eitaa logo
کوله بار
4.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
!! 🌷برای شروع عملیات «کربلای ۴» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود. 🌷بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای ۴» آسمانی شدند. ❌❌ آری، امنیت اتفاقی نیست.... https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
میگفت شب ها وقتِ نگهــبانی از هم فاصله داشتیم، برای اینکه خوابمون نبَره بلند بلند میخوندیم، یه فراز من ، یه فراز مرتضی ... مرتضیِ شهید شد، شهیدِ ۱۶ساله جنگ ! •قشنگ میشه اگر یه لحظه چشم هاتو ببندی و بری پشت خاکریز ، تو دل تاریکی شب و داد بزنی يا اَبا عَبْدِ اللهِ ... +حالا به همان آرزوی قدیمی که دوست داشتم دنیا را از چشم های مرتضی ببینم ، یک دنیا حسرت را هم اضافه میکنم؛ حسرتِ رفاقتی از جنسِ رفاقت آقا مرتضی ..! https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
🌹|شهید حسن آقاسی‌زاده ✍️ مهندس خانه‌دار ▫️وقتی می‌اومد خونه دیگه نمی‌ذاشت من کار کنم. زهرا رو می‌ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می‌داد. می‌گفتم: یکی از بچه‌ها رو بده به من با مهربونی می‌گفت: نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که می‌اومد پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می‌گفتند: مهندس که نباید تو خونه کار کنه! می‌گفت: من که از حضرت علی علیه السلام بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا سلام الله علیها کمک نمی‌کردند؟ 🌷 https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
.... 🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا می‌رفتیم. یک‌بار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‌شناختم. همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را می‌شناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم. 🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «این‌جا بوی امام زمان (عج) را می‌داد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته می‌گفت: «اگه این حرف‌ها را می‌زنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی!» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدعلی نیری 📚 کتاب "عارفانه" https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
🌷شب عمليات بود. داخل سنگر نشسته بوديم در زير روشنايى نور چراغ قوه، دعا مى خوانديم. غذاى مختصرى را كه توزيع شده بود كاظم بين بچه ها تقسيم كرد و دست آخر، غذاى خودش را هم پيش من گذاشت! 🌷وقتى علت را جويا شدم گفت: «امشب، آخرين شب زندگى من است و فردا به شهادت خواهم رسيد». و پس از مكثى كوتاه ادامه داد: «من از خداوند چند درخواست كردم: يكى اين كه با شكم گرسنه شهيد شوم؛ دوم اينكه تنها با يك گلوله كشته شوم و سوم اينكه بدنم در آفتاب بماند.» 🌷صبح عمليات، فرمانده ما – برادرآهنى – متوجه غيبت كاظم شد. وقتى او را يافت كه آخرين لحظات زندگى اش را مى گذراند.... 🌷....درگيرى با دشمن ادامه داشت و انتقال شهدا به عقب امكان پذير نبود بنابراين پيكر او ٩ روز زير آفتاب داغ خوزستان باقى ماند و آخرين آرزوى شهيد هم محقق شد. راوى: همرزم شهيد كاظم خائف 🌷 https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea
🌹|شهید امیر لطفی ✍️ پابوس مادر ▫️خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای از او دلخور و ناراحت می‌شدم به هر طریقی دلم رو به دست می‌آورد، حتی پشت پاهامو می‌بوسید، هر روز صبح وقتی می‌خواست بره اداره میومد و پای منو می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟ گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشه. 🌷 https://eitaa.com/joinchat/1783562245Ca8e2abcbea