eitaa logo
🌺پیشکسوتان دفاع مقدس کهنه سربازان محله مارچین🌺
145 دنبال‌کننده
154 عکس
42 ویدیو
1 فایل
فضایی جهت معرفی چهره های ماندگار محله مارچین ، مردان مرد این آب و خاک ، آنان که به هنگام خطر از همه داشته های دنیا گذشتند ، تا پای جان ایستادند، از انقلاب اسلامی و سرزمین پهناور ایران دفاع کردند ، ارتباط جهت معرفی رزمندگان https://eitaa.com/JAMANDE147
مشاهده در ایتا
دانلود
«آقای شهردار »       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پيرزن كه انگار جاني تازه گرفته بود، با گريه و زاري گفت: «قربانت بروم پسـرم... خانه و زندگي‌ام زير آب مانده... كمكم كن». چند نفر به كمك مهدي آمدند. آنها وسايل خانه را با زحمت بيرون ميكشـيدند و روي بام و گوشه حياط ميگذاشتند. پيرزن گفت: «جهيزيه دختـرم تـو زيـرزمين مانده. با بدبختي جمع كردمش». مهدي رو به احمد و هاشم كه به كمك آمده بودند، گفت: «ياالله، جلـو درِ خانـه سد درست كنيد... زود باشيد». احمد و هاشم، سدي از خاك جلـو درِ خانـه درسـت كردنـد. راه آب بسـته شـد. مهدي به كوچه دويد. وانت آتش‌نشاني را پيدا كرد و به طرف خانه پيرزن آورد. چند لحظه بعد، شلنگ پمپ در زيرزمين فرو رفت و آب مكيده شد. پمپ كار مـيكـرد و آب زيرزمين لحظه به لحظه كم ميشد. مهدي غرق گـل و لاي بـود. پيـرزن گفـت: «خير ببيني پسرم... يكي مثل تو كمكم ميكند... آن وقـت، شـهردار ذليـل شـده از صبح تا حالا پيدايش نيست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدي، فرش خيس و سنگين شده را با زحمت به حياط آورد. ـ اگر دستم به شهردار برسد، حقش را كف دستش ميگذارم... چند ساعت بعد، جلو سيل گرفته شد. مهدي، پمپ را خاموش كرد. پيرزن هنـوز دعايش ميكرد. گروههاي امدادي، پتو و پوشاك و غذا بين سيل‌زده‌ها تقسيم ميكردنـد. مهـدي رو به پيرزن گفت: «خب مادر جان،با من امري نداريد؟» پيرزن با گريه دست به آسمان بلند كرد و گفت: «پسرم، انشااالله خير از جواني‌ات ببيني. برو پسرم، دست علي به همراهت. خدا از تو راضـي باشـد. خـدا بگـويم ايـن شهردار را چه كند. كاش يك جو از غيرت و مردانگي تو را داشت؟» مهدي از خانه بيرون رفت. پيرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرين ميكرد!       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ براساس زندگي شهيد مهدی باکری نويسنده: داوود امیریان https://eitaa.com/kohnesarbazanmarchin 🇮🇷کهنه سربازان محله مارچین