☀️ #حدیث_روز
✅ امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
اگر از آنچه گذشته است عبرت مى گرفتى، آنچه را مانده است قدر مى دانستى
📙 ميزان الحكمه ج 7 ص 39
@kodak_novjavan1399
▪️ ذکر صالحین ▪️
🔱لطف و مهربانی وسيع خداوند
✳️جمعي از فقيرهاي مدينه به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند:
♦️ اي رسول خدا! ثروتمندان با ثروت خود بردگان را آزاد مي كنند و به ثوابش مي رسند، ما براي چنين كاري توان مالي نداريم.
🔹آنها براي انجام حج، سفر مي كنند، ما به خاطر نداشتن توان مالي از آن محروم هستيم.
🔹 آنها صدقه مي دهند، ما چيزي نداريم كه صدقه بدهيم و به ثوابش برسيم.
🔹آنها اموال خود رادر راه جهاد مصرف مي كنند و به ثوابش مي رسند، چنين كاري از عهده ما بر نمي آيد و به آن ثوابها نمي رسيم، پس چه كنيم؟
🌹پيامبر (ص) فرمود:
✨اگر كسي صد بار تكبير (الله اكبر) بگويد بهتر از آزاد كردن صد برده است
✨و اگر كسي صدبار تسبيح (سبحان الله) بگويد، بهتر از راندن صد شتر (براي قرباني در حج است)
✨و اگر كسي صد بار حمد (الحمد الله) بگويد، بهتر از فرستادن صد اسب با زين و دهنه و سوار آن (براي جهاد) در راه خدا است،
✨واگر كسي كه صد بار (لا اله الا الله) بگويد در آن روز از نظر عمل بهترين انسانها - جز كسي كه زيادتر گفته باشد- مي باشد.
💥بعد از مدتی فقراء به حضور پيامبر (ص) باز گشتند و عرض كردند: اين دستور شما را ثروتمندان شنيديد و انجام مي دهندو هر دو ثواب را مي برند.
🌸رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
اين فضل خداست كه به هر كه خواهد بدهد..
🌺💮🌺💮🌺💮🌺💮🌺💮
📚اصول کافی، باب التسبيح و التهليل و التكبير، حديث 1، ص 505- ج 2.
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
🔹 خطری برای افراد مؤمن
🔸 استاد مسعود عالی
@kodak_novjavan1399
👌 تلنگری زیبا برای همه ما
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای قصه های آسمانی
🇮🇷 این قسمت : ارزش معلم
@kodak_novjavan1399
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی تنهاترین سردار
🇮🇷 در مورد امام حسن مجتبی
🇮🇷 قسمت چهارم ( آخر )
@kodak_novjavan1399
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁
⚪آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
💠 حدیث داریم که پیامبر (ص)فرمودند :
« اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل » ؛
« اشراف امت من نـماز شب خـوان ها هستند
🔘در دنـیا اشـراف چـه کـسانی هستند؟ آنهایی که خانه ی دو هزار متری دارند و ریاست و ماشین چه و چه ... به اینها می گویند اشراف مملکت ،
💠 اما در قیامت ، اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند. الان شب ها بلند است خودتان را عادت بدهید که شب ها زودتر استراحت کنید تا سحرها بلند شوید .
💮می گویند : در زمان قدیم استادی از شاگردش پرسید : « سحرها کی بلند می شوی ؟»
💮 شاگرد گفت : « دوساعت مانده به اذان » استاد فرمود : « کم است ! » قدیم این طور بودند .
💮 حالا ما اگر نیم ساعت یا سه ربع پیش از اذان هم بلند شویم خوب است .
《هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد》
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_ناب
🌷روایتی ناب از شهید اروپایی
دوران دفاع مقدس .
@kodak_novjavan1399
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آریو پهلوان کوچک
🇮🇷 قسمت دوم
@kodak_novjavan1399
📜حکایتی از شیخ رجبعلی خیاط (ره)
عاشق عارف مرحوم کربلائی احمد از شاگردان مرحوم شیخ می گفت:
بعد از فوت مرحوم شیخ، ایشان را در خواب دیدم، از او سوال کردم در چه حالی؟
گفت: فلانی من ضرر کردم!
با تعجب گفتم: شما ضرر کردی! چرا؟
فرمود: زیرا که خیلی از بلاها که بر من نازل می شد، با توسل آنها را دفع می کردم، ای کاش حرفی نمی زدم
چون الان می بینم برای آنهایی که
در دنیا بلاها را تحمل می کنند
در اینجا چه پاداشی می دهند .
@kodak_novjavan1399
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️
☀️☀️☀️ قسمت پنجم ☀️☀️☀️
🌸 زهرا و جعفر ،
🌸 با تعجب به همدیگر نگاه می کردند .
🌸 جعفر گفت :
🌹 اینجا چه خبره ؟!
🌹 کی این بچه رو آورده گذاشته اینجا ؟!
🌸 زهرا به طرف بچه رفت .
🌸 او را بلند کرد و در آغوش گرفت .
🌸 و به او شیر داد .
🌸 زهرا باورش نمی شد که دوباره بچه را ببیند
🌸 بچه در حال شیر خوردن بود
🌸 و زهرا با چشمانی اشک آلود ،
🌸 برایش شعر می خواند .
🇮🇷 بچه ، یکی یه دونه
🇮🇷 بچه ، چراغ خونه
🇮🇷 عزیزِ هر دومونه
🇮🇷 ماهه تو آسمونه ...
🇮🇷 جعفر می خواست بچه را از زهرا بگیرد .
🇮🇷 اما زهرا ، بچه را سفت گرفته بود
🇮🇷 دلش راضی نبود تا بچه را تحویل دهند .
🇮🇷 جعفر به زهرا گفت :
🌹 بده عزیزم
🌹 این بچه مال ما نیست .
🌸 زهرا ، بچه را رها کرد ؛
🌸 و چادرش را پوشید .
🌸 جعفر گفت :
🌹 شما نمی خواد بیای
🌹 خودم تحویلش میدم و بر می گردم
🌸 جعفر ، بچه را به کلانتری برد و گفت :
🌹 جناب سروان !
🌹 ما بچه رو تحویل شما دادیم ،
🌹 شما اونو دوباره گذاشتید خونه ما ؟!
🌸 سروان جلیلی ، با تعجب به جعفر نگاه کرد
🌸 سپس گفت : بنده شمارو می شناسم ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 بله جناب سروان
🌹 سه چار ساعت پیش ،
🌹 با خانمم اومدیم پیش شما
🌹 و این بچه رو تحویل شما دادیم
🌹 و گفتیم که دم در خونمون پیداش کردیم
🌸 سروان جلیلی گفت :
🔮 واقعاً متوجه منظورتون نمیشم
🔮 من تاحالا ، نه شمارو دیدم نه این بچه رو .
🔮 اولین باره که دارم می بینمتون
🔮 حالا امرتون رو بفرمائید ؟!
🌸 جعفر ، دوباره ماجرای بچه را تعریف کرد
🌸 سپس بچه را تحویل پلیس داد
🌸 و به خانه برگشت .
🌸 در خانه را که باز کرد
🌸 صدای خنده زهرا و بچه را شنید
🌸 به طرف اتاق رفت
🌸 دوباره همان بچه و همان تشت طلا بود .
🌸 جعفر ، با تعجب به زهرا نگاه کرد .
🌸 سپس یک نگاه به پشت سرش کرد
🌸 و یک نگاه به بچه انداخت .
☀️ ادامه دارد ... ☀️
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399