8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ بسیار_ زیبا
خدا...........❤️
بسیار زیبا حتما ببینید😍💕
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
حسین_جانم♥️🌱
گفتم:بهشتت؟
گفت:لبخندحسین'ع'.
گفتم:جهنمت؟
گفت:دورے از حسین'ع'.
گفتم:دنیایت؟
گفت:خیمھ عزاے حسین'ع'.
گفتم:مرگت؟
گفت:شهـادت.
گفتم:مدفنت؟
گفت:بےنشان.
گفتم:حرف آخرت؟
گفت:یاحـسین'ع'.
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔شعری که حاج قاسم با بغض و تمنا در ماه رمضان دو سال پیش در بیت الزهرا(س) کرمان خواند و حاجتش را از خدایش گرفت...
رقص جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خون خود، مردان کنند
#رمضان ✨
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
#طنـــــز_جبھـــــہ😄
#حضرت_عباس
🔸اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران👮عراقے مصاحبه کنند...
▪️میکروفون🎤را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر 👮عراقے پرسید:
پسر جان اسمت چیه؟
▫️عباس
▪️اسم پدرت چیه:
▫️مش عباس
▪️اهل کجایے:
▫️بندر عباس
▪️کجا اسیر شدے:
▫️دشت عباس
▪️افسر👮 عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد: دروغ میگے😡
▫️اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت: نه به حضرت عباس😊 😄
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید گمنام خوش نام تویی
تقدیم به شهید ابراهیم هادی🌸
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
•💔🍃•
خَلاص شدن
هنــر خالِص شدن می خواهد
و تــو
هنرمندی اے شَهیــد
یادم بده چگونہ از بند دنیـا خود را خلاص کنم.. :) 🖤
#حاج_احمد_متوسلیان 🙃💞
😍🌿♥️🍃
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
✨
ز نسیم جان فزایت دلِ مرده ، زنده گردد
ز کدام باغی ای گل! که چنین خوش است بویت✨
#شهید،توازکدام_دیاری!
برای شادی روح شهدا #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
🌹ابراهیم گفت:
🍂کارتان را برای رضای خدا انجام دهید
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
☺️شوخطبعی شهید ابراهیم هادی
🟡در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضا گوديني پس از چند روز مأموريت از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند.
🟢يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
🔵يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد...جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد.
🔴چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
🟣بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
📚سلام بر ابراهیم۱/ص۱۴۶
❤️❤️❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9