📚📚📚📚📚📚📚📚📚
سلام و عرض ادب خدمت شما اعضای محترم کانال کلبه مهربانی 💖
از امروز با رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن. در خدمت شما عزیزان هستیم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رمان 👇👇👇 در کانال گذاشته شده است
📚 رمان #تنها_میان_داعش (به پایان رسید)
✅ برای خواندن رمان روی #هشتک بزنید
کلبه مهربانی
#رمان تنها میان داعش #فاطمه_ولی_نژاد #آمرلی رمانی که امروز به پایان رسید نویسنده: #فاطمه_ولی_نژا
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
سلام و عرض ادب خدمت شما اعضای محترم کانال کلبه مهربانی 💖
از امروز با رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن. در خدمت شما عزیزان هستیم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رمان 👇👇👇 در کانال گذاشته شده است
📚 رمان #تنها_میان_داعش (به پایان رسید)
✅ برای خواندن رمان روی #هشتک بزنید
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
#قسـمـت_اول
زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.
داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود:
اردوی زیارتی مشهد مقدس
چشم چهارتا شد
یکم جلوتر که رفتم دیدم زده
از طرف بسیج دانشجویی
اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم
گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره مشهد.
خودم بعدا میرم
معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.
ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.
ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.
بالاخره با هر زوری شده رفتم جلو در دفتر بسیج.
یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش
-سلام اقا..
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد..
-ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم.
-باید برید پایگاه خواهران ولی چون الان بسته هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراه کد دانشجوییتون بنده انتقال میدم..
-خوب نه!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!
-خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم..
-قرعه کشی دیگه چه مسخره بازیه...من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.
-خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه.
-شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم داره باهاتون حرف میزنه...چرا در و دیوارو نگاه میکنید...اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه..
-بفرمایید بنده گوش میدم.
-نه اصلا با شما حرفی ندارم...بگید رییستون بیاد..
-با اجازتون من فرمانده این پایگاه هستم...کاری بود در خدمتم..
-بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین
-لا اله الا الله...
ادامه دارد..
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
#قسـمـت_دوم
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد..
رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم:
-خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.
-چشم خواهرم...ان شا الله اقا شمارو بطلبه
-خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین...رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید...باشه...ما منتظریم
-خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید...
یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست..
-الو...بفرمایین
دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه:
سلام خانم تهرانی شما هستین ؟!
بله خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده..
فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم...
تا فردا دل تو دلم نبود...
فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن..
مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون
اینجا فهمیدم که جناب فرمانده سید هم هستند.
خلاصه روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم
عهههه...یه عده ریشو توی ماشین نشستن
تازه فهمیدم اشتباهی اومدم...
داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا اله الا الله...
-خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟
-هیچی اشتباهی اومدم...
-اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس...
-خیلی خوب... حالا چیزی نشده که...
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...
ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه
آخه من تو اتوبوسم مینا
بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن
الان میام الان میام..
سریع رفتم کلاس و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...
ادامه دارد...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عارف فرزانه عبدالقائم شوشتری :
اگر شنیدید خداوند به خاطر یک #صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه واله) آن همه گناه می بخشد و آن همه کرامت لطف می کند ، تعجب نکنید.
📚 خرمن معرفت ص ۹۵
🌺🍃🌺🍃
🌺ای دوست برای دل براتی بفرست
🍃در ظلمت غم آب حیاتی بفرست
🌺خواهی که خدا بر تو فرستد #صلوات
🍃بر احمد و آلش #صلواتی بفرست
📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌹گرامیباد اول اسفند ماه سالروز شهادت یار صدیق امام وانقلاب حجه الاسلام والمسلمین فضل الله محلاتی
🌹شادی روحش بلندش الفاتحه مع الصلوات
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 تجمع اعتراضی بخشی از مردم بوشهر جلوی دادگستری بوشهر
♦️شب (٢۶ بهمن) تعدادی دختر بی حجاب بعد از ضرب و جرح خانم چادری در خیابان شهر بوشهر چادر و حجاب وی را برداشته و از او فیلم گرفته و با الفاظ رکیک به ایشان توهین میکنند . و این فیلم را در فضای مجازی و گروه های معاند نشر میدهند .
به دنبال این ماجرا صبح امروز تجمعی اعتراضی در جلو دادگستری شکل گرفت
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوشنبه_های_شهدایی🕊⃢🌷
#شهادت قله است
اما قله بدون دامنه معنایی ندارد...
شادی روح شهدا صــــــــــ🌷ــــــــــلوات
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوش_خبر 🇮🇷✌️
👌فوقالعاده زیبا و غرورآفرین
🎥 ربات انساننما سورنا ۴ | ساخت ایران🇮🇷
کسب رتبه چهارم در جهان ۲۰۲۲ از انجمن مهندسی مکانیک آمریکا 📸 چهارمین ربات برتر سال ۲۰۲۲
🔵 ربات انساننمای ایرانی سورنا ۴ توسط انجمن ASME چهارمین ربات برتر سال ۲۰۲۰ معرفی شد
✅حتی برتر از رباتهای انساننمای کشورهای کرهجنوبی، اسپانیا، بریتانیا، هند و آلمان!
ASME: The American Society of Mechanical Engineers
انجمن مهندسین مکانیک آمریکا
منبع:🔰🔰🔰
https://www.asme.org/topics-resources/content/10-humanoid-robots-of-2020
#ساختوتولید
#علمیوفناوری
#الکترونیک
#بینالمللی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🙋♂در چهارشنبه های نسرا باما همراه باشید
🔖مسابقه آنلاین تستی #نسرا
🕰هر هفته چهارشنبه ساعت ۲۲
🎁با جوایز ارزنده نفیس
📩جهت شرکت در این آزمون تستی به کانال روبیکا نسرا استان تهران بپیوندید
✅ https://rubika.ir/nasra_tehran
✅ https://rubika.ir/nasramalard
radio nasra 5.mp3
14.35M
🔹رادیو نسرا #استان_تهران
#قسمت_پنجم #صوتی
🔺موضوع این هفته: علوم شناختی
🔺مجری: خانم فاطمه کوثر احمدی
🔺کارشناس: خانم مهریزی دبیر نسرا شهرستان #چهارادنگه
🔺قابل توجه مخاطبین گرامی نسرا منبع آزمون روز چهار شنبه این هفته از همین رادیو نسرا میباشد
کانال روبیکای نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasra_tehran
پیچ روبینو نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasraa_tehran
کانال روبیکای نسرا ملارد
https://rubika.ir/nasramalard
39.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹رادیو نسرا #استان_تهران
#قسمت_پنجم #تصویری
🔺موضوع این هفته: علوم شناختی
🔺مجری: خانم فاطمه کوثر احمدی
🔺کارشناس: خانم مهریزی دبیر نسرا شهرستان #چهارادنگه
🔺قابل توجه مخاطبین گرامی نسرا منبع آزمون روز چهار شنبه این هفته از همین رادیو نسرا میباشد
این فایل مناسب برای استوری و پست اینستاگرام
کانال روبیکای نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasra_tehran
پیچ روبینو نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasraa_tehran
کانال روبیکای نسرا ملارد
https://rubika.ir/nasramalard
کلبه مهربانی
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے #قسـمـت_دوم یهو دیدم سرشو پایین انداخ
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹#قسـمـت_ســوم
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه
ولی از اتوبوس خبری نبود
خیلی دلم شکست.
گریه ام گرفته بود.
الان چجوری برگردم خونه؟!
چی بگم بهشون؟!
آخه ساکمم تواتوبوس بود
بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام
تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:
سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشده بود که گفت:
اااا.خواهر شما چرانرفتید؟!
-ازاتوبوس جا موندم
-لا اله الا الله...اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان.
-حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.
-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیده بود شما رو.
-وایسا ببینم.چی چی رو نطلبیده بود.من باید برم.
-آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن.
-اصلا شما خودتون با چی میرید؟! منم با اون میام.
-نمیشه خواهرم من باماشین پشتیبانی میرم.نمیشه شما بیاید.
-قول میدم تابه اتوبوسهابرسیم حرفی نزنم.
-نمیشه خواهرم.اصرار نکنید.
-اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.
-میگم نمیشه یعنی نمیشه..یا علی
اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد.و منم با گریه همونجا نشستم
هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: لا اله الا الله...مثل اینکه کاری نمیشه کرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..
سریع اشکامو پاک کردم و پرسیدم چی شد؟! شما که رفته بودین؟!
هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بزاریم سالم به مشهد نمیرسیم
راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و منم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن...(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم/)
حوصلم سر رفت...
هنذفریم که تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه اهنگام و یه آهنگو پلی کردم...
یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.
یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم
آروم عذر خواهی کردمو و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند.
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_چـهــارم
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام ولی همچنان حوصلم سر میرفت.
اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.
-آقای فرمانده پایگاه
-بله؟!
-خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟!
-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم.
-اوهوووم.باشه. باهاش صحبت می کردم ولی بر نمی گشت و نگامم نمی کرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش
تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد
-چی شدرسیدیم؟!
-نه برای نمازنگه داشتیم
-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین
-خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین
-کجا بیام؟!
-مگه شما نماز نمیخونین؟!
-روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره
-لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست
-ممنون
-پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود.
مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود.
مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد.
ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.
اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم.
گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود. راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی.
تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟
من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز
چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.
سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین.
نمیدونستم الان باید بهش چی بگم.
دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.
فقط آروم توی دلم گفتم خوش بحالش که میتونه گریه کنه...
ادامه دارد...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
♡••
باز همـ هـَواے تــُــــو
چہ بۍگدار میزند بہ سر
چہ بۍگدار میزند بہ شب
چہ بۍگدار میزند بہ جـان..!
#لیلامقربۍ