eitaa logo
کلبه عاشقان صاحب الزمان رهنان 🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
48.6هزار ویدیو
602 فایل
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🕋کلبه عاشقان صاحب الزمان عج 🕋 (رهنان) 👇👇👇 @kolpee ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ﷽؛ 🌙 بسیار مغتنم است . ✨ ای مردم ! چنین شبی کنار قبر ، غوغای است . 🤲🏻 این بارگاه حریمی است که هیچ در آسمان باقی نمی‌ماند ، هیچ باقی نمی‌ماند مگر اینکه از خدای تعالی می‌طلبد که به زیارت قبر بیاید .¹ چیست ؟ 🙏🏻 سرّش عبارت است از این که بیایند و سپاسگزاری کنند ؛ بیایند از تشکّر کنند . 👈 امشب موسی بن عمران علیه‌السلام باید کنار قبر شش‌ گوشه بیاید و بگوید : اگر تو نبودی اثری از موسی و تورات نبود . 👈 امشب عیسی بن مریم علیه‌السلام باید بیاید و بگوید : اگر تو نبودی اثری از عیسی و انجیل نبود . 👈 امشب حضرت داوود علیه‌السلام باید بیاید و بگوید : اگر تو نبودی اثری از داوود و مزامیر نبود . 👈 امشب باید صلی‌‌الله‌علیه‌وآله بیاید و بگوید : اگر تو نبودی اثری از و نبود . 👈 امشب باید علیه‌السلام بیاید و بگوید : اگر تو نبودی اثری از و نبود . 👈 امشب باید قدّیسین بیایند و بگویند : اگر تو نبودی اثری از بزرگان وجود نبود . 👈 امشب طبق‌های نور از ساحت جلال پروردگار بر آن قبر شش گوشه می‌بارد که ای حسین بن علی، اگر تو نبودی ، اثری از نبود . ۱. کامل الزیارات، ص۲۲۲ و ۲۲۵. ، ج ۲، آیت الله العظمی وحید خراسانی صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری.