eitaa logo
کلبه عاشقان صاحب الزمان رهنان 🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
42.1هزار ویدیو
502 فایل
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🕋عضویت در کانال🕋 👇👇👇 @kolpee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【🌹】【🌹】【🌹】【🌹】【🌹】 【🌹】ظهـر آخـرین روز و 【🌹】 مهـر مـاهتـون 【🌹】بخیــر و خــوشــی 【🌹】امـروز ظهـر بهتـرینهـا 【🌹】را بـراتـون آرزومنــدم 【🌹】الهـی یـک ظهـر پـر از 【🌹】مـوفقیـت، پـر از خیــر 【🌹】و بـرکت، پـر از سلامتـی 【🌹】و دلخـوشـی نصیبتـون 【🌹】بشــه ، ظهـرتـون بخیــر 🍃◍⃟‌🌹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌🍃 ■□■□■□■□■□■■□■ ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱🌱 🥘 ناشِف گوشت عربی 🍛یه غذای عربی خوشمزه و متفاوت با طعم رب انار ملس😋👍 🥩مواد لازم: 🥦گوشت گوسفندی ۳۰۰ گرم 🥦پیاز ۴ عدد 🥦نمک و فلفل سیاه،پودر لیموعمانی یا پرک لیموعمانی،پودرهل،زیره 🥦رب انار ملس ۲-۳ قاشق غذاخوری (حتما ملس باشه) 🥦برنج ۲/۵ پیمانه 🥦زعفران 🌱🌱🌱 ▣⃢ 👇👇👇 ‌🥗🥘🌮🌭🍳🍢🍽🧂 .https://eitaa.com/joinchat/243466433Ce42b73046d گروه فوت وفن آشپزی فاطمیون 👌 ‎‌**┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻🌻🌻 🥘 فسنجون به سبک رستورانی 🥙 یه ویدئوی جذاب از درست خورش فسنجون داخل رستوران 😍 میدونستی رستورانا اینجوری فسنجون درست میکنن؟☝️ 🌻🌻🌻 ▣⃢👇👇👇 ‌🥗🥘🌮🌭🍳🍢🍽🧂 .https://eitaa.com/joinchat/243466433Ce42b73046d گروه فوت وفن آشپزی فاطمیون 👌 ‎‌**┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【🌹】【🌹】【🌹】【🌹】【🌹】 【🌹】ظهـر آخـرین روز و 【🌹】 مهـر مـاهتـون 【🌹】بخیــر و خــوشــی 【🌹】امـروز ظهـر بهتـرینهـا 【🌹】را بـراتـون آرزومنــدم 【🌹】الهـی یـک ظهـر پـر از 【🌹】مـوفقیـت، پـر از خیــر 【🌹】و بـرکت، پـر از سلامتـی 【🌹】و دلخـوشـی نصیبتـون 【🌹】بشــه ، ظهـرتـون بخیــر 🍃◍⃟‌🌹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌🍃 ■□■□■□■□■□■■□■ ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ 👇👇👇 ‌🥗🥘🌮🌭🍳🍢🍽🧂 .https://eitaa.com/joinchat/243466433Ce42b73046d گروه فوت وفن آشپزی فاطمیون 👌 ‎‌**┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـخ‌بریزد از لبانت دُر و مروارید دریایی به جانم می‌زند آتش چُنان شور فریبایی عسل روییده از لبهای چون قندت نمیدانی تمٌنا می کنم دلبر بزن بر کوس رسوایی تو مهمان کن عزیز مصر را با خال لبهایت که مستت می شود با خنده‌ی ناب زلیخایی سرم بر شانه ات مأوا گزیده ای یگانه جان نگهدارش زمان را از برایم وقت شیدایی بکش بر گونه هایم دستهای مهربانت را که مفتون توام با آن همه نقش چَلیپایی بیا در خلوتم با من مدارا کن که می‌سوزم بزن آتش به جانم با مروٌت با شکیبایی مرا بردی به دریای لبانت تشنه برگشتم بگو دلبر چرا مانند ماهی عمق دریایی مهدویان🌻🌺 زیباترین ظهر همراه با🌸 شادترین لحظات دلنشین ترین دقایق 🌸🍃 ی عالمه ارزوهای ناب دنیا دنیا سلامتی سبد سبد گل عشق تقدیم شما ظهر دوشنبه تون بخیر و پراز برکت🌸🍃 ‌‎
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکنیک اورژانسی در زمان وقوع سکته مغزی 🚨 سکته مغزی از آنچه که فکر می‌کنید به شما نزدیک تر است 🚨 ❌ فرستادن این‌ کلیپ برای همه واجبه !! میتونی جون خیلی‌ها را از مرگ و فلج و لمس شدن نجات بدی !! 🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫بسم الله الرحمن الرحیم 💫 🍀آیه ی امروز ۳٠ مهر 🍀 نیت کنید و بخونید ... کانال مبلغ و معرف ما باشید🌹 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/509542621Cb5f2778711
هدایت شده از داودی
داستان کوتاه 💎در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد. تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد. پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب. دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند. می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم. رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند. چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم. می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند. خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است. پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند. چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.