eitaa logo
دنیای کودکان
66.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
6.5هزار ویدیو
3 فایل
با ما بهترین مادر دنیا باشید♥️♥️ کانال عالی تربیت فرزند ارتباط با ما @Hastiii98 تبلیغات پذیرفته می شود https://eitaa.com/joinchat/1530397092C444c0ca877
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁🖌 ببین چه راحت میتونی یه خرس بامزه نقاشی کنی🤩🐻 @kodakan_city
انقد به بچه ها سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن! یه مادر مهربون ،یه جوری برخورد میکنه که فرزندش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!! رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،با سخت گیری زیاد بچه ها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفرن! @kodakan_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدره اولین باره که ریشش رو کامل اصلاح کرده واکنش پسر کوچولوش 😄 @kodakan_city
انقد به بچه ها سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن! یه مادر مهربون ،یه جوری برخورد میکنه که فرزندش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!! رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،با سخت گیری زیاد بچه ها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفرن! @kodakan_city
💕💕 نیما کوچولو👦 نیما با پدر و مادرش👨‍👩‍👦 در یکی از روستاهای اطراف تهران زندگی می‌کردند. پدر نیما 🧔برای کار به تهران می‌رفت و چون مسیرش دور بود هفته ای یک بار برای دیدن خانواده‌اش به خانه می‌آمد. همه‌ی کارهای خانه و نیما به دوش مادرش افتاده بود، نیما👦 پسر لوس و لجبازی بود که کارهایش را حتما باید مادرش انجام می‌داد. مادر باید او را به مهد کودک می برد و باز می‌گرداند، سپس غذای🍲 او را می‌داد و به او می‌گفت: پسرم از این به بعد باید خودت غذا بخوری. اما نیما زیر لب غر می‌زد و می گفت من نمی‌توانم و کوچک هستم. بعد از آن مادر 🧕حتما باید با نیما بازی می‌کرد و در هنگام خواب هم بالای سر نیما می‌نشست تا او خوابش ببرد. این کارها را نیما 👦هر روز از مادرش می‌خواست و اگر انجام نمی‌داد مدام گریه می‌کرد. وقتی نیما به خواب 😴می رفت مادر شروع به تمیز کردن خانه و کارهای عقب افتاده اش می کرد. او بسیار خسته و هر روز ضعیف‌تر می‌شد. صبح یک روز که مادر نیما را به مهد گذاشت برای بازگرداندنش دنبالش نرفت، وقتی نیما دید مادرش🧕 نیامده با گریه و فریاد به سمت خانه رفت، دید که خاله اش👩 دارد نهار می‌پزد. با تعجب پرسید: مادرم کجاست؟ خاله اش 👩گفت: مادرت بخاطر اینکه کار زیادی انجام می‌داد کمی مریض شده و الان در بیمارستان است. نیما بسیار ناراحت شد و گفت مرا به بیمارستان 🏩ببر تا مادرم را ببینم. وقتی در بیمارستان چشمش به مادرش افتاد اشک‌هایش سرازیر شد 😭و گفت: دیگر کارهایم را خودم انجام می‌دهم و تو را اذیت نمی‌کنم. مادر 🧕کم کم حالش بهتر شد و به خانه بازگشت. از آن روز به بعد نیما نه تنها همه ی کارهای شخصی اش را خودش انجام می‌داد، بلکه در کارهای خانه به مادرش🧕 کمک هم می‌کرد. او روز به روز عاقل تر شد و دست از لجبازی و خودخواهی برداشت، مادر از این بابت بسیار خوشحال و راضی😍😄 بود. @kodakan_city
239-BaziDar1RozeToofani-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.2M
💠 بازی در یک روز طوفانی 🔻موضوع: تصمیم‌ گرفتن 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @kodakan_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙پــرودگــارا ✨از تو میخواهم 🌙دلهایمان را چون آب روشن ✨زندگیمان را چون 🌙گرمای آتش دلچسب ✨وجودمان را چون 🌙ماه آسمان آرام و روزگارمان را ✨چون نگاهت زیبا کن 🌙شبتون پر از نگاه خـدا@kodakan_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی سخت نیست 🌼زندگی تلخ نیست 🌸زندگی همچون نت‌های موسیقی 🌼بالا و پایین دارد 🌸گاهی آرام و دل‌نواز 🌼گاهی سخت و خشن 🌸گاهی شاد و رقص‌آور 🌼گاهی پر از غم 🌸زندگی را باید احساس کرد... 🌼الهی ساز دلتون زیباترین آهنگو بزنه ‌‌‌‌🌸صبحتون به خیر @kodakan_city