتل متل چه خوب شد!
بالاخره غروب شد!
قسمت عمه امروز!
توهین و سنگ و چوب شد...!
اتل متل سه روزه!
عمه گرفته روزه!
عمه چقدر غریبه؟!
خیلی دلم می سوزه...!
اتل متل خبردار!
تو چنگ دشمن انگار!
مثل یه شیر زخمی!
عمه شده گرفتار...!
اتل متل خدایا !
تو این همه بلایا !
عمه مظلومه ام !
چیا کشید خدایا !
#شعر
#کودکانه
#شهادت_حضرت_رقیه
@kodak_novjavan1399
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #انیمیشن کودکانه از زندگی حضرت #رقیه سلام الله علیها
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهادت_حضرت_رقیه
@kodak_novjavan1399
من گدایی باکلاسم باقلم درمیزنم👋🚪
یک حرم رامیشناسم سوی آن پر میزنم🕊
بادودست کوچکش واکردقفل بسته را🔒🔐🔓
رویِ خاک مرقدش پا نه، که من سر میزنم
السلام علیک یارقیه بنت الحسین❣
@kodak_novjavan1399
سه ساله کرب و بلا. رقیه جان
همدم اشک و ناله ها رقیه جان
سیلی خورده به صورتش. رقیه جان
افتاده از روناقه ها. رقیه جان
آتیش به دامنش رسید. رقیه جان
دشمن به دنبالش دوید. رقیه جان
گوشواره از گوشش کشید. رقیه جان
از دل و جان اهی کشید. رقیه جان
تو خرابه تو نیمه شب رقیه جان
خواب باباش حسینو دید رقیه جان
بهونه ی بابا گرفت. رقیه جان
جای بابا سرش رو دید. رقیه جان
سر بریده رو که دید. رقیه جان
به آسمونا پرکشید رقیه جان
@kodak_novjavan1399
🌸🍂🍃🌸
داستان زیبای رقیه کوچولو
در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.
وقتی امام به شهادت رسیدند خاندان امام را به اسارت بردند، حضرت رقیه خیلی از دوری امام بی تاب بودند و گریه می کردند.
صدای گریه رقیه کوچولو به گوش یزیدیان رسید و آنها برای اینکه صدای رقیه (ع) را قطع کنند سر امام حسین (ع) را برایش بردند زمانی که حضرت رقیه سر مبارک امام را در آغوش گرفتند و بوسیدند در حالی که سر مبارک در آغوششان بود جان سپردند.
خدایا دشمنان امام را لعنت کن و یاد خواهرم رقیه را در دلم زنده نگه دار.
🌸🍂🍃🌸 @kodak_novjavan1399
🏴ویژه سالروز
#شهادت_حضرت_رقیه (س)
#شعرکودکانه
در وصف حضرت رقیه(س)
🌷آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ
برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ
🌷من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م
همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م
🌷گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن
همیشـه پـروانـه ها دور سـرم مـیـگـردن
🌷از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی
میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی
🌷هر کسی مشکل داره، میزنه زیـر گریه
مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه
🌷خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه
به یادتون میمونه؟ بابام امام حسینه
🌷پدربزرگ خـوبـم ، امیر مومنینه
اون اولین امامه، ماه روی زمینه
🌷تـو دخترای بابام از هـمـشـون ریـزتـرم
خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم
@kodak_novjavan1399
---------------------🌸
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۲ 🌷
🇮🇷 حسن و مرتضی ،
🇮🇷 دوتا از بهترین رفقای نواب ،
🇮🇷 خبر مرگ نواب و بریدن سرش را ،
🇮🇷 به اطلاع مردم رساندند .
🇮🇷 عده ای از مردم ، در خیابان ها ،
🇮🇷 تجمع کرده بودند .
🇮🇷 و بر علیه حکومت شاهنشاهی ،
🇮🇷 دزدی و فساد حکومت ، فقر و گرانی ،
🇮🇷 گرفتن جشن های اشرافی از پول بیت المال ،
🇮🇷 همکاری با استعمارگران و...
👈 در راهپیمایی ، شعار مرگ بر شاه می دادند .
🇮🇷 ناگهان نواب ، از بین جمعیت تظاهرکنندگان ،
🇮🇷 بیرون آمد و به طرف محله خود روانه شد .
🇮🇷 وارد کوچه خودشان شد .
🇮🇷 به رهگذران ، مغازه داران و همسایه ها ،
🇮🇷 با لبخند سلام کرد .
🇮🇷 ولی آنها با تعجب ،
🇮🇷 به او نگاه می کردند و سلام می دادند .
🇮🇷 حسن و مرتضی ،
🇮🇷 در حـال گـریه کـردن بودند
🇮🇷 که ناگهان چشمشان به نواب افتاد
🇮🇷 با دیدن نواب ، مات و مبهوت و شگفت زده ،
🇮🇷 به او خیره شدند .
🇮🇷 و آمدن او را ، با تعجب نگاه می کردند .
🇮🇷 نواب ، آرام آرام به طرف آنها می آمد .
🇮🇷 حسن و مرتضی ، با چشمانی باز و متعجب ،
🇮🇷 به همدیگر نگاه کردند .
🇮🇷 و سپس شوق و شادی فراوانی ،
👈 از خود نشان دادند .
🇮🇷 اما نواب ، بدون هیچ احساسی ،
🇮🇷 و بدون هیچ عکس العملی ،
🇮🇷 به راه خود ادامه داد .
🇮🇷 و از کنار آنان گذشت .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
داستان حضرت رقیه.mp3
15.48M
کودکی متولد شد، مهربان و خوش قلب. نام او رقیه بود.
#قصه_صوتی
رقیه بسیار پدرش را دوست داشت. پدر ایشان امام حسین علیه السلام بودند. یک روز خانواده راهی سفری شدند و به مقصدی رسیدند که نامش کربلا بود.
داستان"داستان حضرت رقیه سلام الله علیها" به سرگذشت حضرت رقیه علیه السلام می پردازد.
🌼🌸🍂🍃🌸 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶#سواد_رسانه📱🖥📲
✅ویژه #کودک #نوجوان
📌این انیمیشن رو به فرزند خوبتون که #بازی_رایانه_ای، زیاد انجام میدهد، نشان دهید
@kodak_novjavan1399
✍اعمال بسیار پرفضیلت و ساده قبل از #خواب...
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای خاکریزهای نمکی
🇮🇷 این قسمت : پهلوان پنبه ۲
@kodak_novjavan1399
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۳ 🌷
🇮🇷 حسن و مرتضی ، لبخند زنان ،
🇮🇷 پشت سر نواب ، حرکت می کردند .
🇮🇷 حسن به نواب گفت :
🌸 نواب جون ، تو حالت خوبه ؟!
🌸 تو نمرده بودی ؟!
🇮🇷 نواب ، بدون هیچ پاسخی ،
🇮🇷 به راه خود ادامه می داد .
🇮🇷 و حسن دوباره گفت :
🌸 حرف بزن ، چه بلایی سرت آوردن ؟!
🌸 چرا حرف نمی زنی ؟!
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 تو چطور ممکنه ، زنده باشی
🌸 ما خودمون دیدیم که سرت رو بریدن
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 بله من خودم هم شاهد بودم
🌸 دیدم که تو رو کشتن
🌸 اینجا چه خبره ؟! تو کی هستی ؟!
🌸 اونکه سرش رو بریدن ، کی بود ؟!
🇮🇷 دوباره مرتضی گفت :
🌸 دِ حرف بزن لعنتی ، چرا ساکتی
🌸 نصف جونمون کردی
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 چرا فرار کردید ؟ چرا تنهام گذاشتید ؟!
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 نواب جون ، به خدا ما ترسیده بودیم .
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 راستشو بگو ، چه بلایی سرت آوردن ؟
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 هیچی ، فقط سرم و بریدن .
🇮🇷 نواب با کلیدش ،
🇮🇷 درب خانه خود رو باز کرد
🇮🇷 و داخل خانه شد .
🇮🇷 حسن و مرتضی نیز ،
🇮🇷 با حالتی شگفت زده و متعجب ،
به همدیگه نگاه می کردن ...
مرتضی گفت :
🌸 یعنی چی فقط سرش و بریدن ؟
حسن گفت :
🌸 این نواب ، اون نواب نیست
🌸 و اون نواب ، این نواب نیست
🌸 حتما اونا نواب رو کشتن
🌸 و یکی دیگه رو برای ما فرستادن
🌸 که از ما اطلاعات بگیره .
مرتضی گفت :
🌸 اگر مثل خودشون وحشی بود ، چی ؟!
حسن گفت :
🌸 اٍ ، منو نترسون ...
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ انیمیشن دیدنی داستان ورود امام حسین به کربلا و توبه حر 🙏
#امام_حسین
@kodak_novjavan1399