👽 داستان تسخیر زمین
👽 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
👽 قسمت هجدهم
🇮🇷 جبرئیل گفت :
☀️ مگر در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی ،
☀️ چه خبر است ؟
🇮🇷 یکی دیگر از علما گفت :
🌹 ماجرایش ، طولانی است
🌹 ولی برایتان خلاصه اش می کنم
🌹 پدر ایشان ، مرحوم سید محمود مرعشی ،
🌹 در نجف اشرف زندگی می کرد ،
🌹 بسیار علاقمند بود که به هر طریقی ،
🌹 قبر شریف حضرت زهرا را پیدا کند ؛
🌹 سپس برای رسیدن به این آرزو ، چله گرفت
🌹 چهل روز ، فقط به عبادت و معنویت ، گذراند
🌹 تا اینکه سراسر وجودش ، پر از نور خدا شد .
🌹 شب چهلم ، بعد از توسل فراوان ،
🌹 به محل خوابش رفت .
🌹 در عالَم خواب ،
🌹 به محضر امام صادق علیه السلام ، رسید .
🌹 امام به او فرمود :
🌟 عَلَیکَ بِکَریمَۀ اَهلِ البَیت ِ؛
🌟 یعنی به کریمه ی اهل بیت متوسل شو .
🌟 یعنی قبر حضرت معصومه در قم را ،
🌟 زیارت کن .
🌟 به خاطر مصالحی ، خداوند اراده نموده
🌟 که قبر حضرت زهرا برای همیشه مخفی باشد
🌟 از این رو ، قبر حضرت معصومه را ،
🌟 تجلّی گاه قبر شریف حضرت زهرا ،
🌟 قرار داده است .
🌹 مرحوم سید محمود ،
🌹 وقتی که از خواب برخاست ،
🌹 تصمیم گرفت
🌹 که برای زیارت حضرت معصومه ،
🌹 به قم مهاجرت کند .
🌹 او بی درنگ ، با همه ی اعضای خانواده اش ،
🌹 از نجف اشرف ، عازم قم شد
🌹 و تا زمانی که آنجا بود ،
🌹 همیشه به زیارت حضرت معصومه می رفت
🌹 آن مرحوم ، سرانجام به نجف بازگشت
🌹 و فرزندش سید شهاب الدین مرعشی نجفی ،
🌹 به قم آمد ؛
🌹 و در همسایگی حرم مطهر حضرت معصومه ،
🌹 خانه گرفت ؛
🌹 ایشان هر روز صبح ، قبل از اذان صبح ،
🌹 به زیارت حضرت معصومه می رفتند
🌹 و حتی گاهی اوقات پشت در می ماندند ،
🌹 تا درِ حرم باز شود .
🌹 تا اینکه پس از ۶۶ سال درس و بحث
🌹 و آن خدمات علمی و سیاسی فراوان ،
🌹 در سن ۹۶ سالگی از دنیا رفت .
🌹 خود آیت الله مرعشی نجفی می فرمود :
🌟 شصت سال است که هر روز ،
🌟 من از نخستین زائران حضرت معصومه هستم
🌹 و این یعنی اینکه ، اگر قطعه ای در کار باشد
🌹 ایشان بهتر می دانند که آن کجاست .
🇮🇷 زیر معبد سلیمان نیز ،
🇮🇷 درگیری سختی بین نظامیان آمریکا ،
🇮🇷 و عنکبوت های کوچک ، در گرفت .
🇮🇷 عنکبوت های کوچک ،
🇮🇷 بی وقفه از دهان عنکبوت بزرگ ،
🇮🇷 خارج می شدند
🇮🇷 نظامیان هم ، همهٔ امکانات خود را ،
🇮🇷 برای غلبه بر آنان ، به کار بردند .
🇮🇷 از انواع بمب و دودزا و شوک برقی ،
🇮🇷 استفاده کردند ، اما باز فایده ای نداشت
🇮🇷 چون بر عنکبوت بزرگ ، اثری نداشت
🇮🇷 و عنکبوت های کوچک هم تمام نمی شدند
👽 ادامه دارد ...
👽 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
اگر دو روز برای زندگی کردن فرصت داشتی!
روز اول ادب بیاموز
و روز دوم باادب زندگی کن
@kodak_novjavan1399
👽 داستان تسخیر زمین
👽 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
👽 قسمت نوزدهم
🇮🇷 بی وقفه از دهان عنکبوت بزرگ ،
🇮🇷 عنکبوت های کوچک ، خارج می شدند .
🇮🇷 خناس ، تصمیم گرفت
🇮🇷 که از چشم های لیزری خود استفاده کند
🇮🇷 آرام چشم بند خود را باز کرد
🇮🇷 و با لیزری که از چشماش بیرون می زد ،
🇮🇷 پای عنکبوت بزرگ را قطع کرد .
🇮🇷 عنکبوت بزرگ هم ،
🇮🇷 با پرتاب آتش بر سر خناس ،
🇮🇷 او را تبدیل به خاکستر نمود .
🇮🇷 خناس ، دوباره خود را جمع و جور کرد ،
🇮🇷 آرام سر خود را بلند کرد
🇮🇷 و این بار ، شکم عنکبوت را نشانه گرفت
🇮🇷 بعد از چند لحظه ، عنکبوت بزرگ ، منفجر شد
🇮🇷 سپس چشم بند خود را بست
🇮🇷 و به طرف سنگها رفت .
🇮🇷 نظامیان همچنان ،
🇮🇷 با عنکبوت های کوچک درگیر بودند .
🇮🇷 خناس ، دست خود را برای گرفتن سنگها ،
🇮🇷 به سمت حباب دراز کرد
🇮🇷 ناگهان صاعقه ای از آسمان ،
🇮🇷 به حباب اصابت کرد ؛
🇮🇷 و خناس را از آن دور نمود .
🇮🇷 حباب ، غیرقابل نفوذ و برق دار بود
🇮🇷 هیچ دستی نمی تواند داخل حباب شود
🇮🇷 چندتا از فرماندهان نظامی نیز ،
🇮🇷 می خواستند دست خود را داخل حباب کنند
🇮🇷 که حباب جرقه ای زد
🇮🇷 و آنان را به چند متر عقب تر ، پرتاب کرد
🇮🇷 خناس ، انگشتر بی نگین را در آورد
🇮🇷 و در انگشت خود قرار داد
🇮🇷 و آرام دستش را به سمت حباب دراز کرد
🇮🇷 ابتدا ، سر انگشتانش را جلو برد ،
🇮🇷 و آرام آنها را داخل حباب کرد ،
🇮🇷 وقتی دید ، دیگر جرقه نمی زند
🇮🇷 سپس همه دستش را ، داخل برد .
🇮🇷 ناگهان حباب نورانی شد ،
🇮🇷 حباب ، دست خناس را گرفت و فشرد
🇮🇷 و آرام شروع به چرخیدن کرد .
🇮🇷 چرخش آن زیادتر شد
🇮🇷 و سپس کوچک و محو شد
🇮🇷 و دست خناس هم رها شد .
🇮🇷 خناس ، نگاهی به انگشتر انداخت
🇮🇷 و لبخندی شیطنت آمیز ،
🇮🇷 بر چهره او نمایان شد .
🇮🇷 خناس ، تا لحظاتی مات و مبهوت ،
🇮🇷 به انگشتر نگاه می کرد
🇮🇷 سنگها را مشاهده کرد ،
🇮🇷 که در انگشتر قرار گرفته بودند
🇮🇷 سپس با سرعت ، به سمت معبد سلیمان رفت
🇮🇷 کف معبد را شطرنجی کردند
🇮🇷 و دو ستون برای دروازه شیاطین ،
🇮🇷 درست کردند .
🇮🇷 خناس ، در حاشیه صفحه شطرنج ، ایستاد
🇮🇷 کتاب حضرت سلیمان را در آورد
🇮🇷 و از درون آن ، ذکری خواند .
🇮🇷 ناگهان دودی سیاه و خاکستری ،
🇮🇷 از وسط صفحه شطرنج ، بیرون آمد
🇮🇷 بعد از آن ، شیاطین و ارواح سرگردان ،
🇮🇷 یکی یکی از آنجا ، خارج شدند .
👽 ادامه دارد ...
👽 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای نمکی و مار عینکی
🇮🇷 قسمت هشتم
@kodak_novjavan1399
🔴عیب جویی نکنید
✍حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند :لغزش های مسلمانان را نجویید، که هر کس لغزش های برادرش را پی جوید خداوند متعال لغزش های او را پیگیری می کند
و هر که را که خداوند سبحان عیب جویی کند، رسوایش می سازد؛ هر چند در اندرون خانه خود باشد.
📗:الکافی: ج٥،ص٣٥٥
@kodak_novjavan1399
☀️ #حدیث_روز
💠 امام صادق علیه السلام:
هر کس در راه طاعت خدا خرج نکند، به خرج کردن در راه معصیت خداوند عزّوجل گرفتار شود.
📙 بحار الانوار ج۹۳ ص ۱۳۰
@kodak_novjavan1399
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید حسین گشادهرو
هیچ بدبختی از این بالاتر نسیت که انسان از خدا جدا شود و به بیراهه بیفتد.
@kodak_novjavan1399
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 از جایی که گمان نمیکنی
✅ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
استغفار کنی از جایی که گمان نداری میآید، همسفر خوب پیدا میکنی، یه زن خوب گیرت میآید، برای نماز شب اگر استغفار کردی یک زن نماز شب خوان گیرت میآید...
@kodak_novjavan1399
👽 داستان تسخیر زمین
👽 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
👽 قسمت بیستم
🇮🇷 نگهبانان زندان اجنه ،
🇮🇷 با ترس و وحشت ، وارد قصر فرمانروا شدند
🇮🇷 به فرمانروا گفتند :
👽 قربان ، جانتان سلامت
👽 یک خبر وحشتناک ...
👽 همه زندانی ها ، از زندان فرار کردند .
🇮🇷 فرمانروا با ناراحتی گفت :
🌸 این چطور ممکنه ؟!
🌸 کی فراری شون داده ؟!
🇮🇷 نگهبانان زندان گفتند :
👽 قربان !
👽 ما حتی متوجه نشدیم چطور فرار کردند
👽 حتی یک لحظه هم ،
👽 پست مان را ترک نکردیم .
👽 صدایی هم نشنیدیم
👽 انگار دود شدند رفتند هوا ،
👽 انگار غیب شدند
👽 انگار آب شدند ، رفتند توی زمین
👽 باور کنید ما کوتاهی نکردیم .
🇮🇷 فرمانروا ، مشتی بر کرسی خود زد و گفت :
🌸 وای خدای من ...
🌸 حتما اونا موفق شدند
🌸 که سنگهای انگشتر را پیدا کنند
🌸 باید به همه هشدار بدهیم
🇮🇷 فرمانروا از جای خود برخاست و گفت :
🌸 بروید به همه کشورها بگویید ،
🌸 که مواظب حملات شیاطین باشند
🌸 به همه بگویید که نیروهای خود را ،
🌸 در حالت آماده باش قرار دهند .
🇮🇷 خودِ فرمانروا هم ،
🇮🇷 شخصاً به حضور امام خامنه ای رسید
🇮🇷 و با ناراحتی ،
🇮🇷 فرار زندانیان و تکمیل انگشتر سه سنگ را ،
🇮🇷 به اطلاع ایشان رساند .
🇮🇷 امام خامنه ای نیز ، به آرامی گفت :
💞 آرامش خود را حفظ کنید
💞 و نیروهای خود را به آرامش دعوت کنید
🇮🇷 فرشته ها ، حسین و بچه های انقلابی ،
🇮🇷 در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی ،
🇮🇷 در لابلای کتابهایش ،
🇮🇷 به دنبال سرنخی از آخرین قطعه لوح بودند
🇮🇷 اسرافیل ، یک دفعه داد زد :
🌹 پیدا کردم ، قربان پیدا کردم
👽 ادامه دارد ...
👽 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @kodak_novjavan1399