تنهادلبیچـارهیمـن
نقـشزمینشد؟!
یاهرکهنگاهشبهتـو
افتادچنینشُد؟💔"
#امام_حسین
@kodak_novjavan1399
توصیه شهید معز غلامی برا توسل به ذکر الهی به رقیه .....🤲
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 #داستان_کربلا👆👆
📜 نامههای #ماریه (قسمت 10)
⬛️ماریه هم بازی حضرت رقیه سلاماللهعلیها در کاروان عاشوراست.
◼️ این آخرین نامه ماریه است. اون از بدترین روز زندگیش نوشته. از روزی که آدم بدها آقای امام حسین و یارانشون رو شهید کردن و به دستهای همه مادرا و بچهها زنجیر زدن.
▪️اون به کبوترش گندم سپرده تا داستان امام حسین رو برای همه پرندههای جهان تعریف کنه و به گوش همه آدمها دنیا برسونه.😔🏴
✍️ حامد عسکری
@kodak_novjavan1399
🌼🍂
بعضی از آیات هست
که وقتی میخونیم شرمندهی خدا میشیم؛
مثل این آیه:
أَلیسَ اللّٰهُ بِکافٍ عَبدَه (زمر/٣۶)
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟!
🌼🍂
@kodak_novjavan1399
میگن همین که دلت میخواد بری حرم ثوابشو مینویسن برات !
اما من خودتم میخوام امام حسین قلبم💔
@kodak_novjavan1399
مهم نیست
چقدر شب تاریک است
خورشید دوباره طلوع خواهد کرد
مهم نیست
چقدر اندوهت عمیق است
دلت که به نور خدا روشن باشد
قلبت دوباره لبخند خواهد زد
شبتـ🌙ـون منـور به نـور خـدا🌟
@kodak_novjavan1399
📌 یکشنبه
☀️ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۶ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 11 آگوست 2024 میلادی
📎 #تقویم
🔸@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 قلبـِ مجنونــم
بخوان یک آیه از عشقت
ســـراسر ســوره ی مِهری
ڪہ نازل گشتــه ای بـر دل ،،،!
بـا توکل به اسم اعظمت﷽
روزمان را آغاز میکنیم..
🌸الهی به امید تو .
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🥀
@kodak_novjavan1399
🔹خلوت کردن با خدا
زندگی معمولا ما را از خدا دور میکند چون ما نمیتوانیم آنچنان که باید به سوی خدا حرکت کنیم . 😢
ولی مناجات با خدا و مرور همۀ غمها و آرزوها در گفتگو با حضرت پروردگار ، انسان را در جایی که باید باشد قرار میدهد . ✅💯
خلوت کردن با خدا تمام آسیبهای انسان را جبران میکند . 😍👌
💌 #پیام_معنوی
🍃 #استاد_پناهیان
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی که همیشه به موقع برسی!!
به عشق
به پول
به زندگی
و هر آنچه که در دل داری
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چی بهتر از این سفره
رو خاکها خوابت میبره😔
👤محمد اسداللهی
#محرم #امام_حسین #اربعین
@kodak_novjavan1399
حبّ 'حسین؏' در دلی❤️ بیدار میشود که
از خود و آنچه دوست دارد
در راه خدا گذشته باشد..'!
#شهیدسیدمرتضےآوینے
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دلی رو به درد آوردی که دل درد گرفتی!
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ چرا تا به کسی تکیه میکنیم،
همون آدم پشتمونو خالی میکنه؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
@kodak_novjavan1399
هدایت شده از نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
هرقدر زندگی بارهايش را بر دوش تو
بيندازد ( زندگی بر تو سخت بگذرد)
بدانكه خداوند كسی را مكلف نميكند
مگر بہ اندازه توانش، پس آرام باش ،
و بر الله ﷻ توکل کن ! ... 🌸🌱
@kodak_novjavan1399
هدایت شده از نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾
تو تکیه گاه منی
هرساعت❤️
هرلحظه💝
هرنفس💚
@kodak_novjavan1399
#رمان
#قسمت_دهم
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
ــ خانم رحمانی...
صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟
یک لحظه به چشم هایش نگاه کردم.
درسفیدی چشم هایش رگه های قرمز ایجادشده بودکه تلفیقی از عصبانیت و غیرت رانشان می داد.
نگاهی به گوشی دستم انداخت.
–میشه بپرسم کی بود؟
انگار صدای گوشی ام بلند بوده و صدای آقای معصومی را شنیده است. نمی خواستم جوابش را بدهم ولی حالش طوری بود که دلم برایش سوخت. بی معطلی گفتم:
– من پرستاره دخترشم.
با چشم های متعجب پرسید:
–کاری که گفتید این بود؟
ــ بله، البته ماجرا داره من براش کار نمی کنم، فقط الان عجله دارم باید برم.
انگار خیالش راحت شد نفسش رو با صدا بیرون داد.
–خودم می رسونمتون، و بعدسریع ماشین را روشن کرد و حرکت کرد.
– من یه تاکسی دربست می گیرم می رم.
ــ فکر کنید من تاکسی هستم دیگه، فقط بگید کجا برم.
اخم هایش درهم بود و با سرعت می راند.
به طورناگهانی روی ترمززد زد. هینی کشیدم وپرسیدم:
– چی شد؟
ــ مگه دارو نمی خواستید؟
اینجا داروخانه هست، الان بر می گردم.
اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم پیاده شدو رفت. رفتنش را نگاه کردم، شلوار کتان کرم با بلوز هم رنگش چقدربرازنده اش بود.
خوش تیپ و خوش هیکل بود.
و من چقدر باید جلو دلم را می گرفتم تا نگاهش نکنم.
به چند دقیقه نرسید برگشت.
نگاهش نکردم دیگر زیاده روی بود سرم راپایین انداختم و ازاین چشم چرانی خودم راسرزنش کردم.
همین که پشت فرمان نشست دارو تب بُر را روی پایم گذاشت. دوباره تپش قلب گرفتم.
زیر لبی گفتم:
– چرا زحمت کشیدید خودم می رفتم. "چقدر دقیق به حرفهای من وآقای معصومی گوش کرده بود."
اخمهایش کمی باز شد.
–اصلا زحمتی نبود.
مسیر زیاد دور نبود.
وقتی رسید سر کوچه گفتم:
– لطفا همین جا نگه دارید.
ــ اجازه بدید برم داخل کوچه، مگه عجله ندارید؟
ــ نه آقا آرش تاکسی که تو کوچه نمیاد.
لبخندی زدو گفت:
–باشه پس کرایه ی تاکسی هم میشه یه قرار ملاقات تو یه کافی شاپ.
تا خواستم مخالفت کنم، دستش را به نشانه خداحافظی بلند کردو رفت.
نمی دانستم باید چه کار کنم.
دلیلی نداردبه کافی شاپ برویم.
تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که دیدمش مخالفتم را اعلام کنم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@kodak_novjavan1399