eitaa logo
شکوفه های بهشتی
528 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
345 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مامان حنای قصه گو
قصه‌ی «ماهی کوچولو و دریا» روزی روزگاری، در اعماق دریا، ماهی کوچولویی به نام نوری زندگی می‌کرد. نوری همیشه می‌خواست دریا را بیشتر بشناسد و جاهای جدید کشف کند. اما ماهی‌های بزرگ‌تر همیشه به او می‌گفتند: "دریا خیلی بزرگ و خطرناک است، نوری! نباید از خانه‌ات دور شوی." یک روز، نوری تصمیم گرفت شجاع باشد و به سفر برود. او به مادرش گفت: "من می‌خواهم دنیا را ببینم و یاد بگیرم." مادر نوری با نگرانی گفت: "مواظب خودت باش، نوری. همیشه به یاد داشته باش که ما دوستت داریم و منتظر برگشتنت هستیم." نوری به راه افتاد و در طول سفرش، با موجودات دریایی جدیدی آشنا شد. او با صدف‌ها، خرچنگ‌ها و عروس دریایی‌ها دوست شد و از هر کدام چیزهای جدیدی یاد گرفت. هر روز، نوری چیزهای جدیدی می‌دید و از ماجراجویی‌هایش لذت می‌برد. یک روز، نوری به جایی رسید که آب خیلی گرم و عجیب بود. یک لاک‌پشت بزرگ به او گفت: "مواظب باش نوری، اینجا منطقه خطرناکی است و باید برگردی." نوری با خود فکر کرد که دیگر وقت آن رسیده تا به خانه برگردد. او از لاک‌پشت تشکر کرد و به طرف خانه‌اش برگشت. وقتی به خانه رسید، ماهی‌های بزرگ‌تر از او پرسیدند: "نوری، چطور بود؟" نوری با لبخند گفت: "دریا بزرگ و شگفت‌انگیز است. اما مهم‌تر از همه، این است که همیشه به یاد داشته باشیم که به خانه و خانواده‌مان بازگردیم." *پیام داستان:* شجاعت و ماجراجویی مهم‌اند، اما مهم‌تر از همه، اهمیت خانه و خانواده است. ♡مامان‌حنای‌قصه‌گو♡ ☆https://eitaa.com/story555
هدایت شده از روزنـہ‌ی آگاهـی
👆آیه‌ای از قرآن درمورد جنگ با اسرائیل!! 💚لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ ❌هرگز (یهودان) به شما آسیب سخت نتوانند رسانید مگر آنکه شما را اندکی بیازارند، و اگر به کارزار شما آیند از جنگ خواهند گریخت و از آن پس هیچ وقت منصور نخواهند بود. 🍃آیه ۱۱۱ سوره آل عمران @rozaneyeagahi
•°•┈┈••✾❀◍⃟♥️❀✾••┈┈•°• ❀اعتــــــــماد کن به❀ "عشــــق جـــاودانه‌ای که" "هر لحـــظه مراقبِ توست" 🛑راه نجات اینجاست ⤵️ ♦️استاد علیرضا حدادی https://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
هدایت شده از مامان حنای قصه گو
قصه‌ی «موش کوچولو و پندهای خردمند» روزی روزگاری، در جنگلی سرسبز و پر از درختان بلند، موش کوچولویی به نام نیکی زندگی می‌کرد. نیکی همیشه کنجکاو و پرانرژی بود و دوست داشت همه چیز را کشف کند. او یک دوست خوب به نام روبی داشت که یک خرگوش خردمند و مهربان بود. یک روز، نیکی تصمیم گرفت به سفری برود تا از جنگل دیدن کند و چیزهای جدید یاد بگیرد. او به روبی گفت: "روبی، من می‌خواهم به سفری بروم تا جنگل را بشناسم. آیا می‌توانی چند پند به من بدهی؟" روبی لبخندی زد و گفت: "البته نیکی. به یاد داشته باش که همیشه به این سه پند عمل کنی: 1. صبوری: در هر موقعیتی صبور باش، چون صبوری به تو کمک می‌کند تا بهترین راه‌حل را پیدا کنی. 2. مهربانی: با همه مهربان باش، چون مهربانی باعث می‌شود دوستان بیشتری پیدا کنی و دشمنی از بین برود. 3. شجاعت: هرگز از مشکلات نترس، با شجاعت با آن‌ها روبرو شو، چون هر مشکلی درسی دارد که باید یاد بگیری." نیکی با دقت به پندهای روبی گوش داد و قول داد که به آن‌ها عمل کند. سپس با خوشحالی به سفری پرماجرا رفت. در طول سفرش، نیکی با مشکلات زیادی روبرو شد. اما هر بار که با چالشی مواجه می‌شد، به پندهای روبی فکر می‌کرد و با صبوری، مهربانی و شجاعت آن مشکلات را حل می‌کرد. یک روز، نیکی به جنگلی تاریک و ترسناک رسید. در ابتدا ترسید، اما به یاد پندهای روبی افتاد و با شجاعت وارد جنگل شد. در آن‌جا با حیوانات جدیدی آشنا شد که در ابتدا ترسیده بودند، اما نیکی با مهربانی با آن‌ها صحبت کرد و دوستان جدیدی پیدا کرد. بعد از مدتی، نیکی به خانه برگشت و به روبی گفت: "روبی، پندهای تو به من کمک زیادی کرد. من یاد گرفتم که با صبوری، مهربانی و شجاعت می‌توانم هر مشکلی را حل کنم." روبی با لبخند گفت: "خوشحالم که از پندهایم استفاده کردی، نیکی. همیشه به یاد داشته باش که خرد و مهربانی می‌توانند تو را در هر سفری همراهی کنند." *پیام داستان:* صبوری، مهربانی و شجاعت کلیدهای موفقیت در هر سفری هستند. ♡مامان‌حنای‌قصه‌گو♡ ☆https://eitaa.com/story555
✅دعایی از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔹مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی(ره) در تشرفی که با امام زمان عج الله تعالی داشته است آن حضرت بر خواندن این دعا بعد از نمازهای واجب تاکید داشته اند: 🔻اَللّهُمَ سَرّحْنى عَنِ الهُمومِ وَالْغُمُومِ ووَحْشَةَ الصّدرِ و وَسْوَسَةِ الشَّیطان بِرَحمتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ 🔹از دیگر توصیه های امام زمان عج الله تعالی این ذکر را در رکوع نمازهای واجب خصوصا رکوع آخر خوانده شود: 🔻اَللّهُمَ صَلِ عَلى مُحمّدٍ وَآلِ محمّد و تَرَحَّم عَلى عَجزِنا وأَغِثْنا بحقَهم 🌷@emam_zmn🌷
‼️ طبقات روی موقوفه 🔷 س ۸۷۱۶: طبقاتی که زیر یا روی ساختمان موقوفه ای ساخته می‌شود، آیا در حکم همان موقوفه است؟ اگر مکان موقوفه مسقف نباشد مثل قبرستان ساختن بناء بر روی آن چه حکمی دارد؟ ✅ ج: طبقاتی که به بنای موقوفۀ مسقف در حد متعارف اضافه می‌شود به نحوی که عرف آن را جزء موقوفه بداند، بنابر احتیاط واجب حکم همان موقوفه را دارد، ولی اگر مکان مسقف نیست مثل قبرستان، در صورتی که ساخت بنا منافاتی با استفاده از آن مکان در جهت وقف نداشته باشد، اشکال ندارد و حکم موقوفه را ندارد. 🆔 @resale_ahkam
🔥هر کس میتواند به نیت خاموش شدن شر اسرائیل دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند : «إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.» هرکسی یکبارقرائت کند و درگروهها نشردهد به تعداد۱۰۰عدد شود🤲
داستان فلسطین از بنی‌اسرائیل تا صهیونیسم امروز- سمیه‌سادات کریمی.pdf
97.3K
📂 تولیدات برای مخاطب 🇵🇸 📖 قصه فلسطین از زمان بنی‌اسرائیل تا صهیونیسم امروز، به زبان کودکانه ✍️ نویسنده: سمیه‌سادات کریمی 🔰 تنها شبکه روشنگری فرهنگی عمار 🆔 @tanha_bibak
هدایت شده از یاس
🚨 راز فریاد آیت‌الله بهجت در سلام نماز فریادهای آقای بهجت (ره) هنگام سلام نماز برای من سئوال شده بود، گفتم اگر ندانم چرا فریاد می‌کشد دیگر برای نماز به قم نمی‌روم. به گزارش فارس، این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیت‌الله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد. «تهران زندگی می‌کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره) می‌خواندند را دیدم و لذت بردم. تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم. یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی و به قم می‌روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … کم کم نسبت به فریادهای آیت‌الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد می‌کشه؟ چرا داد می‌زنه؟ چرا با درد سلام می‌ده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام‌های آقا سلام می‌دادم. به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می‌کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران می‌خونم، این هفته هفته آخرمه … یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه‌ور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف می‌زدم، آقا اگر بهم نگی می‌رم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیت‌الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی می‌گفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟ سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم می‌گفتم آقا چطور حرف‌های من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیت‌الله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز می‌خوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمی‌توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول! خوشحال بودم و پشت آقا نماز می‌خواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوه‌ای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم. یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد می‌کشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می‌رفتم و سپس به تهران بازمی‌گشتم تا آقا رحلت کردند.»