eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
867 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
245 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀(۱) 📌چرا در نبود؟ 🔹️محمدبن حنفیه برادر ناتنی امام (ع) است. مادرش، دختری از نسل مسلمه حنفیه یمنی است. لذا او را ابن حنفیه می نامند. 📢علل عدم حضور در کربلا: 1⃣برخی براین باورند که محمد در زمان قیام کربلا بوده است. اما در هیچ منبع کهنی، به این مطلب اشاره نشده است، جز متنی با عنوان # که به ضمیمه شده و مال نیست. مرحوم نیز بیمار بودن ابن حنفیه را در زمان قیام صحیح نمی داند. در گفت وگوی امام حسین(ع) با محمدبن حنفیه نیز سخنی از نیست. 2⃣برخی علت نیامدن ابن حنفیه را وی از طرف امام حسین(ع) در مدینه می دانند. تنها منبع این خبر است. ◀️اما چرا هیچ شاهدی بر اطلاع رسانی او به امام وجود ندارد؟ به عقیده و تحقیق برخی مورخان معاصر ازجمله استاد ، این روایت برای دفاع از محمد توسط ابن اعثم جعل شده است. ◀️برفرض پذیرش روایت، محمد تمایلی به همراهی با امام حسین(ع) نشان نمی دهد و امام نیز او را مجبور نمی کند. 📌در برخی منابع آمده است که امام حسین عليه السلام خطاب به ابن حنفیه نوشت: از حسین بن علی(ع) به محمدبن حنفیه و هرکسی که از نزد او هست. هرکس به من بپیوندد به می رسد و هرکس روی گرداند به دست نیابد. بنابراین، خطاب امام شامل وی هم می گردد. 📌محمدبن حنفیه هنگام حرکت امام حسین(ع) از به نیز، همراه امام نبود. 📌در بندی می توان گفت: محمدبن حنفیه اگرچه حرکت امام را مشروع می دانست، اما در این قیام روحیه و نداشت. 📚صفار، بصائرالدرجات، ص۶؛ 📚ابن قولویه، کامل الزیارت، ص۱۵۷؛ 📚مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۵۷؛ 📚مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۱۱۱-۱۱۲؛ 📚ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۱. @kodak_novjavan1399
✳️داستان اسب و بادیه نشین ✨مردی، اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. همه تملک آن را داشتند. بادیه نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. 🍂حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد تعویض کند. بادیه نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله ای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می کرد، در حاشیه جاده ای دراز کشید. او می دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می کند. همین اتفاق هم افتاد... مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. ✨مرد گدا ناله کنان جواب داد: «من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده ام و نمی توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.» مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. 🔹به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. 🔸مرد متوجه شد که بادیه نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می خواهم چیزی به تو بگویم. 🔹بادیه نشین که کنجکاو شده بود کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرا . دیگر کاری از دست من برنمی آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن: «برای هیچ کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی...» 🔸بادیه نشین گفت: چرا باید این کار را انجام دهم؟! مرد گفت: چون ممکن است زمانی بیمار درمانده ای کنار جاده ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد... @kodak_novjavan1399