والپیپر خوش رنگ مخصوص دختر خانومای خوش سلیقه🌺
#والپیپر
دوستاتو عضو کن 😉
@kodak_novjavan1399
والپیپر خوش رنگ مخصوص دختر خانومای خوش سلیقه🌺
#والپیپر
دوستاتو عضو کن 😉
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
#قصه_شب
#تمیزی_چه_خوبه
یك روز كلاغ كوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود كه یكدفعه دید كلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یك درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تكان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی كلاغها و پرهامو مرتب و كوتاه كنه. مامانم چندبار گفت: خالخالی، بیا پنجههاتو تمیز كنم، اما منكه داشتم پروانهها را تماشا میكردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
كلاغ كوچولو گفت:« لابد برای همینه كه دُمتم تمیز نكردی؟» خالخالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از كجا دیدی؟!» كلاغ كوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز كه افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!» خالخالی كه خیلی ناراحت بود شروع كرد با نوكش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» كلاغ كوچولو گفت: «لابد حمومم نكردی!» خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
« تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
درهمین موقع خانم كلاغه كه مربی مهدكودك كلاغها بود پر زد و آمد كنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی كرد و پرسید:« خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدكودك تا درسمون رو شروع كنیم؟» كلاغ كوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت. خانم كلاغه كه متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد بهداشت براتون صحبت كنم... تو خالخالی میدونی ما كلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟»
خالخالی جواب داد:«بله خانم كلاغه، باید حموم كنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز كنیم، عین آدما كه مسواك میزنن، پرهامونو مرتب و كوتاه كنیم.»
كلاغ كوچولو دنبالهی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما كه موهاشونو كوتاه میكنن و شونه میزنن.»
خانم كلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم كه همه چی رو بلدی... پس من میرم به كلاغای دیگه یاد بدم.»
همینكه خانم كلاغه خواست پرواز كند و برود، كلاغ كوچولو گفت:«صبر كنین خانم كلاغه. منم میام،»...خالخالی هم گفت:«منم میام... اما ...» خانم كلاغه پرسید:« اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینكه همهی اون چیزایی كه گفتم، خودم انجام دادم!...»
خانم كلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش كرد و گفت:«پس زود باش كه همهی جوجه كلاغها منتظرن!»
خالخالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بكنه، صدای قارقارش به گوش میرسید كه میگفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
@kodak_novjavan1399
#مهدیا_مولای_من
صبـ🌤ـحدم
بہ ؏ـشق دیدار خورشید
خورشید
بہ ؏ـشق دیدار صبحے دوباره
و من...
بہ ؏ـشق دیدار شما
چشمهایمان را باز میڪنیم
#السلامعلیڪیااباصالحالمهدے✋
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@kodak_novjavan1399
🌿🌺 #شعر_صلوات
اون چيه با خط نور تو آسمون نوشته بود؟
سلام خدا بود و سلام هر فرشته بود
صلواته صلوات، صلواته صلوات
بخوريم نقل و نبات، بفرستيم صلوات
من دلم مي خواد برم تو آسمون پر بزنم
به مدينه ی گل محمدي سربزنم
سوغاتي دارم برات ،صلواته صلوات
بخوريم نقل و نبات، بفرستيم صلوات
هركسي تو زندگي غصه داره، گرفتاره
با نگاه باروني مي گرده دنبال چاره
راه حل مشكلات ،صلواته صلوات
بخوريم نقل و نبات، بفرستيم صلوات
بيا دنيا رو كمي با چشم دل نظر كنيم
دلمون رو مهمون ستاره سحر كنيم
نور كل كائنات، صلواته صلوات
بخوريم نقل و نبات، بفرستيم صلوات
💠شعر از : محمد عزیزی (نسیم)
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
#نقاشی
زنبور با مداد رنگی🐝🐝🐝🐝🐝
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
#فرزند_پروری
پدر و مادری که هماهنگ نیستن
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
محبت به فرزند هرگز زیادی نیست :
اگر والدین بیشتر نگران کم توجهی به فرزندان خود ، و کم تر نگران لوس شدن آنها بودند ، دنیا جای بهتری می شد .
غالبا به فکر کودکان فراوانی می افتم که دستخوش پرکاری والدین ، خودخواهی آنها و یا مشغله های فکری بیش از حدشان بوده اند و در نتیجه نیازهایشان نادیده مانده است ، ولی هرگز به کودکی که به خاطر محبت بسیار زیاد والدینش بدتر شده باشد برنخورده ام . به هیچ وجه امکان ندارد کودک از محبت آسیب ببیند.
چیزی که به عنوان لوس شدن کودک در ذهن من است نتیجه ابراز محبت زیاد نیست، بلکه ناشی از دادن چیزهای دیگر به جای محبت به اوست ، چیزهایی مثل چشم پوشی از خطا ، انتظارات اندک و دادن چیزهای جورواجور. وقتی والدین حدودی برای بچه ها قرار نمی دهند ، یا انتظاراتشان از آنان را به خاطر مهربان جلوه دادن خودشان کم می کنند ، و یا وقتی اسباب بازی یا غذا یا هدایا را جایگزین محبت یا توجه واقعی می کنند ، آنوقت کودکان آسیب می بینند.
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
فرزند شما، هیچگاه این لحظات را از یاد نخواهد برد.
زمانی که به او عشق می ورزید.❤️
زمانی که برای او وقت خصوصی میگذارید 👨👩👧
زمانی که به گفته ها و شیرین کاری هایش میخندید 😃
زمانی که اشتباهات او را میبخشید🤦♂
زمانی که از او محافظت میکنید 👨👧👧
زمانی که به او می گویید احساسش را درک میکنید.🤗
@kodak_novjavan1399
#کاردستی
کاردستی هواپیما با بطری
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
✅روش های آموزش تکنيک های جرأت مندی به کودکان:
1. بازي چشم تو چشم
به اينگونه که کودک با يکی از والدين مقابل هم بوده و به چشمهای هم خيره نگاه ميکنند، و نبايد بخندند، اين تمرين برای کودکانی با اعتماد به نفس پايين، خجالتی و ضعيف بسيار توصيه ميشود چون اين افراد قدرت نگاه کردن در چشمان طرف مقابل را ندارند و اين موجب ضعفشان ميشود.
2- کشتی گرفتن:
با کودک خود کشتی بگيريد و بگذاريد هر از گاهی او برنده شود و هر بار که برنده ميشود با ذوق و شوق فراوان او را تشويق کنيد.
3- نقش بازی کنيد:
در مقابل رفتار کودکان ديگر چه رفتاری از کودک خود انتظار داريد؟ شما نقش کودک خود و کودکتان نقش کودک مقابل را بازی کند، رفتاری که انتظار داريد کودکتان در مقابل کودکان ديگر داشته باشد را با ايفای نقش کودکتان اجرا کنيد، تا کودکتان ياد بگيرد، حال کودک نقش خود را و شما نقش کودک مقابل را بازی کند، از کودکتان بخواهيد همانگونه بازی کند که چندی پيش شما نقش آن را بازی کرده بوديد، و آنقدر اين بازی را تمرين کنيد تا رفتار دلخواهی که انتظار داريد نهادينه شود.
@kodak_novjavan1399
#علے_ولے_اللہ💚
🌟با رحمت و لطفِ خویش درگیرم کن
💐از باده ی نابِ ازلی سیرم کن
🌟یاربّ قَسَمَت به نامِ حیدر دادم
💐با عشق و محبتِ علی پیرم کن
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است🌺✨
#2_روز_تا_عید_بزرگ_غدیر🌸✨
پیشایش #عید_غدیر مبارکباد🌺✨
@kodak_novjavan1399
یه #کاردستی کاربردی و قشنگ🎀 فقط با یه ظرف رب گوجه فرنگی🍅 و سه تا ظرف تن ماهی🥓😍
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
خواص #کنجد برای کودکان 👇
✅ کنجد یکی از بهترین مواد مغذی برای کودکان بخصوص در سالهای اولیه ی زندگیست . کنجد سرشار از ویتامینها و املاح مورد نیاز کودکان است . پودر کنجد برای کودکان در سن 1 تا 2 سال میتواند چاشنی سوپ ها و آش ها و پوره های غذایی باشد . کنجد به دلیل کلسیم بالایی که دارد در رشد قدی کودکان نیز تاثیر بسزایی دارد .با استفاده از پودر جوانه ها و غلات و حبوبات میتوان غذای كودك را مقوی ومغذی كرد. زیرا این مواد علاوه بر اینكه سرشار از ویتامین های B و C هستند به هضم غذا هم كمك میكنند. غلات صبحانه یکی از بهترین گزینه برای صبحانه ی کودکان هستند چون بسیاری از کودکان از آن استقبال می کنند.
@kodak_novjavan1399
#شعر
#نجار
نجارم و نجارم
با میخ و چوبه کارم🔨
میخ و چکش،کمی رنگ🎨
میشه یه میز قشنگ⛩
با چوب خشک درخت🌴
من میسازم تاج و تخت🚢
اره و رنده دارم
خیلی دقیقه کارم📏
نرده،کمد با ویترین🚪
از هرچیزی بهترین☕
میسازم هر چی بخوام🏠
من با میخ و تخته هام
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
@kodak_novjavan1399
#قصه
#آرزوی_سلیمه
قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد.
پدر در حالی که بار شتر را مرتب میکرد گفت:« بیایید بچه ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید»
سلیمه بلند شد و دوید، سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟»
سلیمه قدم زنان گفت :« بگذار برآورده شود می گویم.» سعید نفس زنان گفت:« الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.»
سلیمه اخم هایش را در هم کرد و گفت:« میشود »
سعید با لب و لوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمیگویم» سلیمه کمی فکر کرد و گفت :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب»
سعید دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟»
سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت.
قاصدک از آنها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟»
پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این جا بمانیم باید صبر کنیم تا همه مسافران خانه خدا اینجا جمع شوند، ایشان میخواهند با مردم صحبت کنند.»
همه فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد میزد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند»
سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش میکنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده بچه ها دشت غدیر را پر کرده بود.
سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست»
بچه ها به دنبال قاصدک دویدند.
سلیمه با سختی از لابه لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا میرفت.
سلیمه ایستاد و به چهره مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد.
سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.»
سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت های رسول خدا آمدند.
رسول خدا شروع کردند به صحبت کردن. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف های رسول خدا گوش میدادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست»
سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می کرد،خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟»
🍃🌸🌼🍃🌸
@kodak_novjavan1399