هدایت شده از حسین زاده
44.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• برای دوری از بلا چه کاری انجام بدیم؟!
✔️راه حلی از امام رضا علیه اسلام ✨
(مناسب استوری 🌻)
_استاد اذانی🌱 _
دنبالمون کنید🌱
https://eitaa.com/rahjbesojbhesht
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ | کوچه پس کوچه های مشهد
🔹با نوای حاج علی ملائکه
با لهجه زیبای مشهدی
هدایت شده از محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اَلْـݪّٰـهُـمَّ
بـٰارِکْ لِـمَـوْلٰانـٰا صـٰاحِـب ٱݪـزَّمـٰانْ
[ بعداز غذاخوردن بگوئید و برکت را در زندگـی تان ببینید.]
🌷@emam_zmn🌷
هدایت شده از آیه گرافی🌿
میفرمایند که :
عبادت، آن گاه اثربخش است
ڪه جذب روح شود .
-استادشھیدمطھری🌿
━━━✥⃝@ayegerafy📿
هدایت شده از یامهدی ادرکنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا ضریح امام رضا دقیقا زیر گنبد نیست؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت شهادت #امام_رضا علیهالسلام
🔸 دریافت نسخه با کیفیت
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 حلول ماه ربیع الاول مبارک 🌸
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
هدایت شده از مامان حنای قصه گو
#قصه_شب
🦔🌵کاکتوس و جوجه تیغی کوچولو🌵🦔
یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت:« مامان... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟»
مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت:« اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.»
بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت:« هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.»
آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت:« چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت:« باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!»
بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت:« سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟» ولی هیچ جوابی نشنید.
جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد، ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت:« با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟»
ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود.
جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت:« تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!»
سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود.
سولماز جلو رفت و گفت:« ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟»
جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت:«هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.» و راهش را کشید و رفت.
🌼 @story555🌼
.........🐌🌸🐌.........