فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با امام زمان حرف بزن ...
بشین باهاش درد و دل کن ...
🔹 استاد مسعود عالی
@kodak_novjavan1399
✨﷽✨
✅بخشش گناهان در جمعه
✍برای استغفار و توبه، شب و روز جمعه فرصتی بسیار طلایی است که انسان میتواند بیشترین و بهترین بهره را از آن ببرد. روایات بسیار نابی درباره بخشش گناهان در روز جمعه وارد شده است که به نمونههایی اشاره میشود:
بخشش گناه امت محمد(ص)
مُعَلّی بن خُنَیس میگوید که امام صادق (ع) فرمود: "اگر یکی از شما روز جمعه را درک کرد، به چیزی غیر از عبادت مشغول نشود؛ زیرا در آن روز بندگان بخشیده میشوند و رحمت بر آنان سرازیر میشود". ابوالفتوح رازی در تفسیرش از عبدالله بن عباس نقل کرده که گفت: وقتی روز جمعه میشود، خداوند دستور میدهد که منبری را در بیتالمعمور نصب کنند و فرشتگان دور آن را پر میکنند. جبرئیل اذان میگوید و میکائیل جلو میافتد و ملائکه پشت سر او نماز میگذارند. وقتی از نماز فارغ شدند، جبرئیل میگوید: خدایا! ثواب این اذان را به امّت محمد(ص) بخشیدم. میکائیل میگوید: ثواب این امامت را به امامان و (پیشنمازان) از امّت محمد(ص) هدیه کردم. و فرشتگان میگویند: ثواب این نماز را به نمازگزاران از امّت محمد(ص) بخشیدیم.
آنگاه خداوند میفرماید:
ای فرشتگان! نزد من سخاوت نشان دادید درحالی که من سزاوار به جود و کرم هستم. شما را شاهد میگیرم که گناهان امّت محمد(ص) را بخشیدم".
سپس فرشتگان تا جمعه دیگر متفرّق میشوند.
📚مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۶۱،
البته توجه داشته باشیم که شرط امّت محمد بودن هم شرط کمی نیست؛ صرف مسلمان و شیعی شناسنامهای بودن، کافی نیست. مسلمان واقعی بودن، لازم است.
🍃
🌼🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای کیخان
🇮🇷 علمی ، تخیلی ، هیجانی ، کارآگاهی
🇮🇷 قسمت هشتم
🔮 @kodak_novjavan1399
✍🏻 #داستان_اموزنده📚🌱
مرد تاجرى در شهر كوفه ورشكست شد و مقدار زيادى بدهكار گرديد، به طورى كه از ترس طلبكاران در خانهاش پنهان شد و از خانه بيرون نيامد
تا اينكه شبى از خانه خارج گرديد و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بی نياز شد
و در دعاهايش از خداوند خواست كه فرجى بنمايد و قرضهایش را اداء فرمايد🤲🏻
در همان زمان بازرگان ثروتمندى در خانهاش خوابيده بود
در خواب به او گفتند: اكنون مردى خداوند را میخواند و اداى دين خود را میطلبد
برخيز و قرض او را ادا كن
بازرگان ثروتمند بيدار شد وضو گرفت
و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد...
باز در خواب همان ندا را شنيد تا اينكه در مرتبه سوم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد و به طرف آن مسجد رفت🐫
ناگاه داخل مسجد صداى گريه و زارى شنيد، نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت:
اى بنده خدا دعايت مستجاب شد
هزار دينار پول را به او داد و گفت:
با اين پول قرضهایت را بپرداز
و مخارج زن و بچههایت را تأمين كن
و هرگاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدى اسم من فلان و خانهام در فلان محله است
به من مراجعه كن تا دوباره به تو پول بدهم
تاجر ورشكسته گفت:
اين پول را از تو میپذیریم زيرا میدانم
بخشش پروردگارم است
ولى اگر دوباره محتاج شدم نزد تو نمیآيم
بازرگان پرسيد:
پس به چه كسى مراجعه میكنى؟
تاجر ورشكسته گفت:
به همان كسى كه امشب از او خواستم
و او تو را فرستاد تا كارم را درست كنى
باز هم اگر محتاج شوم از او کمک میخواهم كه بخشنده ترين بخشندگان است و هيچگاه بندگان خود را از ياد نمیبرد....
اگر محتاج شوم باز هم از خدايم كه به من نزدیک است و دعايم را مستجاب میكند، میخواهم كه تو و امثال تو را بفرستد و كارم را اصلاح کند.
#ازرحمتخداناامیدنشو
🍃
🌼🍃 @kodak_novjavan1399
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت هجدهم
🌟 پدرم لبخندی زد و گفت :
🍂 من می خواهم شیعه شوم ، چکار کنم ؟!
🌟 من نیز با تعجب ، به پدر نگاه کردم و گفتم :
🌷 الهی قربونتون برم ، جدی میگین ؟! ...
🌟 بعد از شیعه شدن پدرم ،
🌟 همه برادرانم نیز شیعه شدند .
🌟 و همین اتفاق باعث شد
🌟 که یک سوم جمعیت ، شیعه شوند .
🌟 یک روز که مشغول کشاورزی بودم
🌟 صدای جیغ زنانه شنیدم
🌟 به اطرافم نگاه کردم
🌟 از دور ، چندتا جن دیدم
🌟 که به طرف کوه ها می دویدند .
🌟 و یک چیزی مثل گونی ،
🌟 با خود حمل می کردند .
🌟 به طرفشان پرواز کردم .
🌟 از دور تعقیبشان کردم .
🌟 در منطقه چهارکوه ایستادند .
🌟 چارکوه ، منطقه ای بود ؛
🌟 که چهارتا کوه به صورت ضربدری ،
🌟 کنار هم قرار داشتند .
🌟 آنان وسط کوه ها ، برای خودشان ،
🌟 خانه ای درست کرده بودند .
🌟 گونی را باز کردند .
🌟 و دختری را از آن ، بیرون آوردند .
🌟 تا تاریک شدن هوا ،
🌟 حدود هشت ساعت دیگه مانده بود .
🌟 روی یکی از کوه ها دراز کشیدم ،
🌟 و منتظر ماندم که هوا تاریک شود .
🌟 تصمیم گرفتم بخوابم
🌟 تا شب که برای نجات دختر رفتم ،
🌟 لااقل خسته و کسل نباشم .
🌟 چشمانم را بستم ؛ و تا تاریک شدن هوا ،
🌟 چند بار از خواب پریدم ؛ و دوباره خوابیدم .
🌟 هوا کاملا تاریک شد ؛
🌟 وقتی مطمئن شدم که همه خوابیدند ؛
🌟 به پایین کوه رفتم ؛
🌟 و همه جا را به دنبال دختره ، گشتم .
🌟 او را در یکی از اتاق ها ؛ پیدا کردم
🌟 اتاقی که یک نگهبان داشت
🌟 و از بیرون اتاق مراقبت می کرد .
🌟 نگهبان را بیهوش کردم ؛
🌟 و کلیدها را از او گرفتم .
🌟 سپس در را باز کردم ؛
🌟 دختره گفت : تو کی هستی ؟!
🌷 بهش گفتم : زود بیا بیرون
🌷 آمدم نجاتت بدهم
🌟 دختره بیرون آمد ؛
🌟 و روشنایی به صورت او زد ؛
🌟 صورتش که روشن شد ، شناختمش ؛
🌟 دختر کسّال بود .
🌟 همان دختری که در بازار دیدم .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن
🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
🇮🇷 قسمت دوم
@kodak_novjavan1399
✨﷽✨
🌼چرامسلمانان گوشت خوڪ نمیخورند؟!
"مختصرےدرمورد گوشت خوڪ"
✍خوڪ جسد و مردار گندیده میخورد حتی اگر مردار پدرش باشد.خوڪهمه چیز میخورد حتی ادرار و مدفوع خود و دیگر حیوانات مقدار سم ڪشنده در گوشت خوڪ 30 برابر گوشت گوسفند است.خوڪ عرق نمی ڪند ،پوست خوڪ اسفنجی است بە همین دلیل تمام ڪثیفی ها را جذب خود میڪند این خود فاجعە است.
براےهضم ڪردن گوشت گوسفند به(٦-۹)ساعت زمان نیاز است و جگر انسان براے جذب ڪردن مقدار ڪمی از سم زمان زیادے نیاز دارد؛ اما براے هضم گوشت خوڪ به(۱-۲) ساعت زمان نیاز است به همین دلیل جگر پوشیده و مملو از آن سم ڪشنده خواهد شد. جنس نر خوڪ با هر حیوان دیگرے جفت می شود حتی اگر جفتش هم نر باشد به همین دلیل خوڪ منبع بسیارے از بیمارےهاست3ساعت بعد از ڪشتن خوڪ کِرم از بدنش خارج میشود ..
نوعی کِرم در گوشت خوڪ موجود است ڪەنە با پختن نە سرخ ڪردن(برشتە) از بین نمی رود.پختن گوشت خوڪنیاز بە 6ساعت زمان دارد گوشت خوڪ قابل سرخ ڪردن نیست زیرا ڪم ڪم آب میشود تا چیزے از آن باقی نمی ماند (مانند گوشت انسان)
💥در سر خوڪ خون لختە زیادے جمع شدە است چون خوڪ تنها حیوانی است ڪە نمی تواند سرش رابە طرف بالا بلند ڪند.ڪرڪ و موے خوڪ جز با سوزاندن از بین نمی رود.خوڪ هرگز چیزے را ڪه می خورد بو نمی ڪند بلڪە اگر خوراڪش پاڪ هم باشد قبل از خوردن آب دهان و بینی اش را به آن می مالد.ڪسانی ڪه سازننده تاتو هستن اول روے پوست خوڪ آن را تست میکنند.
@kodak_novjavan1399
🌷 معمای مذهبی 🌷
۱. حشره سوره نحل ؟!
۲. قدردانی کردن ؟!
۳. مادر امام صادق علیه السلام ؟!
۴. سوره خوردنی ؟!
۵. راستگو ؟!
👈 باهوشا بسم الله
@kodak_novjavan1399
#درمحضراهل_بیت
✍امام صادق علیه السلام:
مؤمن، همواره به خانواده اش، احکام و معارف دینی و ادب و رفتار شایسته را به ارث میدهد تا در نتیجه تمام اعضای خانواده اش را وارد بهشت سازد، به گونه ای که جای هیچ کدام از اعضاء خانواده از کوچک و بزرگ و کارگر منزل و حتی همسایه، در بهشت خالی نباشد. درمقابل بنده نافرمان و معصیت کارِ خدا برای خانواده اش رفتار و ادب ناشایست به ارث میگذارد و در نتیجه تمام اعضای خانواده اش را جهنمی میسازد، به گونه ای که جهنم از وجود هیچ کدامشان از کوچک و بزرگ و خادم و همسایه خالی نمی باشد.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۲۰۱
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
💥ادم بد به کی میگن؟
از صبح تا حالا نفستو چقدر زدی؟؟
√استاد پناهیان•.
@kodak_novjavan1399
#داستان
🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
✅داستان میرداماد و دختر شاه عباس صفوی :
✍شب هنگام (میرداماد) – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی! محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
@kodak_novjavan1399
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت نوزدهم
🌟 من و دختر کسّال ،
🌟 به طرف در خروجی رفتیم .
🌟 هنوز از خانه دزدان بیرون نرفتیم
🌟 که همه بیدار شدند ؛
🌟 و ما را محاصره کردند .
🌟 دختر را از خانه بیرون انداختم
🌟 و به او گفتم که از آنجا دور شود .
🌟 در را پشت سرش محکم بستم .
🌟 تا دزدان نتوانند دنبال دختره بروند .
🌟 من هم در را محکم گرفتم .
🌟 تا کسی نتواند در را باز کند .
🌟 رئیس دزدان مرا شناخت و گفت :
♨️ هیدرا تویی !؟
♨️ می خواهی قهرمان بشی ؟!
♨️ روزها ما را نصیحت می کنی ،
♨️ و شب ها به نجات مردم می پردازی ؟!
🌟 سپس به دوستانش گفت :
♨️ او را بکشید
🌟 من تک و تنها ، با آنان درگیر شدم .
🌟 مبارزه خیلی بدی بود .
🌟 یکی می زدم و ده تا می خوردم
🌟 هر کس که می خواست ،
🌟 درب بیرونی را باز کند ؛
🌟 من جلوی او را می گرفتم
🌟 و او را به عقب می کشیدم .
🌟 محکم خود را به در چسباندم
🌟 آنقدر مرا زدند تا اینکه بیهوش شدم .
🌟 بیدار که شدم ؛
🌟 خود را در اتاق ، زندانی دیدم .
🌟 بعد از دو روز ، صدای دعوا شنیدم .
🌟 صدای شکستنی و فریاد شنیدم .
🌟 ناگهان درب اتاقی که در آن بودم ، باز شد
🌟 آرام که سرم را بلند کردم ،
🌟 دختر کسال را دیدم .
🌟 با تعجب گفتم :
🌷 شما اینجا چکار می کنی
🌷 چرا برگشتی ؟!
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
✍میرزا اسماعیل دولابی (ره) :
بعضی سالها میشد که مزرعهی اصلی ما آفت میخورد و تمام محـصولمان از بین میرفت. یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگـری کاشـته بـودیم، بـه اصـطلاح کنارهکاری، و اصلاًَ آن را به حساب نمیآوردیـم؛ اما همـهی خـرج سـالمان را همـان کنارهکاری تأمین میکرد و جبران همهی خسارت مزرعهی اصلی را هم مینمود.
خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمـل مـستحب، هـر چنـد هـم کـه کوچک باشد، به طور خصوصی برای خودش قرار بگـذارد، مثـل دسـتگیـری از یـک خانوادهی فقیر یا سرپرستی یتیم و چه بسا فردای قیامت همین کنارهکاری باعث نجات انسان شود.
📚مصباحالهدی، ص ۲۳۲
🍃
🌸🍃 @kodak_novjavan1399
#داستانهای_قرآنی
🌺☘🌺☘🌺☘
قسمت اول زندگینامه حضرت اسماعیل(ع)
🌺☘🌺☘🌺☘
—------------------------------------—
🌺💛سالها از ازدواج ابراهیم و ساره میگذشت . رفته رفته هر دو قدم در سنین پیری و سالخوردگی میگذاشتند ولی از آنجا که ساره عقیم بود ، فرزندی نصیب آنها نشده بود .🌺💛
________________
🌺💛ساره با خود فکر میکرد که فرزند ابراهیم ، اگر چه از مادری جز او باشد ، باز هم فرزند او است و او میتواند وی را فرزند خود بداند و بدینوسیله غم خود و همسرش را پایان بخشد .🌺💛
________________
🌺💛اسماعیل اولین فرزندی بود که هاجر همسر دوم.ابراهیم ع بدنیا آورد و خانه غم آلود اسماعیل اولین
روزهای نخستین با لبخند و شادی گذشت و همه حتی ساره ، از قدوم این نوزاد مبارک شادمان بودند ، ولی رفته رفته در دل ساره احساس تلخی راه یافت که روز بروز ریشه دارتر و شدیدتر میشد .🌺💛
—----------------------------------
🌺💛دیدن اسماعیل زیبا ، در آغوش مادرش هاجر و توجه عمیق همسرش به آن دو ، برای ساره تحمل ناپذیر شد و غمی سنگین تر از گذشته برای او به ارمغان آورد 🌺💛
—------------------------------—
ادامه داستان در قسمت بعد ..
________________
منبع دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی
🍃
🌼🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 این داستان : بهترین دوست دنیا
@kodak_novjavan1399
💌 محبتهای ماندگار
شدیدترین محبتها به هر چیزی پس از دستیابی به آن ڪاهش پیدا میڪند. یادمان باشد ڪـہ همـۂ محبتها به پایان خواهند رسید و تنها خاطرهای از دوران ڪودڪانه دوست داشتن آنها برای ما باقی خواهد ماند. تنها محبتی ڪـہ هر قدر به آن برسی، شدیدتر میشود؛ محبت به خدا و اولیا ٕ خداست.
«استاد پناهیان»
@kodak_novjavan1399🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیا بازی کردن با پاسور و تخته نرد بدون برد و باخت ، حرام است؟
@kodak_novjavan1399🍀