eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت چهل و نه - هانیه : به خانه رسیدیم عمو هم آمد تا باما ناهار بخورد مامان قرمه سبزی گذاشته بود … سفره را که انداختیم بابا گفت : کی فکرش را میکرد ما اینجوری بشویم؟؟ واقعا از بین این همه آدم چرا تمام دارایی من باید برود ..؟💔 گفتم: بابا چرا ناراحتی؟ مامان که بهت سخت نگرفته ، چیزی هم نیاز نداریم یک سقفی هست و سالم داریم نفس میکشیم بعدش خدا حواسش به ماهم هست 💚 وقتی کلی ثروت به ما داد و حواسش بود نگفتیم خدا چرا به ما ثروت دادی حالا که یک مشکلی پیش اومده میگم چرا ما (:؟ دائما حال دوران یکسان نباشد غم مخور✋🏻 عمو ، برای اینکه حال جمع را عوض بکند زد زیر خنده و گفت : یک عمر از مسجد ومنبر فراری بودیم حالا خدا یک سخنران نصیبمون کرده مفت ومجانی😂💞ونصف هانیه هم زیر زمین بوده انگار! باباهم خندید گفت : این عاقبت کاراییه که کردی دیگه😂💔 ناهار را که خوردند قرار شد من یک فال حافظ بگیرم ببینم چی در می‌آید عمو اصرار داشت من فال بگیرم میگفت دست هانیه خوبه😅! زیر لب نیت کردم ولی حافظ به شاخه نبات قسم ندادم به قرآنی قسمش دادم که به خاطر عشقش به خدا حفظ کرده بود(: - مژده ای دل که مسیحا نفسی مۍ‌آید که ز انفـاس خوشش بوی ڪسی می‌آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که من زده ام فالی و فریادرسی مۍ‌آید ز آتش وادے ایمن نه منم خرم و بس هرکس آنجا بہ امید قبسی مۍ‌آید هیـچ کس نیست که در کوے تواشت‌کاری‌نیست هرڪس‌آنجا‌ به طریق هوسی مۍآید کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدر هست که بانگ جرسی مۍ‌آید جرعه ای ده که به میخانه ارباب کرم هر حیفی ز پی ملتمسی می‌آید دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بیا خوش که هنوزش نفسی مۍ‌آید خبر بلبل این باغ پرسیـد که من ناله ای میشنوم کز قفسی می‌آید یار دارد سر صید دل حافظ ، یاران شاهبازی به شکار مگسی مۍ‌آید🌱" مامان تک خنده ای کرد و گفت : ما گفتیم به دست هانیه خوب میاد نه دیگه اینطوری با حافظ قرارداد بستی😅!؟ عمو با خنده و شوخی گفت : این فال بیشتر از اینکه به مشکل ما بپردازه داره به شوهر نداشته تو میپـردازه😂! خلاصه موفق شده بودم که دلـشان را آرام بکنم خیلی خوشحال بودم … همیشه میگویم الان هم دوباره توضیحـ میدهم ما گاهی مامور میشویم تا حال آدمهارا خوب بکنیم …♥️ خـدایا ماموریت انجام شد شما هم حواست به ما باشد✋🏻 قرار شد یک هفته دیگه دوباره عمو بیاد دنبال بابا و من همه باهم به آگاهی برویم… موقع رفتن ، عمو کتاب گریه های امپراطور آقای فاضل نظری را از من گرفت که ببرد و بخواند تا موقع حرف زدن با من کم نیارد😅✋🏻 شبش مامان داخل اتاق آمد و گفت من برای تربیت تو خیلی کم گذاشتم اما حالا که میبینم رشد معنوی کردی خیلی خوشحالم… من بیشتر وقت ها مطب بودم و سرم گرم بیمار ها بود … بعدش هم گفت که رضاالله فی رضاالوالدین 🙂! این جمله به معنی واقعی عین موفقیت یک انسانه! نویسنده✍ :
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت پنجاه - هانیه : حوصله ام خیلی کم شده بود میخواستم بروم به جای آهنگ چندتا فایل مذهبی هم دانلود بکنم توی گوشیم داشته باشم … بعد از کلی گشتن و سرچ کردن آخر در یکی از سایت ها یک آهنگ قشنگ پیدا کردم… ( ترانه عشق 🌿 بهانه عشق💚 تو میراث جاودانه عشق…👒 ز دیده نهان ☘ امیر جهان 🍃 به دور تو گردم امام زمان (: 🖤) همانجوری که آهنگ داشت میخواند تصمیم گرفتم در مورد ویژگی های امام زمان یکم تحقیق بکنم درحدی که باهمدیگر بیشتر آشنا شویم😃 یک سایت مربوط به شبکه قرآن و معارف سیما بالا اومد: حضرت مهدی علیه السلام سیمایی چون سیمای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دارد، در رفتار و گفتار و سیرت نیز شبیه و همانند اوست. پیشانی بلند و گشادهاش بر هیبت و وقار چهره زیبایش می افزاید، و چنان نوری بر چهره و جبین او پیداست که سیاهی موهای سر و محاسن شریفش را تحت الشعاع قرار می دهد. قامتی نه دراز و بی اندازه و نه کوتاه بر زمین چسبیده دارد، بلکه اندامش معتدل و میانه است. خالی بر چهره دارد که بر گونه راستش همچون دانه مُشکی میان سفیدی صورتش می درخشد و خالی دیگر بین دو کتفش متمایل به جانب چپ بدن دارد. آن حضرت رنگی سپید، که آمیختگی مختصری با رنگ سرخ دارد. از بیداری شب ها، چهره اش به زردی می گراید. چشمانش سیاه و ابروانش بهم پیوسته است و در وسط بینی او بر آمدگی کمی پیداست. میان دندان هایش گشاده و گوشت صورتش کم است. میان دو کتفش عریض است و شکم و ساق او به امیرالمؤمنین علیه السلام شباهت دارد. با حیرت و ذوق زیر لب گفتم :عجبا عجب! حیف من آمار تک تک بازیگر هاو بازیکن هارا داشتم اما تاحالا انقدر دقیق درمورد ایشان تحقیق نکرده بودم! مثلا اگر یکی میگفت رونالدو از سیرتا پیاز زندگیش را میگفتم اما اگر میگفتند امام زمان ؟ فقط مطلب های دینی مدرسه را بلد بودم🚶‍♀💔 باید تحقیق رل جزء برنامه روزانه قرار بدهم تا شناخت داشته باشم (:! یعنی ابراهیم هم امام زمان را میشناخت؟ مثل وقتی که یک رمان میخواندم و بعدش میرفتم با شوق و ذوق برای اکیپ تعریف میکردم که بالاخره فلانی با فلانی ازدواج کرد الان هم با شوق شروع کردم هرچیزی که در مورد امام زمان خوانده بودم را نکته به نکته 🔖 برای ابراهیم توضیح دادم! نمیدانم چرا و حکمتش چه یود یهـو یاد ساشا افتادم .. وقتی رفت خیلی گریه کردم خیلی غمگین شدم به کل امید را هم از دست دادم و به این فکـر میکردم اگر دیگر نبینمش جانم درمیاد🚶‍♀ خیلی این موارد را شلوغ میکردند خب رفت که رفت منطق من ای کاش همان زمان کار میکرد بیخیال اما الان تا حالا به این فکر کرده بودم که اگر امام زمان را نبینم جانم در میاد!؟ نه فکر نکرده بودم اصلا از اینکه در پس پرده بود ناراحت نشده بودم … حیف و حیف که این قافله گاهی غفلت کردند✋🏻 نویسنده ✍
『بسم‌رب‌نگآھ‌‌چشمآنِ‌ابراهیم♥🌱'』
•°☔🌙' ماهستیم‌وسینـھ‌ای‌کـھ‌درآن . . . ماجرایِ‌شماست :))♥️ 🌱 ⸤ Eitaa.com/komeil3
• . آقامصطفـےتوشھادت‌راچگونہ‌میبینـے؟! نفس‌عمیقـےکشیدوگفت: شھادت‌رهایـےانسان‌ازحیات‌مادی‌ویڪ تولدنواست ، شھادت‌مانندرهایـےپرنده‌ازقفس‌است:)♥️ ' ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
shor-36.mp3
13.52M
•|🌱♥️🎙' •حـٰاج‌حُسین‌معزغلامـے'Eitaa.com/komeil3
هدایت شده از «محضرخدا»
. https://harfeto.timefriend.net/16306686570977 ! لینڪ‌جدید[:😁
حـٰآج‌قاسم..:)) بعدازتوبدجورگره‌بہ‌کاراربعینمون‌افتاد!!😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت پنجاه و یک - هانیه : یک هفته، خیلی سریع گذشت صبح از خواب بیدار شدیم برای صبحانه عمو و زن‌عمو خانه ما آمده بودند… نیلی هم انگار که جایی مهمان بود🚶‍♀ صبحانه را خوردیم و سمت آگاهی حرکت کردیم … وقتی رسیدیم گوشی های تلفنـمون را از ما گرفتند و بعد از یکم جلوی در وقت تلف کردن وارد شدیم✋🏻 رفتیم سراغ صاحب پرونده منتظرنشستیم جند دقیقه بعد اتاقشان خالی که شد باعجله داخل شدیم … کلافه نگاهی به من و عمو و بابا انداخت و گفت : بفرمایید؟ عمو بهش گفت : ما قبلا یک شکایتی تنظیم کرده بودیم اما هنوز انگار پیگیر نشدید!؟🙄 همون آقا شروع کرد غر زدن : آقا پرونده شما حالا زمان میبره هروقت درست شد میگوییم بیایید الان کلی پروند دیگه هست که باید به آنها رسیدگی بکنم … همینطوری بحث بالا گرفت😬 یک جای کار میلنگید . . . مشخص بود این موضوع را هرکس میشنوید میفهمید جایی از کار لنگـه! یکم سر و صدا شد بین این همهمه ها یکی وارد اتاق شد همین که ایشون وارد اتاق شدند این صاحب پرونده ما عین فنر از جا بلند شد ، سلام و خسته نباشید گفت و از این چیز ها… این آقایی که وارد اتاق شد یکم با صاحب پرونده و بعد با پدرم صحبت کردند … صدایش آشنا بود وقتی نگاهش کردم دیدم بله! سید محمده ! این اینجا چیکار میکنه؟ با شیطنت به خودم گفتم نکنه اومده شکایت بکنه از من😂 نکنه از این سیدهم کلاهبرداری کردن هزارتا فکر امد توی سرم و رفت ... بالاخره وقتی احوال پرسی ها تمام شد سید پرسید: ---- - چیشده آقای مشکات؟ مشکلی پیش اومده!؟ + جایی با برادرم برای دوستشون سرمایه گذاری کرده بودیم دل غافل دوست برادرم زد زیر همه چیز و ۲ ملیارد از ما بالا کشید و حالا هم فرار کرده! - ای بابا توی این دوره نباید به هرکسی اعتماد بکنید حالا چرا انقدر عصبانی بودین!؟ + والا الان چند وقته من شکایت کردم هربار که میام میگن وقتش نشده در حال پیگیری هستیم خبرتون میکنیم دیگه امروز واقعا خسته شدم! تکلیف آدمو روشن نمیکنن🤦🏻‍♂ ---- - هانیه: سیدمحمد به صاحب پرونده گفت که امیدوارم عدالت قانونی رعایت کرده باشید وگرنه میدونید که بد میشه✋🏻! ایشون خیلی از خودشون دفاع کرد و با بی حوصلگی مدعی بود که کار پرونده ها کاملا عادی هست و شکایت کرد که این آقا یعنی همان پدر من زیاد پیگیری میکنند! سید محمد گفت که از این آقا دزدی شده حق دارند نگران و پیگیـر باشند ... در کل مراقب باشید ' با پدرم و عمو خداحافظی کردند ، صاحب پرونده هم به رسم احترام روی زمین پاکوبید موقع خروج از در همونطور که نگاهش به زمین خیره بود دستش و گزاشت رو سینش رو کرد طرف من گفت یاعلی ✋🏻 صاحب پرونده انگار تازه روال کار دستش امده بود 🌱 قول داد سریعا اقدام بکند تا مشکل ما حل بشود موقعی که میخواستیم از اتاق خارج بشویم صاحب پرونده دست بابا علی را گرفت و گفت: مثل اینکه از آشناهای سید هستید لطفا چیزی از پیگیر نبودن من نگید! باباهم قبول کردن و بالاخره از آگاهی بعد از تحویل تلفن های همراه خارج شدیم✋🏻 وقتی نشستیم توی ماشین بابا گفت این سیدشون انگار که مرد آبرو داری هست حرف روی حرفش نیاوردن'🌿 عمو در جواب بابا گفتش که... ✍ |