فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی جمع و تفریق با دست
کاربردی
این کاردستی رو برا آموزش جمع و تفریق با انگشت رو میتونید درست کنید ✌️☝️
https://eitaa.com/kodakane
28.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
گولوبولا
📹 این قـسـمت : چنگیز خطر
https://eitaa.com/kodakane
آزادی پروانه ها - @mer30tv.mp3
3.4M
#قصه_شب
آزادی پروانه ها
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
https://eitaa.com/kodakane
#قصه_کودکانه
حوض
ساره به خورشید وسط آسمان نگاه کرد. کفشهایش را بغل گرفت. روی شن های گرم راه رفت. برگشت جای پاهایش را نگاه کرد. مادر ایستاد. اطراف را نگاه کرد و گفت:« بچهها همین جا بازی کنید.»
ساره که جلوتر رفته بود، برگشت.
مادر هم روی تخته سنگی خشک نشست. به دریای زیبا و آرام نگاه می کرد.
ساره کفش هایش را کنار گذاشت. نشست و به سعید گفت: «بیا با شنها بازی کنیم!»
سعید بیلچه پلاستیکی را برداشت. فرغون را پر از شنهای نرم کرد. برای ساره برد.
ساره گفت: اگر چند بیل دیگر بیاوری! قلعه شنی بلند تری درست میکنم. سعید فرغون پر از ماسه نرم را کنار او خالی کرد و گفت:«ساره نگاه کن چه چیزهایی پیدا کردم!» ساره سر بلند کرد فرغون را نگاه کرد. دست زد و گفت: «با این صدف ها و سنگ های رنگی در و پنجره درست کنیم باشه؟»
سعید نشست و با هم سنگها را چیدند. قلعه مثل کاخی با شیشههای رنگی شده بود. با صدفها یک ماهی بالای قلعه درست کردند. ساره گفت:«مادر را صدا کنیم عکس بگیرد وقتی بابا از خرید آمد نشانش بدهیم!»
سعید بلند شد. فرغون را برداشت. گفت: «صبر کن بروم باز هم سنگ بیاورم. قشنگ تر بشود!»
سعید یک فرغون دیگر آورد.
ساره از میان شنها یک صدف پیچ پیچی درشت پیدا کرد. آن را به سعید نشان داد. سعید گفت:«اگر این صدف را روی گوشت بگذاری صدای دریا می شنوی!»
ساره خندید از سعید تشکر کرد. آن را به مادر داد. برگشت کنار قلعه نشست.
یک موج تا آن طرف قلعه پیش رفت و موقع برگشتن به دریا آن را خراب کرد. ساره چشمانش پر از اشک شد. دستان خود را روی زانو و سرش را روی دست گذاشت. سعید کنار او آمد و گفت: بیا با این تکه چوب روی شن های نرم نقاشی بکش!
ساره خوشحال شد. چوب را گرفت. بلند شد. به اطراف نگاه کرد. دوتا ماهی را روی ماسه ها کشید. موج دوباره آن را پاک کرد. ساره به موج ها میگفت من نقاشی میکشم هر کدام را دوست داشتی پاک نکن!
سعید بالا و پایین پرید و فریاد زد: مامان ببینید حوض من تمام شد! مادر سرش را از روی کتاب بلند کرد نگاهی به چاله انداخت.
ناگهان موجی آمد. ماهی کوچکی روی ماسهها افتاد، ماهی بالا و پایین میپرید. دهان خود را باز و بسته میکرد. ساره دوید سمت ماهی و گفت:« مامان بیایید ببینید ماهی تشنه است و میگوید آب...آب ...» مادر پیش بچهها آمد. به ماهی نگاه کرد. موج دیگری نیامد آن را به دریا ببرد. ماهی کمتر بالا و پایین می پرید. مادر به بچهها گفت: «بچه ها ماهی بدون آب میمیرد. حالش خوب نیست!» سعید دستپاچه شده بود. برگشت نگاهی به اطراف کرد. ماهی دیگر خیلی آهسته دهانش را باز و بسته میکرد. بیحال روی خاک افتاده بود. سعید جلو رفت. خم شد. ماهی را با دو دست گرفت، آن را در حوض کوچکی که حالا پر از آب بود انداخت. خاکها از روی بدن ماهی در آب ریخت. ماهی تکان خورد و شروع کرد به شنا کردن. بچه ها بالا و پایین پریدند. موج دیگری آمد. موقع برگشتن به دریا حوض را خراب کرد. ماهی را با خود به دیا برد. بچه ها ناراحت شدند. مادردستی روی سر آنها کشید و گفت: «آفرین! دوست داشتم ببینم چطور به ماهی کمک می کنيد!» بچهها برگشتند به مادر نگاه کردند. مادر به دریا نگاه کرد و گفت:«ماهی به خانهاش برگشت!»
https://eitaa.com/kodakane
میمون کوچولو - @mer30tv.mp3
4.06M
#قصه_شب
میمون کوچولو
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
https://eitaa.com/kodakane
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
مهارت های زندگی
📼 این قسمت : دعا و آرامش
https://eitaa.com/kodakane