#عاقبت_نشنیدن
بنده خدایی برای خود خانه ای ساخت و ازخانه قول گرفت تا وقتی زنده است به او #وفادار باشد وبر سرش خراب نشود و قبل از هـر اتفاقی وی را آگاه کند
مدتی از ساخت خانه گذشت یک ترک در دیوار ایجاد شد . مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند. بعد ازمدتی جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مـرد با گچ ترک را پوشاند
این اتفاق چندین باربرای خانه مرد تکرار شد. روزی ناگهان #خانه فروریخت. مرد با سرزنش قولی که گرفته بود رابه خانه یادآوری کرد
خـانه گـفت هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقـبت نشنیدن هشدارها
هر کدام از ما شاهد مرگ خیلیها بودیم، از آشنایان گرفته تا غـریبه ، گاهی تابوت اونها رو هم تا خانه ابدی حمل کرده ایم، گاهی در این مراسم ها تصمیم میگیریم آدم خوبی باشیم ، حق این و آن را ضایع نکنیم، به کسی تهمت نزنیم ، مال و منال و پست و #مقام و مدیریت رو برا همین دنیا بگذاریم و با یک لباس ساده به خاک بریم ... عمرمون داره میره رفیقم
📚 نکته های ناب کـوتاه
@kodak_novjavan1399
✍ نداشتهها
گهگاهی برای نداشتههامون باید خدا رو #شکر کنیم، چون؛↶
👨🎓#مدرکی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
💰#مالی که به خاطرش نتونیم فقرا رو درک کنیم بدرد نمیخوره❗️
🙆♀ #زیبایی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
👑 #مقام پدری که به خاطرش بتونیم دست به بیتالمال دراز کنیم بدرد نمیخوره❗️
👇👇👇
🕋 رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الّتی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلی والِدَی وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضیهُ وَأَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصّالِحینَ(نمل/۱۹)
⚡️بارالها، به من الهام کن نعمتهایی را که به #من و به #پدر و #مادرم دادهای سپاس و شکر بگذارم، کارهای نیک که مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نیکوکارت قرارده.
🔚 برای همون چیزی که الان هستیم و داریم خدا رو شکر 🤲😌
✅خیلیها وقتی به #قدرت، #ثروت، #شهرت و.. میرسند طغیان میکنند❗️
@kodak_novjavan1399
🌷شهید احمدعلی نیری🌷
او یکی ازشاگردان خاص آیتالله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند ۱۳۶۴ و در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود.
آیتالله حقشناس شب روز خاکسپاری او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا-سلامالله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زندهام به کسی حرفی نزنید…
از #عفاف_چشم به این #مقام رسید…