eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهادل‌بیچـاره‌ی‌مـن‌ نقـش‌زمین‌شد؟! یاهرکه‌نگاهش‌به‌تـو افتادچنین‌شُد؟💔" @kodak_novjavan1399
توصیه شهید معز غلامی برا توسل به ذکر الهی به رقیه .....🤲 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 👆👆 📜 نامه‌های (قسمت 10) ⬛️ماریه هم بازی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در کاروان عاشوراست. ◼️ ‌این آخرین نامه ماریه است. اون از بدترین روز زندگی‌‌ش نوشته. از روزی که آدم بدها آقای امام حسین و یارانشون رو شهید کردن و به دست‌های همه مادرا و بچه‌ها زنجیر زدن.‌ ‌ ▪️اون به کبوترش گندم سپرده تا داستان امام حسین رو برای همه پرنده‌های جهان تعریف کنه و به گوش همه آدم‌ها دنیا برسونه.😔🏴 ✍️ حامد عسکری @kodak_novjavan1399
🌼🍂 بعضی‌ از آیات‌ هست که‌ وقتی‌ می‌خونیم‌ شرمنده‌‌ی خدا می‌شیم؛ مثل‌ این‌ آیه: أَلیسَ اللّٰهُ بِکافٍ عَبدَه (زمر/٣۶) آیا خدا‌ برای‌ بندگانش‌ کافی‌ نیست؟! ‌ 🌼🍂 @kodak_novjavan1399
میگن همین که دلت میخواد بری حرم ثوابشو مینویسن برات ! اما من خودتم می‌خوام امام حسین قلبم💔 @kodak_novjavan1399
مهم نیست چقدر شب تاریک است خورشید دوباره طلوع خواهد کرد مهم نیست چقدر اندوهت عمیق است دلت که به نور خدا روشن باشد قلبت دوباره لبخند خواهد زد شبتـ🌙ـون منـور به نـور خـدا🌟 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 یکشنبه ☀️ ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۶ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 11 آگوست 2024 میلادی 📎 🔸@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 قلبـِ مجنونــم بخوان یک آیه از عشقت ســـراسر ســوره ی مِهری ڪہ نازل گشتــه ای بـر دل ،،،! بـا توکل به اسم اعظمت﷽ روزمان را آغاز میکنیم.. 🌸الهی به امید تو . «»🥀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @kodak_novjavan1399
🔹خلوت کردن با خدا زندگی معمولا ما را از خدا دور می‌کند چون ما نمی‌توانیم آن‌چنان که باید به سوی خدا حرکت کنیم . 😢 ولی مناجات با خدا و مرور همۀ غم‌ها و آرزوها در گفتگو با حضرت پروردگار ، انسان را در جایی که باید باشد قرار می‌دهد . ✅💯 خلوت کردن با خدا تمام آسیب‌های انسان را جبران می‌کند . 😍👌 💌 🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌حبّ 'حسین؏' در دلی❤️ بیدار می‌شود که از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا گذشته باشد..'! ‌‌ @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرقدر زندگی بارهايش را بر دوش تو بيندازد ( زندگی بر تو سخت بگذرد) بدانكه خداوند كسی را مكلف نميكند مگر بہ اندازه توانش، پس آرام باش ، و بر الله ﷻ توکل کن ! ... 🌸🌱 ‌ @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ •‏﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾         تو تکیه گاه منی              هرساعت❤️              هرلحظه💝              هرنفس💚 @kodak_novjavan1399
ــ خانم رحمانی... صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟ یک لحظه به چشم هایش نگاه کردم. درسفیدی چشم هایش رگه های قرمز ایجادشده بودکه تلفیقی از عصبانیت و غیرت رانشان می داد. نگاهی به گوشی دستم انداخت. –میشه بپرسم کی بود؟ انگار صدای گوشی ام بلند بوده و صدای آقای معصومی را شنیده است. نمی خواستم جوابش را بدهم ولی حالش طوری بود که دلم برایش سوخت. بی معطلی گفتم: – من پرستاره دخترشم. با چشم های متعجب پرسید: –کاری که گفتید این بود؟ ــ بله، البته ماجرا داره من براش کار نمی کنم، فقط الان عجله دارم باید برم. انگار خیالش راحت شد نفسش رو با صدا بیرون داد. –خودم می رسونمتون، و بعدسریع ماشین را روشن کرد و حرکت کرد. – من یه تاکسی دربست می گیرم می رم. ــ فکر کنید من تاکسی هستم دیگه، فقط بگید کجا برم. اخم هایش درهم بود و با سرعت می راند. به طورناگهانی روی ترمززد زد. هینی کشیدم وپرسیدم: – چی شد؟ ــ مگه دارو نمی خواستید؟ اینجا داروخانه هست، الان بر می گردم. اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم پیاده شدو رفت. رفتنش را نگاه کردم، شلوار کتان کرم با بلوز هم رنگش چقدربرازنده اش بود. خوش تیپ و خوش هیکل بود. و من چقدر باید جلو دلم را می گرفتم تا نگاهش نکنم. به چند دقیقه نرسید برگشت. نگاهش نکردم دیگر زیاده روی بود سرم راپایین انداختم و ازاین چشم چرانی خودم راسرزنش کردم. همین که پشت فرمان نشست دارو تب بُر را روی پایم گذاشت. دوباره تپش قلب گرفتم. زیر لبی گفتم: – چرا زحمت کشیدید خودم می رفتم. "چقدر دقیق به حرفهای من وآقای معصومی گوش کرده بود." اخمهایش کمی باز شد. –اصلا زحمتی نبود. مسیر زیاد دور نبود. وقتی رسید سر کوچه گفتم: – لطفا همین جا نگه دارید. ــ اجازه بدید برم داخل کوچه، مگه عجله ندارید؟ ــ نه آقا آرش تاکسی که تو کوچه نمیاد. لبخندی زدو گفت: –باشه پس کرایه ی تاکسی هم میشه یه قرار ملاقات تو یه کافی شاپ. تا خواستم مخالفت کنم، دستش را به نشانه خداحافظی بلند کردو رفت. نمی دانستم باید چه کار کنم. دلیلی نداردبه کافی شاپ برویم. تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که دیدمش مخالفتم را اعلام کنم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 @kodak_novjavan1399