: به خاطر 3 چیز هیچگاه
کسی رو مسخره نکن:
"چهره"
"والدین"
"زادگاه"
چون انسان هیچ گاه
حق انتخابی در مورد آنها ندارد.
به زیباییت نناز
تو «خلقش» نکرده ای...
افتخار به اصل و نصب خودت نکن
تو «انتخابش» نکرده ای....
اگه میتونی به
اخلاق...
مَنِش....
و انسانیتت بناز....
چون خودت هستی که اونو
«میسازی»...
[۷/۱، ۰۱:۲۶] +98 917 628 9791: کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست…روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:ای وای تو اونجایی!می دانم صدای معرکه ای داری!چه شانسی آوردم!اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت: این حرفهای مسخره را رها کن! اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم. روباه گفت: ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم.
کلاغ گفت: باز که شروع کردی! اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند. روباه دهانش را باز باز کرد. کلاغ گفت : بهتر است چشم ببندی که نفهمی تکه بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.روباه گفت :بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .خلاصه … بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد :
بی شعور ، این چی بود ! کلاغ گفت :کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند، تفاوت پنیر و فضله را هم نباید بفهمد
👌📕حکایتی زیبا
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
*"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"
🌷🌷🌷🌷🍂🌷🌷 *دهقان و خیار
روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم.
مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم و یک گوسفند میخرم.
گوسفند را میپرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت میکنم، او تعدادی بره میزاید و من آنها را میفروشم.
با پولی که از فروش آنها میگیرم، یک مادیان میخرم، او کره میزاید، کرهها را غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم.
با پولی که برای آنها میگیرم، یک خانه با یک باغ میخرم. در باغ خیار میکارم و نمیگذارم احدی آنها را بدزدد.
همیشه از آنجا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر میکنم، و هر از گاهی از باغ بیرون میآیم و داد میزنم: « آهای تو، مواظب باش».
دهقان چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد میزد.
نگهبان صدایش را شنید و دواندوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد.
هدایت شده از 🌷محبان صاحب الزمان(عج)🌷
377-naml-ar-parhizgar.mp3
1.26M
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
📖تلاوت نور
🔸تلاوت ترتیل صفحه ای قرآن کریم
🌼امروز، صفحه ۳۷۷: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ طس...
🎙استاد پرهیزکار
🕧 زمان: ۳دقیقه
🔸🔸🔸
🔸🔸
🌏مجتمع اهل البیت علیهم السلام
هدایت شده از 🌷محبان صاحب الزمان(عج)🌷
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
🔸ختم صلوات، هر روز
(۲۸۱)
اللهُمّ صَلِّ علَی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🔸سهم هر نفر: ۱۴ صلوات🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸
🌏مجتمع اهل البیت علیهم السلام
" داستان امروز "
آورده اند مردی زنی خواست،
پیش از آن که زن به خانه ی شوهر آید،
وی را آبله برآمد و یک چشم وی به خلل شد.
مرد چون آن بشنید،
گفت: مرا چشم درد آمد.
پس از آن گفت: نابینا شدم.
آن زن را به خانه ی وی آوردند
و مدّت بیست سال با آن زن بود،
آنگاه زن بمرد.
مرد چشم باز کرد، گفتند:
«این چه حال است؟
گفت: خویشتن را نابینا ساختم،
تا آن زن از من اندوهگین نشود،
گفتند:
تو بر همهی جوانمردان سبقت کردی.»
مولانا نورالدین عبدالرّحمان جامی، حکایت یاد شده را با زیبایی تمام به نظم کشیده است که گمان می رود مضمون آن را از قشیری گرفته باشد؛
آن جوانمرد زن زیبا خواست
خانه ی دل به خیالش آراست
آن صنم عارضه ای پیدا کرد
بر سر بستر بالین جا کرد
زآتش تب به رخش تاب نماند
زآبله در گل او آب نماند
مرد دلداده چو آن قصّه شنید
دیده بربست و به رخ پرده کشید
پس از آن هر دو به هم پیوستند
شاد و ناشاد به هم بنشستند
آن نکو زن چو پس از سالی بیست
که درین دیر پرآفات بزیست
خیمه در عالم تنهایی زد
مرد حالی دم بینایی زد
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیّت حال
گفت آن روز که آن غیرت حور
ماند از آبله در عین قصور
نظر از جمله جهان در بستم
فارغ از دیدن او بنشستم
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر از او می چینم
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
غایت دین و مروّت این است
حدّ آیین فتوّت این است
*فئودور داستایوفسکی، رماننویس و نویسندەی بزرگ روسی میگوید :*
مادرم همیشه به ما میگفت :
وقتی پدرتان به خانه میآید به چهره پدرتان بخندید، زیرا دنیای بیرون ویران است و پدران را نابود میکند.
تفاوت مادر و پدر ؟
مادر شما را به مدت ۹ ماه در شکم خود حمل میکند،
پدر شما را تا پایان عمر حمل میکند "و شما احساس نمیکنید".
مادر مراقب است که گرسنه نباشید، پدر به شما یاد میدهد که گرسنه نباشید،
اما متوجه نمیشوید.
مادر شما را بر روی سینه قرار میدهد، ولی پدر شما را بر پشت خود حمل میکند، تا او را نبینید.
عشق مادری را از بدو تولد میدانی، ولی عشق پدر را وقتی صاحب فرزند میشوی احساس میکنی.
ارزش مادر را نمیتوانید درک کنید، و ارزش پدر در هیچ زمانی تکرار نخواهد شد.
مرز کار و زندگی کجاست؟ چگونه تفکیک کنیم؟
🔴تفکیک کار از زندگی، چه از نظر فردی و چه از نظر مدیریت کسب و کار بسیار مهم است. ترسیم مرز کار و زندگی، بستگی زیادی به سلیقه و شخصیت افراد مختلف دارد.
🟢به طور کلی افراد دو نگرش متفاوت نسبت به تفکیک کار و زندگی دارند. برخی از آنها «ادغامکننده» هستند و برایشان مهم نیست که مرز کار و زندگیشان کمرنگ شود.
🔵دسته دوم «تفکیککننده» هستند و میل شدیدی دارند که کار را از زندگی شخصی خود جدا نگه دارند. البته که این دو نگرش، دو سوی یک طیف هستند و بیشتر شاغلان حالتی بینابینی دارند.
🟤اینکه بدانید کجای طیف ادغامکننده-تفکیککننده قرار دارید، باعث میشود که حریم بهتری برای خود تعیین کنید و انتظارات خود را به گوش مدیرتان برسانید.
🟠مدیران نیز باید به این تفاوتهای شخصیتی توجه داشته باشند، چرا که سیاستی یکسان ممکن است برای دو پرسنل متفاوت، نتیجهای یکسان نداشته باشد...
پندآموز📒
💞اذان بی موقع و نام خدا برای دادخواهی !
♥🌿آورده اند که در زمان عضدالدوله دیلمی، پینه دوزی بود که دختری زیبا داشت. سرهنگی عاشق دختر شد. پدرِ او را احضار نمود و به او تکلیف نمود تا دخترش را به عقد او درآورد. پینه دوز جواب داد تو سرهنگ و امیر لشکری و من مردی فقیر و پینه دوزی بیش نیستم. این وصلت جور نمی آید و من باید دخترم را به شخصی دهم که همردیف خودم باشد. سرهنگ هر چه اصرار نمود پینه دوز زیر بار نرفت. به ناچار سرهنگ گماشتگان خود را فرستاد تا آن دختر را از خانه پدرش به جبر و زور درآورده تسلیم او نمودند.
♥🌿پینه دوز بیچاره به هر کجا که شکایت نمود به عرض او رسیدگی نشد. لاعلاج عریضه به عضدالدوله نوشت. عریضه را به شاه ندادند و جوابی به او نرسید. به ناچار روزی به نزدیک دارالاماره آمد و با صدای بلند بنا کرد به اذان گفتن! شاه از صدای اذان بی موقع از قراولان سوال نمود. گفتند: پیرمردی است که دادخواهی دارد و چون او را راه نداده اند به اذان گفتن مشغول شده. عضدالدوله دستور داد تا او را به حضور او بیاورند و چون به نزد شاه رسید عرض حال خود را به سمع او رساند. عضدالدوله امر به احضار او داد و چون سرهنگ آمد پرسید: آیا این پیرمرد راست می گوید؟ تو دختر او را به زور ربوده ای؟
♥🌿سرهنگ سر به زیر انداخت و جوابی نداد. عضدالدوله مجددا سوال نمود. سرهنگ به گناه خود اعتراف و اضافه نمود که دختر پینه دوز خود را کشته. شاه از این قضیه بسیار متاثر و با آنکه سرهنگ را زیاد دوست می داشت، امر نمود تا او را دو نیمه نموده و در چهارسوق شهر آویزان نمودند تا عبرت دیگران شده و ناموس مردم را بازیچه نگیرند و بعد حکم نمود تا هر کس دادخواهی دارد و به حضور نتواند رسید، به نزدیک قصر آمده و اذان بگوید !
📡 عـجـــایـبـــ. جهـــان
❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
هدایت شده از داودی
" داستان امروز "
گویند متوسط عمر عقاب ۳۰سال است و متوسط عمر کلاغ ۳۰۰سال
عقابی در بلندای قله رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود،
اما نمیخواست بمیرد.
به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله کلاغی لانه دارد. ۴ نسل از خانواده عقابها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه عمر خود نیز نرسیده بود !
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد، تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و رازعمر طولانی وی را جستجو کند. بنابراین بال گشود و در آسمان به پرواز درآمد. شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود.
با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید اما عقاب را اندیشه دیگر در سر بود... .
به لانه کلاغ رسید، کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست !
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟! عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند.
کلاغ گفت که این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد، پس باید عقاب از این پس با او زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود. .
عقاب که همیشه در اوج آسمان جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود دید که کلاغ چگونه از پسمانده غذا میخورد و از آب لجن سیراب میشود و......
او در یکروز زندگی با کلاغ همه اینها را تجربه کرد
در همان روز اول عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را هرگز با زندگی طولانی در زمین عوض نخواهد کرد، حتی اگر عمرش فقط یکروز باشد.
🌺🌺🦋🦋🦋🦋🦋🌺🌺
هدایت شده از 🌷محبان صاحب الزمان(عج)🌷
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
🌼السَّلامُ علیکَ یا امیرَ المومنین
🌼فضایل امام علی علیه السلام
قسمت هفتم
🔰دیگر ویژگیها و امتیازات حضرت علی(ع)
برخی از رویدادها و امتیازاتی که به عنوان فضائل امام علی(ع) شمرده شدهاند، عبارتند از:
ازدواج با حضرت زهرا(س): از فضایل اختصاصی امام علی(ع) ازدواجش با دختر پیامبر(ص) است که بهدستور خدا انجام شد.[1] اگر علی(ع) نبود، برای فاطمه(س) همتایی وجود نداشت.[2]
مولود کعبه: مولود کعبه بهمعنای زادهشده در کعبه، به ماجرای تولد امام علی(ع) در کعبه اشاره دارد که از فضایل اختصاصی او بهشمار میرود.[3]
امیرالمؤمنین: بهمعنای امیر، فرمانده و رهبر مسلمانان، لقبی است که به حضرت علی(ع) اختصاص دارد. این لقب نخستین بار در زمان پیامبر اکرم(ص) برای علی بن ابیطالب(ع) بهکار رفته است[4] سید ابن طاووس ره، محدث شیعه در قرن هفتم، در کتاب الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین، با اتکا به ۲۲۰ حدیث از منابع اهلسنت، لقب امیرالمؤمنین را مختص امام علی(ع) دانسته است.[5]
سدّالاَبواب: بهمعنای مسدودکردن درها، به واقعهای اشاره دارد که طی آن، پیامبر (ص) بهفرمان خدا دستور داد جز درِ خانه امام علی(ع)، درِ همه خانههایی که به مسجدالنبی(ص) باز میشدند، مسدود شود.[6]
پایان قسمت هفتم
ادامه دارد...
التماس دعا
یوسف شیخ
_____________________
🔹پی نوشت:
1. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ۱۳۷۵ش، ص۱۴۷.
2. فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ۱۳۷۵ش، ص۱۴۶
3. امینی، الغدیر، ۱۳۹۷ق، ج۶، ص۲۱تا۲۳.
4. شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۴۸.
5. تقدمی معصومی، نور الأمیر فی تثبیت خطبة الغدیر، ۱۳۷۹ش، ص۹۷.
6. مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۳۹، ص۳۵؛ ابنحنبل، فضائل امیرالمومنین، ۱۴۳۳ق، ص۱۷۷.
🔸🔸🔸🔸🔸
🌏مجتمع اهل البیت علیهم السلام