🔴 تحلیل به زبان خودمونی از جنگ دلاری دشمن!
🔹دلار ابزار خوبی برای دشمنه که تاثیر و نظر خودش رو بر اقتصاد و بازار و معیشت مردم ما اعمال کنه. نبض اون هم دست آمریکاست. اینکه بارها گفته شده باید اقتصاد ما از دلار پایه بودن فاصله بگیره و نشده بماند که جای بحثش الان نیست. اما:
👈همون دشمنی که با ابزار دلار در زمانی که دولت روحانی سر کار بود با هدف تحمیل برجام ۲ و ۳ و تحقق نفوذ کامل در ایران با قیمت دلار بازی می کرد الان با همین ابزار دلار جنگ تمام عیاری راه انداخته تا دولت رو از اصلاحات اقتصادی و جدا کردن وابستگی اقتصاد کشور به دلار منصرف کنه!
📍اما فرق دولت روحانی با دولت رئیسی توی این ماجرا چیه؟
🔵 اولین فرق اینه که دولت روحانی این شرایط رو به بار آورده ولی دولت رئیسی این شرایط رو تحویل گرفته! روحانی با اعتقاد به اینکه ما باید به غرب آویزون باشیم مسیری رو شروع کرد که از روز سرکار اومدنش تا الان دیگه چیزی به اسم ثبات قیمت دلار و تورم و... کسی به چشم ندیده! بنابراین اصلاح این مسیر کار کار ساده ای نیست.
🔵 فرق دوم اینه که تفکر حاکم در دولت گذشته از گرانی دلار و بی ثباتی اقتصادی استقبال می کرد! و برای کنترل اون نه تنها کاری نمی کرد بلکه حاضر بود نخریدن واکسن کرونا رو هم به توافق های جهانی ربط بده شاید با زیاد شدن فشار بر مردم بتونه کل کشور رو به جای قوی شدن، به سمت وابسته شدن ببره! اما در شرایط فعلی تمام تلاشها برای بهبود شرایط و کمک به معیشت مردمه. از توجه به حقوق کارگرها و بازنشسته ها بگیر تا افزایش یارانه ها و...
🔵 فرق سوم اینه که تجربه توافق در دولت قبل و برجام نشون داد که حرکت به سمت وابستگی و پذیرش همه شرایط دشمن تاثیری در بهبود شرایط نداره، چون خواست دشمن اندازه ای نداره! و دیدیم که بعد از تعطیلی هسته ای، فشار دشمن چند برابر شد که سنگر بعدی رو هم بگیره و این تا تقدیم کامل کشور ادامه خواهد داشت... این تجربه به ما کمک می کنه که الان تصمیم دیگه ای بگیریم!
🔵 فرق چهارم اینه که فشار اقتصادی در دولت قبل با هدف گرفتن امتیازهای بیشتر و تسلیم کردن کامل بود، اما فشارهای اقتصادی امروز از جنس آخرین تلاش های دشمن برای متوقف کردن ایران در مسیر ایجاد بلوک قدرت جدید با شرق و خنثی کردن فشارهای اقتصادی برای همیشه است. برای همینه که بی سابقه ترین تلاش هاشون رو به کارگرفتن که این تجربه جدید رقم نخوره! از اغتشاش کف خیابون گرفته تا شایعه تو رسانه و فضای مجازی...
🔵 فرق پنجم هم اینکه برخی از وابستگان به تفکر دولت گذشته که صاحب قدرت اقتصادی و رسانه ای در داخل هم هستند توی این جنگ با دشمن هم مسیر شدند و با صرافی ها و خودروسازی هاشون می خوان اوضاع رو بدتر کنن و بگن دولت فعلی ناکارآمده و ما خوب بودیم و نهایتا منافع سیاسی خودشون رو کاسبی کنند! پس دولت فعلی باید از جنبه اقتدار و دفاع از منافع مردم یک اقدام هم علیه این جریان رقم بزنه. مثلا می دونستید صرافی های مهمی توی کشور متعلق به حزب کارگزارانه یا شرکت های خودرویی بزرگی که کارشون واردات خودرو از چینه متعلق به نزدیکان آقای هاشمی رفسنجانی و روحانی؟ دولت نباید با اینها مماشات کنه!
📍نتیجه گیری: با همه سختی شرایط اقتصادی اگه درک کنیم و بدونیم که کجای جنگ اقتصادی ایستادیم و هدف از تحمیل سختی های شدید توسط دشمن متقاعد کردن ما برای بازگشتن از راهیه که تقریبا ۹۰ درصدش رو طی کردیم، شاید جور دیگه ای رفتار کنیم. مثلا چطور انتقاد کنیم، چطور خرید کنیم، چطور تبیین کنیم یا چطور نگاه کنیم.
@baseeratt
کلبه مهربانی
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 #رمان ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_چـهـاردهــ
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#رمان
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_پانزدهم
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..
-نه پدر جان...منظور این نبود
مامان:پس چی؟!
-نمیدونم چه جوری بگم...راستش...راستش میخوام چادر بزارم
پدر : چی گفتی؟! درست شنیدم؟!چادر؟!
مامان: این چه حرفیه دخترم.. تو الان باید فکر درس و تحصیلت باشی نه این چیزها
-بابا: معلوم نیست باز تو اون دانشگاه چی به خردشون دادن که مخشو پوچ کردن.
-هیچی به خدا...من خودم تصمیم گرفتم
بابا: میخوای با آبروی چند ساله ی من بازی کنی؟!؟همین مونده از فردا بگن تنها دختر تهرانی چادری شده
-مامان: اصلا حرفشم نزن دخترم...دختر خاله هات چی میگن..
-مگه من برا اونا زندگی میکنم؟!
-میگم حرفشو نزن
با خودم گفتم اینجور که معلومه اینا کلا مخالف هستن و دیگه چیزی نگفتم
نمیدونستم چیکار کنم کاملا گیج شده بودم و ناراحت از یه طرف نمیتونستم تو روی پدر و مادر وایسم از یه طرف نمیخواستم حالا که میتونم به اقا سید نزدیک بشم این فرصتو از دست بدم
ولی اخه خانوادم رو نمیتونم راضی کنم
یهو یه فکری به ذهنم زد اصلا به بهانه همین میرم با آقا سید حرف میزنم
شاید اجازه بده بدون چادر برم پایگاه.
بالاخره فرمانده هست دیگه .
فردا که رفتم دانشگاه مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید:
تق تق
-بله بفرمایید.
-سلام
-سلام...خواهرم شرمنده ولی اینجا دفتر برادرانه.. گفته بودم که اگه کاری دارید با زهرا خانم هماهنگ کنید.
-نه اخه با خودتون کار دارم
-با من؟!؟ چه کاری؟!
-راستیتش به من پیشنهاد شده که مسئول انسانی خواهران بشم ولی یه مشکلی دارم
چه خوب چه مشکلی؟!
-اینکه اینکه خانوادم اجازه نمیدن چادری بشم میشه اجازه بدین بدون چادر بیام پایگاه؟!
-راستیتش دست من نیست ولی یه سوال؟!شما فقط به خاطر پایگاه اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟!
-آره دیگه
-خواهرم ،چادر خیلی حرمت داره ها...خیلی...چادر لباس فرم نیست که خواهر...بلکه لباس مادر ماست...میدونید چه قدر خون برای همین چادر ریخته شده؟؟چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نه اجازه.
ولی همینکه شما تا اینجا تصمیم به گذاشتنش گرفتین خیلی خوبه ولی به نظرم هنوز دلتون کامل باهاش نیست.
من قول میدم اون مسئولیت روبه کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین نه به خاطرحرف مردم.
ادامه دارد…🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#رمان
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_شانزدهم
من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. .
-درسته...ولی میدونید آخه کسی نیست کمکم کنه خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟!
-چه کسی میخواید بهتر از خدا؟!
-منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده
-از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید..
-اما من عربی بلد نیستم
-فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین
-باشه ممنون
گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه.
اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت
رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم
اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق.
قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم:
خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم آداب این چیزها هم بلد نیستم...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم خدایا تو دوراهی قرار گرفتم. کمکم کن...خواهش میکنم ازت
یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم .
سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم... گفتم خدایا واضح تر بگو بهم.. و قرآن رو دوباره باز کردم
سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود:
ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینهی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود
باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد
گفتم خدایا واضح تر من خنگ تر از این حرفاما و قرآن رو دوباره باز کردم.
اینبار سوره احزاب اومد...
معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59 .
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهای خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.
جلباب؟!؟!؟!
جلباب دیگه چیه؟!
سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب...
دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند...
اشک تو چشمام حلقه زد...
گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!
تصمیمم رو گرفتم..
من باید چادری بشم..
ادامه دارد…🍃
💢قسمت قرآن باز کردن برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی..
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔺️♨️با موافقت فرمانده معظم کل قوا سردار ذوالقدر به درجه سرتیپی نائل آمد.
امروز با موافقت رهبر معظم انقلاب
سردار #احمد_ذوالقدر فرمانده سپاه حضرت سیدالشهداء علیه السلام استان تهران به درجه سرتیپی نائل آمد.
🔻یک جرعه معرفت ،کلام بزرگان
✍اگر لغزشی از ما سر زده، همان شب جبرانش کنیم. شاید اگر قبل از هفت ساعت باشد، اصلاً نوشته هم نشود. چقدر فایده دارد این کار!؟چیزی که بنا بود هستی ما را بسوزاند،با یک استغفار و تصمیمی بر عدم تکرار،محو شد؛ کار از این پرنفعتر میشود!؟
علامه مصباح یزدی
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
کلبه مهربانی
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 #رمان ✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن ✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسمت_شانزدهم من قول
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#رمان
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_هفدهم
تصمیمم رو گرفتم...
من باید چادری بشم
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر...
هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت.
و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها.
خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم
از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن
نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران.
وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد:
-وای چه قدر ماه شدی گلم
ممنون ...
بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!
خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه
خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه
اره..با کمال میل .
در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و:
-به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم
-ممنونم زهرا جان
-امیدوارم همیشه قدرشو بدونی
-منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن
زهرا رو کرد به سمانه و گفت :
سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده
-چشم زهرایی..برو خیالت راحت
زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید
یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
-زهرا خانم؟!
سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون:
-سلام
سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت:
-علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!
-نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون
یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت:
اااا...خواهرم شمایید
نشناختمتون اصلا...
خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین
ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر...
هیچی..
حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم:
-ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون
-خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو
دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود.
پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم
ادامه دارد…🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
💜⚜️💚⚜️💜⚜️💚⚜️💜
#رمان
✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_هجدهم
.پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت : ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
-ها؟! هیچی هیچی
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!
-نه بنده خدا حرفی نزد
-خب پس چی؟!
-هیچی..گیر نده سمی
-تو هم که خلی به خدا
خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن
اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود.
نمیدونم شایدم میترسیدن ازم
.ولی برای من حس خوبی بود
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد
توی خونه هم که بابا ومامان ...
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش. و فقط اقا سید تو ذهنم بود شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم .
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد
-خواستگار؟!امشب؟؟؟
-چه قدرم هوله دخترم نه اخر هفته میان
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره
-نه مامان اگه میشه بگین نیان
-نمیشه باباش از رفیقای باباته
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش...
ادامه دارد…🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
وقتی چندسال قبل ایران ماهواره بههوا پرتاب کرد ولی سقوط کرد، خیلیا مسخره کردن ولی توجه نداشتن که ایران به این تکنولوژی دست پیدا کرده. جالب اینجاس که وقتی امسال ماهواره سیمرغ رو به فضا فرستادیم همونایی که مسخره کردن سکوت کردن و هیچی نگفتن. کلا یاد گرفتیم خودتحقیری کنیم و نقصهارو ببینیم.
#پیروز هم همینطور. ایران جزء چند کشور معدودیست که به تکنولوژی تکثیر در اسارت و همچنین شبیهسازی (کلونینگ) رسیده و پیروز هم حاصل همین روش تکثیر در اسارت بود. اصلا از همون روز اول هم مشخص بود میمیره، چون دوتا برادر خواهرش همون اول مردن و چون مادرش هم قبولش نکرد، مجبور شدن خارج از حیات وحش نگهداریش کنن. وزنش هم نصف وزن معمول یوزهای دیگه بود موقع تولد. الان ژن (ژنوم) پیروز رو گرفتن و هروقت بخوان میتونن دوباره تولیدش کنن. بعضیا فقط مُردن پیروز رو میبینن، ولی رسیدن به این تکنولوژی تو سلولهای بنیادی رو نمیبینن.
✍ #حسیندارابی
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐آثار و برڪات بے شمار #صلوات
🌱مرحوم محدّث نورے قدس سره از یگانه دوران خود شیخ احمد پسر زین الدین نقل ڪرده است ڪه گفت:
💫در عالم خواب حضرت زین العابدین امام سجّاد صلوات الله علیه را ملاقات ڪردم و نزد آن حضرت شڪوه و ناله ڪردم ڪه زاد و توشه اے براے آخرت آماده نڪرده ام، براے توبه خالص توفیق نیافتم، و اعمال صالح را نتوانستم بجا آورم.
🌷حضرت فرمودند:
ڪارے ڪه شما باید انجام بدهے این است ڪه :
زیاد بر محمّد و آل محمّد #صلوات بفرستی!
🌺و ما در مقام پاداش، عوض #صلواتے ڪه شما فرستاده اید آن اعمال صالح را ڪه به انجامش توفیق پیدا نڪرده اید تا روز قیامت براے شما انجام مے دهیم.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌷 امام باقر(عليه السلام) فرمودند :
✍ سه چیز اگر در کسی باشد خداوند خانه ای در بهشت برای او بنا میکند :
1⃣ یتیمی را پناه دهد
2⃣ به ناتوان رحم كند
3⃣ با پدر و مادرش مهربان باشد
📚 (محاسن ج1 ص8)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
▪️بعد از آمریکا و اتحادیه اروپا، کانادا هم استفاده از اپلیکیشن چینی تیک تاک رو برای کارکنان دولت ممنوع اعلام کرد
اینا همونا هستند که از آزادی بیان و حقوق شهروندی حرف میزنند اما چون شیر فلکه تیک تاک دستشون نیست محدودش می کنند
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پاسخ مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) به کسانی که آمده بودن تا جلسه با معاون امور زن وخانواده رئیس جمهور به حاشیه بکشانند و این فتنه ۳ ماهه را تحریف کنند!
🔻کسانی امروز دم از گفتگو میزنند که سه ماه گذشته هر جلسه گفتگویی برگزار شد شرکت نکردند و پشت درها مرگ گفتند! ، حالا شامل عفو عمومی همان شخص شدهاند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تحلیل به زبون خودمونی از جنگ دلاری دشمن!
@baseeratt
بَعضیهاازآبگِلآلود
ماهینه، راهِ[معراج]میگیرند🌿
#معراج_شهدا
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
هدایت شده از 🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
(💛🕌)
ازلحاظِ روحی
نیازدارمبرمحرمِ
امامرضاکفشامُبدمکفشداری
بعدشمیادمبرهکدومکفشداریدادم...!(:
امامرضایقلبم♥️
کلبه مهربانی
💜⚜️💚⚜️💜⚜️💚⚜️💜 #رمان ✨ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن ✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسمت_هجدهم .پرون
💜⚜️💚⚜️💜⚜️💚⚜️💜
#رمان
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_نوزدهم
اخر هفته شد و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن
مامانم بعد چند دیقه صدام کرد
چادرم رو مرتب کردم و با بی میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی
تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من
به به عروس گلم
فدای قدو بالاش بشم
این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم
فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه
داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش
وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم
دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم
نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد
تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید قلبم داشت از جاش کنده میشد.تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد . نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!
نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه
اروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش
دیدم عهههه
احسانه...
داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود
یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم
بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم اقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اطاق حرفاتونو بزنین
با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم
هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت
-اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!
-نه...شما حرفاتونو بزنین. اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید
-حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام
ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و اقا پسر باید جواب بده
-خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین.
-نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه
به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد
و چند دقیقه دیگه سکوت
-راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی
البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی
-از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم
تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم:
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون...
ادامه دارد…🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501