eitaa logo
کلبه مهربانی
87 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
165 فایل
﷽ کانال کلبه مهربانی ✅اطلاعات عمومی ✅اخبار شهرستان ملارد و حومه ✅موضوعات فرهنگی،اجتماعی و... ارتباط با ادمین کانال: @Beyramii
مشاهده در ایتا
دانلود
کلبه مهربانی
📚معرفی کتاب 💞 راهکارهای جامع و کاربردی برای انتخاب همسر @kolbemehrabani501
💐 معرفی کتاب «مطلع مهر» ✅راهکارهای جامع و کاربردی برای *انتخاب همسر* ✏مولف : دکتر امیرحسین بانکی پور فرد 📖ناشر کتاب : حدیث راه عشق 👈این کتاب تلاش کرده تا در موضوعات مختلفی که مبتلا به مراحل ازدواج از تعیین ملاک ها تا خواستگاری و تعیین مهر و تحقیق و…. مجموعه ای از راهنماها و سوالات و اشکالات مختلف را ارائه کرده و به تناسب هر فصل رجوع جدی نیز به آیات و روایات داشته باشد. نمودارهایی که خلاصه توضیحات هر فصل را در خود دارد، در انتها یا میانه ی فصل ها کاربرد این کتاب را برای هر فرد با هر درجه از معلومات و تحصیلات و اطلاعات در این حوزه ی خاص دو چندان کرده است. 💭«فوریت ازدواج» عنوان فصل نخست است که به مواردی چون وجوب ازدواج در شرایط کنونی، ضرورت تحصیل مقدمه ی واجب (برای عفاف و حفظ نسل)، وظیفه همگانی جهت تحصیل ازدواج ، رفع موانع ازدواج (مصداق صد عن سبیل الله) می پردازد. 🔅«احراز شرایط اولیه برای ازدواج» عنوان فصل بعدی است که به مواردی نظیر برنامه ریزی نه شتاب زدگی، مطالعات اولیه، تحصیل آمادگی برای ازدواج، شرایط لازم برای ازدواج، بلوغ اشد، رشد عقلانی، راه های احراز انواع دیگر بلوغ نظیر بلوغ عاطفی، جنسی، اجتماعی، فرهنگی و… طرح شده است. 💑«معیارهای انتخاب همسر» فصل بعدی است که با طرج مشکلات و پیچیدگی تعیین معیار، هدف از ازادواج، کفویت و همتایی، خودشناسی آغاز شده و ملاک هایی چون آرامش حقیقی در ازدواج، تطابق فرهنگی، احساس خوشایندی مطرح گردیده است. 💐«آداب خواستگاری» عنوان فصل چهارم است که با طرح حایگاه عقل و قلب در انتخاب، دلدادگی، آشنایی های مستقیم آغاز شده و با شیوه ی برخورد با آشنایی های مستقیم، آشنایی از طریق چت، خواستگاری غیر مستقیم، نکاتی در مورد انواع خواستگاری رسمی و غیر رسمی ادامه می یابد. سپس مجلس خواستگاری و نکاتی در مورد آداب خواستگاری طرح می شود. و در گام نهایی گفتگو و چگونگی آغاز و استفاده از دیدگاه های خانواده پس از اولین جلسه مطرح می شود، شیوه ی گفتگوی دو نفره و ارائه نکات عملیاتی برای آن از ویژگی های دیگر این فصل است. شناسایی از روی سوالات فرد، شیوه ی سوال کردن، تشخیص صداقت، حدود بیان اسرار زندگی در خواستگاری، نکات قابل توجه در مورد کفتگوی خواستگاری سوالات گفتگو ، احکام و آداب خواستگاری در نگاه اهل بیت نیز بخش پایانی این فصل را شامل می شود. 📖«ضرورت تحقیق در ازدواج» با ذکر زمان تحقیق، منابع تحقیق، خصوصیات محقق، شیوه تحقیق، نکات مهم در تحقیق نیز فصل پنجم کتاب را شکل می دهد. 💪«تصمیم گیری» موضوع فصل ششم است که حایگاه قسمت در ازدواج، توکل، جایگاه استخاره در ازدواج، مشاوره، شیوه ی ارزیابی ملاک ها، نکات پزشکی، دوری از شتاب زدگی، نکات اساسی در تصمیم گیری، دوری از ازادواج تحمیلی از نگا ه روایات را در برمی گیرد. 💍«نقش مهریه در ازدواج» عنوان فصل هفتم است که فلسفه ی مهریه، میزان مهریه، مهرالسنه، عوامل بالا رفتن مبلغ مهریه، احکام مهریه، مجلس مهریه برون، مهریه از نظر اهل بیت را در بر می گیرد. ⬅فصل هشتم و پایانی «بهترین انتخاب» است که به صورت فشرده تلاش کرده مباحث کتاب را مرور بنماید. @kolbemehrabani501
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501