eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
12.5هزار ویدیو
279 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 اخلاق صلی الله علیه واله 🔆آداب سر سفره @kodak_novjavan1399
🕋سبک زندگی صلی الله علیه واله 🔆ساده زیستی در @kodak_novjavan1399
اکرم صلی الله می فرمایند: هرگز به آنچه در دست دیگران است چشم ندوزید زیرا اندوه انسان طولانی شده و حسرت وی پایانی ندارد و نعمت هایی که دارد را کوچک میشمارد و در نتیجه شکر وسپاس او اندک خواهد شد پس همواره در زندگی ات به پایین تر از خود بنگر. . 📚"عیون الحکم والمواعظ،ص۵۲۰" 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 @kodak_novjavan1399
🔻شاهدانِ اعمال🔻 ✍ شخصی به نام عبدالله بن أَبان الزّیّات، نقل می‌کند: به امام رضا (ع) گفتم: ای پسر پیامبر!! برای من و خانواده‌ام دعائی بفرمائید. حضرت فرمودند: ⚡️ أَوَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟! وَاللهِ إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ. ⁉️ مگر من دعا نمی‌کنم؟! به خدا قسم، شما، هر شب و روز بر من عرضه می‌شود، و من برای شما دعا می‌کنم.☝️ راوی میگوید: قبولِ این سخن برای من سنگین به نظر آمد.😳 ⁉️ که چطور اعمالِ ما هر شب و روز بر امام عرضه میشود؟!🤔 امام متوجّه من شد و به من فرمود: ⚡️ أَمَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟! ⁉️ آیا کتاب خدا قرآن، را نمی‌خوانی؟! آنجا که می‌فرماید:👇 🕋 قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه/۱۰۵) 💢 ای رسولِ ما! به این مردم بگو: «هر عملی که می‌خواهید، انجام بدهید! امّا مراقب باشید که خدا، پیامبر و مؤمنان، در حال مشاهده‌ی شما هستند!» بعد امام فرمودند: ☝️ به خدا قسم، منظور از مؤمنان در این آیه، علی بن ابی طالب و امامانِ از نسل او هستند. یعنی ما اعمال شما را می‌بینیم. 📚 اصول کافی، ج۱، ص۱۷۱ (باب عرضه‌ی اعمال بر پیامبر و ائمه). ✨✨✨✨✨ ✍طبق این آیه قرآن، و روایتِ امام رضا(ع)، هر عملی که ما انجام میدیم، هم می‌بینه، هم (ص)، و هم گروهی از مؤمنینِ خاص، که طبقِ این روایت و روایاتِ فراوانِ دیگه، (ع) هستند.😰 ☝️ به این عقیده‌ی میگن: «عرضه‌ی اعمال» بر اولیای خدا. 👈 اعتقاد داره که، همه ما بصورت روزانه، یا هفتگی، یا ماهانه، یا... بر اولیای خدا (پیامبر اکرم و امامانِ معصوم) عرضه میشه.😨 ✅️ اگر ما خوب باشه، اونها خوشحال میشن😌 ❌ و اگر بد باشه، نگران و اندوهگین میشن😔 امام باقر (ع) فرمود: 👈 تمام شما، هر عصر پنجشنبه، بر پیامبرتان عرضه می‌شود... بنابراین باید از اینکه عمل زشتی از شما بر پیامبر عرضه شود، شرم کنید.😔 📚 تفسیر برهان، ج۲، ص۱۵۸. و امام صادق (ع) فرمود: 👈 ای مردم! با خود، رسول خدا را ناراحت نکنید.😔 📚 تفسیر کنز الدقائق. 📣 و و ، از تمام خلوتهای ما خبر دارند..💔 ✔ موقع حواسمون باشه، که داره ما رو می‌بینه...😔 @kodak_novjavan1399
✨﷽✨ 🔴 به دیگران حسادت نکنید ✍ اکرم صلی الله علیه وآله برای مردی از انصار شهادت داد، که او از اهل بهشت است. مردم می خواستند بدانند که علت بهشتی بودن او چیست؟ وقتی از احوال و اعمال او جست و جو کردند فهمیدند، عمل زیادی انجام نداده است. مگر این که وقتی از رختخواب خود بر می خیزد ذکر خدا می گوید و شب که می خوابد جز برای صبح برنمی خیزد. از او سؤال شد تو چه عمل خاصی انجام می دهی که بهشتی شده ای؟ او در جواب گفت: کاری جز آنچه می دانستید انجام نمی دهم، مگر این که نسبت به مسلمانی نمی کنم و بر کسی که خداوند نعمتی به او داده است نمی ورزم. 📚 محجه البیضاء ، ج 5 ص 325 🔅حضرت علیه السلام فرمود: خداوند فرموده است: دشمن نعمت من است و از قضای من، در خشم است و از آنچه قسمت بندگانم کرده ام ناراضی است. 📚 محجه البیضاء ، ج 8 ص 156 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 50 @kodak_novjavan1399
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۱ 🌟 خدا بود و خدا هست و خواهد بود 🌟 در مکه ، مردی پاک و زیبا بود ، 🌟 که نامش ، عبداللّه بود . 🌟 آقا عبدلله ، 🌟 با دختری باحیا و باحجاب ، 🌟 به نام آمنه ازدواج کرد . 🌟 پس از مدتی ، 🌟 او برای تجارت به شهر دیگری رفت 🌟 دو ماه بعد ، همسرش آمنه ، 🌟 یک پسر زیبا برای او به دنیا آورد . 🌟 و نام او را محمد گذاشتند . 🌟 عبدالله ، در مسیر تجارت ، 🌟 بیمار می شود و از دنیا می رود . 🌟 محمد ، پسر عبدالله ، 🌟 هیچ وقت پدرش را ندید . 🌟 پدرش نیز ، هیچ وقت او را ندید. 🌟 شهری که محمد در آن به دنیا آمد ، 🌟 مکه نام داشت . 🌟 بزرگان و علمای یهود ، 🌟 پیش بینی کردند که محمد در آینده ، 🌟 کارهای بزرگی می کند . 🌟 او می تواند همه دنیا را ، 🌟 با هم متحد کند ‌. 🌟 به خاطر همین تصمیم گرفتند 🌟 تا او را بکشند . 🌟 پدربزرگش عبدالمطلب ، 🌟 محمد را به شهر دیگری فرستادند 🌟 تا در امان باشد 🌟 شش ساله که شد ؛ 🌟 مادرش آمنه نیز ، از دنیا رفتند . 🌟 و تا هشت سالگى ، 🌟 پیش پدربزرگش عبدالمطّلب بود . 🌟 پس از مرگ پدربزرگش ، 🌟 عمویش عمران ، 🌟 او را به خانه خود برد . 🌟 عمران و همسرش فاطمه بنت اسد ، 🌟 با عشق و مهربانی و محبت بسیار ، 🌟 از محمد مراقبت می کردند . 🌟 محمد مثل بزرگترها ، 🌟 موهایش را مرتّب نگه می داشت 🌟 و سر و صورتِ خود را ، تمیز می کرد . 🌟 در حالی که 🌟 بیشتر کودکانِ هم سن و سالش ، 🌟 لباس کثیف می پوشیدند ، 🌟 و موهاى نامرتبی داشتند 🌟 و بدنشان بدبو بود . 🌟 محمد ، به خوراکى حریص نبود ؛ 🌟 و با عجله و تند تند ، غذا نمی خورد .
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۲ 🌟 محمد ، همیشه و در همه احوال ، 🌟 متانت ، سنگینی ، وقار و ادب ، 🌟 از خود نشان مى داد . 🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ، 🌟 هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ، 🌟 ناله نمی کرد . 🌟 هیچ وقت دروغ نمی گفت ؛ 🌟 کار زشت و ناشایست انجام نمی داد 🌟 خنده های بلند و بی جا نمی کرد . 🌟 کسی را مسخره نمی نمود . 🌟 حرف زشت و بد نمی زد . 🌟 محمد ، در میان مردم مکّه ، 🌟 به امانتدارى و صداقت مشهور بود 🌟 و همه به او لقب محمّد امین دادند . 🌟 او خیلی پاک و درستکار بود . 🌟 با اینکه در آن زمان ، 🌟 مردم زیادی مشرک بودند 🌟 و بت می پرستیدند 🌟 اما او هیچ وقت ، اهل شرک نبود . 🌟 و هیچ بتی را نمی پرستید . 🌟 و فقط خدا را عبادت می کرد . 🌟 محمد ، در بیست و پنج سالگی ، 🌟 با زنی به نام خدیجه ازدواج کرد . 🌟 وقتی عمویش عمران ، فقیر شد 🌟 خیلی به او کمک کرد . 🌟 و پسرش علی را ، نزد خود آورد 🌟 تا مخارجش کمتر شود . 🌟 محمد ، علی را خیلی دوست داشت 🌟 و به او ادب و تربیت آموخت ‌. 🌟 و هرجا می رفت ، او را با خود می برد 🌟 محمد در سن چهل سالگى ، 🌟 با علی به غار حرا رفت 🌟 و مشغول عبادت شد . 🌟 ناگهان فرشته ای به نام جبرئیل ، 🌟 نزد محمد و علی آمد 🌟 و مژده پیامبری به محمد داد . 🌟 محمد در همان سن چهل سالگی ، 🌟 به پیامبرى انتخاب شد 🌟 و تا سه سال ، مخفیانه ، 🌟 مردم را به اسلام دعوت می نمود . 🌟 پس از سه سال ، 🌟 به دستور خداوند ، 🌟 رسالت خود را آشکار ساخت . 🌟 محمد ، تبلیغ دین را ، 🌟 از بستگان خود آغاز کرد . 🌟 و آنها را به توحید و عبادت خدا ، 🌟 دعوت می نمود . 🌟 از آنها می خواست 🌟 تا از شرک پرهیز کنند 🌟 و بت پرستى را ، ترک کنند . 🌟 می خواست از بین بستگان خود ، 🌟 یک جانشین برای خود انتخاب کند 🌟 اما هیچ کس جانشینی او را نپذیرفت 🌟 آقا علی ، با خوشحالی ، 🌟 دست خود را بالا برد 🌟 و از محمد خواست تا او را ، 🌟 جانشین خود کند . 🌟 محمد وقتی دید که هیچ کس ، 🌟 نمی خواهد جانشین او شود 🌟 علی را به عنوان جانشین خود ، 🌟 معرفی نمود .
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۳ 🌟 حضرت محمد ، 🌟 همه مردم را به اسلام دعوت نمود 🌟 بزرگان قریش ، 🌟 وقتی که منافع خود را ، 🌟 در خطر دیدند . 🌟 به مخالفت با او برخاستند . 🌟 تا زمانی که 🌟 عمویش عمران ، زنده بود . 🌟 کسی جرات نمی کرد 🌟 محمد را ، اذیت کند . 🌟 اما هر کس به محمد ایمان می آورد 🌟 آن را شکنجه می کردند . 🌟 یک روز ، یک جوانی ، 🌟 که تازه مسلمان شده بود . 🌟 زیر آفتاب سوزان شکنجه می شد 🌟 به او شلاق می زدند 🌟 روی شکمش سنگ بزرگ گذاشتند 🌟 او را با آهن داغ می سوزاندند . 🌟 اما هیچ وقت حاضر نشد 🌟 از دین و ایمانش بگذرد 🌟 و از علاقه اش به پیامبر دست بکشد 🌟 مرد کافری از او پرسید : ☘ چرا محمد را دوست داری ؟! 🌟 آن جوان تازه مسلمان گفت : 🌟 محمد ، بهترین انسان دنیاست . 🌟 خوشرو و خوش اخلاق است . 🌟 همیشه لبخند به لب دارد . 🌟 هیچ وقت به کسی اخم نمی کند 🌟 و سر کسی فریاد نمی زند 🌟 هیچ وقت با خشونت و عصبانیت ، 🌟 با کسی رفتار نمی کند . 🌟 اهل گذشت و بخشش است 🌟 اشتباهات دیگران را می بخشد . 🌟 و همیشه بهترین اخلاق ها را دارد . 🌟 پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه ، 🌟 و بعد از وفات عمویش عمران 🌟 و همسرش خدیجه ، 🌟 ناچار شد که به مدینه هجرت نماید . https://eitaa.com/kodak_novjavan1399
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۴ 🌟 حضرت محمد ، 🌟 دختری نام فاطمه داشت 🌟 که ایشان را ، خیلی دوست داشتند 🌟 فاطمه نیز ، 🌟 پدرش را ، خیلی دوست داشت 🌟 و همیشه به او احترام می گذاشت . 🌟 فاطمه در سن ۹ سالگی ، 🌟 با علی ازدواج کرد . 🌟 حضرت محمد ، 🌟 هر روز به خانه فاطمه می آمد 🌟 و او را می بوسید و می گفت : 🌹 فاطمه ، بوی بهشت می دهد . 🌟 بعد از جنگ ها و زحمات زیاد ، 🌟 حکومت حضرت محمد بزرگتر شد 🌟 تعداد مسلمانان ، 🌟 روز به روز بیشتر می شد 🌟 مکه نیز به دست مسلمانان افتاد 🌟 خداوند و حضرت محمد ، 🌟 نمی خواستند این دین جدید یعنی اسلام ، 🌟 بعد از مرگ پیامبر ، از بین برود . 🌟 به خاطر همین به دستور خدا ، 🌟 در آخرین حج خود ، 🌟 در منطقه ای به نام غدیر خم ، 🌟 در گرمای داغ و سوزان بیابان ، 🌟 هزاران حاجی را نگه داشته 🌟 و علی را به عنوان جانشین خود ، 🌟 به آنها معرفی نمود . 🌟 مدتی بعد ، 🌟 یک شب حضرت فاطمه در خواب دید 🌟 که مشغول خواندن قرآن است 🌟 ناگهان 🌟 قرآن از دستش افتاد و گم شد. 🌟 فاطمه با وحشت از خواب پرید 🌟 و خوابش را برای پدرش تعریف کرد 🌟 حضرت محمّد فرمود : 🌹 دخترم ! ای نورِ دیده ام ! 🌹 من آن قرآنی هستم 🌹 که در خواب دیده ای . 🌹 به زودی من از میان شما ، 🌹 ناپدید خواهم شد . https://eitaa.com/kodak_novjavan1399
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۵ 🌟 کم کم ، نشانه های بیماری ، 🌟 در بدن رسول خدا پیدا شد . 🌟 و ایشان ، سخت بیمار شدند . 🌟 امام علی و فاطمه و فرزندانشان ، 🌟 در کنار پیامبر نشسته بودند 🌟 و گریه می کردند . 🌟 مردم زیادی به دیدن پیامبر آمدند . 🌟 حضرت محمد ، به مردم گفت : 🌹 من از پیش شما می روم ، 🌹 اما مراقب دینتان باشید 🌹 و از دین خود ، خوب محافظت کنید 🌹 و نگذارید از بین برود . 🌹 من برای شما ، 🌹 دو چیز گرانبها ، به امانت می گذارم 🌹 یکی قرآن و دیگری اهل بیتم 🌹 از این دو امانت ، خوب مراقبت کنید 🌹 و هر چه می خواهید ، 🌹 فقط از این دو چیز بخواهید 🌹 تا گمراه نشوید . 🌟 سپس در روز ۲۸ صفر ، 🌟 حضرت محمد ، از دنیا رفتند . ✍ پایان
✍ شعر کودکانه تولد پیامبر 🌹 گل ، گل و گل ، بهاره 🌹 فصـلِ خـوشِ انـاره 🕋 تولد پیامبر ، شده بازم دوباره 🌠 هـزار هـزار ستـاره 🌠 از آسمون می باره 🕋 تولد پیامبر ، شده بازم دوباره 🕊 کـبـــــوتـر سـفـیــــدم 🕊 پـیــام شــــــادی داره 🕊 خـنـده فـراوون شـده 🕊 هیـچ کسـی غم نداره 🦜 بلـبل شـاد و خـنـدون 🦜 رو تــاب گــل ســواره 🦜 چه چه و چه میخونه 🦜 چه شور و حالی داره 😇 از آسمـونا ، خبر ، 😇 فرشته ای میاره 🕋 تولد پیامبر ، شده بازم دوباره 🌠 هـزار هـزار ستـاره 🌠 از آسمون می باره 🌟 تولد پیامبر ، شده بازم دوباره
مسلمان واقعی کسی است که هم ظاهر وهم باطنش درست باشه گویند در عصر ، پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد،اما چند را بر سر بركه ديد،پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن به آن بركه مراجعه نمود . با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من متصور نيست.پس نزديك شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. نزد سليمان برد. آن مرد را احضار، کرد، محاكمه و به محكوم نمودو دستور به كور كردن چشم داد.آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت؛"چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،بلكه ريش او بود كه مرا داد!و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به نزديكتراست اگر محاسنش را بتراشيدتا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند"