eitaa logo
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
725 ویدیو
4 فایل
﷽ - بـہ‌ یـاد پـࢪسـتـوی گـمـنـام کـانـال کُـمـیـل 🕊... - #شهید‌ابراهیم‌هادی - #اللّٰھُمَ‌عَجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج . نـاشـنـاس: https://harfeto.timefriend.net/17190574891069
مشاهده در ایتا
دانلود
تـولـدت مـبـارک آسـمـان نـشـیـنِ مـهـربـان •|❤ @komeil_312 |🎊°•.
ابراهیم همه چیز را در وجود خودش از بین برد مگر آدمیت را ... ! او یک انسان واقعی بود ... •|❤ @komeil_312 |🕊°•.
بیشترین نصیحتِ شهید ابراهیم هادی: یا به دنبال درس بروید یا دنبال کار و زندگی . . . •|❤ @komeil_312 |🌱°•.
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
-❤️
بیشترین نصیحتِ شهید ابراهیم هادی: یا به دنبال درس بروید یا دنبال کار و زندگی . . . 💚 ! @komeil_312 |🌱°•.
|💛| در روایات آمده است .. بالا ترین درجه ایمان این است که خودت را از تمام مردم پایین تر ببینی و همچنین در برخورد با هرکسی به نکات مثبت آن شخص توجه کنی . ابراهیم مصداق این حدیث بود .. •|❤ @komeil_312 |🌱°•.
|💛| ابراهیم بدون این که حرفی بزند در عمل کاری می کرد که طرف مقابل اشتباهاتش را ترک کند ابراهیم به این دستور اهل بیت علیه السلام دقیقا عمل می کرد که می فرماید : «مردم را به سوی خدا دعوت کنید، به وسیله ای غیر از زبان •|❤ @komeil_312 |🌱°•.
و آن روز که نگاه خسته ام به چشمان مهربان تو گره خورد آرام در دل نشستے و راه را به رویم باز کردے همچو چراغے روشن در زندگے ام شدے معلمم شدے و دل سوزانه دستمو گرفتے ای معلم عشق و ایثار..... @komeil_312 |🌱°•.
بہ‌ یکے از دوستاش‌ گفتم: جملہ‌اۍ‌از شهید‌ بہ‌ یاد دارید؟!🤔 گفـــت : یکبــار کہ‌ جلوۍ دوستانم‌ قیافہ‌ گرفتہ‌ بودم😌 ابراهیم‌ کنارم‌ آمد و آرام‌ گفت: نعمتے‌ کہ‌ خداوند‌ بہ‌ تو‌ داده بہ‌ رخ‌ دیگران‌ نکش...‼️🙁 @komeil_312 |🌱°•.
رفیق شهیــــــــــیدم خاطره‌گویی‌خواهرشهیدابراهیم‌هادے زمان‌مراسم؛امروزساعت۱۶ مکان؛بهشت‌زهرا‌قطعه۲۶ (سرمزاریادبود‌شهید‌ابراهیم‌هادے) 😍😍😍😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• . همیشه می‌گفت : زیباترین شهادت رو می‌خوام ! یه بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زیباترین شهادت چطوریه؟! گفت : زیباترین شهادت اینه کھ جنازه‌ای هم از انسان باقی نمونه @komeil_312 |🌱°•.
قطعه ای از زندگی شهید ابراهیم هادی یک بار در حین انجام مسابقات تمرینی ابراهیم مشغول کشتی گرفتن با هم وزن خودش بود . حریف ابراهیم ناخواسته با سر به صورت ابراهیم کوبید . زیر چشم ابراهیم باد کرد و سیاه شد حریف ابراهیم ترسیده بود و نگران شد . بارها دیده بودم که این مسائل مقدمه ای برای دعوا و ... می شد . اما ابراهیم با آن روحیه ی پهلوانی که داشت جلو رفت و صورت حریفش را بوسید . عجیب بود که او به حریفش روحیه می داد و می گفت : چیزی نشده ، توی ورزش پیش می یاد . این ها چیز کمی نیست . ما بارها برخلاف این مطلب را شاهد بودیم . خلاصه اینکه برای ابراهیم قهرمانی تعریف دیگری داشت ... . •|❤ @komeil_312 |🌱°•.
شـهـادت حـکـایـت عـاشـقـانـه آنـهـایی اسـت؛ کـه دانـسـتـنـد دنـیـا جـای مـانـدن نـیـست! بـایـد پـرواز کرد... @komeil_312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابراهیم هادے جوانے از جنوب تهران بود، کسے که‌ خواست گمنام زندگے کند اما خدا نام و آوازه اش را جهانے کــــــــــرد. راز این ماجرا چیزے نبود جـــــز لقمه‌ے حلال پدر و اخلاص ابراهیم؛ اوهمه‌ے‌عمرش‌رافقط‌براے‌ رضاےخــــــــــــــــــــدا‌خرج‌‌کرد. @komeil_312 |🌱°•.
و سلام بر او که می گفت: مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم الا رضای خدا .. •| @komeil_312 |🕊°•.
خوشـــا به حالت که بی خیال نگاه همه شدی تا خـــــدا نگاهت کند... فقط برای "رضای خدا" کار کنید🌸 •|❤
بـگـرد دنـبـالِ رفـیـقـی کـه دلــش .. گـیـرِ دنـیـا نـبـاشـه بـویِ دنـیـا نـده.. @komeil_312 |°•.
روایتۍازشھیدهادۍ‌🗞-!- رفتم‌پیشِ‌ابراهیم،هنوزمتوجھ‌ حضورِمن‌نشده‌بود! باتعجب‌دیدم‌هرچندلحظھ‌سوزنۍ رابھ‌پشتِ‌پلک‌چشمش‌میزند!😧 گفتم؛چیکارمیکنۍداش‌ابرام؟ تامتوجھِ‌من‌شد،ازجاپریدوگفت: هیچۍ،چیزۍنیست!🚶🏻‍♂ گفتم‌:بایدبگۍبرای‌چۍسوزن زدۍتوصورتت😕!! مکثۍکردوخیلۍآهستھ‌گفت: سزاۍچشمۍکھ‌به‌نامحرم بیفته‌همینھ‌...! -ابراهیم‌به‌نامحرم‌آلرژۍداشت! حتۍبراۍِصحبت‌بابستگانِ‌نامحرمشان هم‌سرش‌رابالانمیگرفت...!
- اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلانِ غرب بودیم پاسگاه و جاده‌های مرزی دست عراق بود با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت تر از این جاده عبور کنند و به شهرشون برن؟ ابراهیم لبخند زد و گفت:چی میگی؟ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند .. ۲۰ سال بعد وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم ... @komeil_312
ازابراهیم‌پرسیدم: آروزےشماشھادتہ‌درسته؟! گفت:شهادت‌ذره‌اےازآرزوےمن‌است من‌میخواهم‌چیزے‌ازمن‌نماند... مثل‌ارباب‌بۍکفن‌قطعه‌‌قطعه‌شوم... اصلادوست‌ندارم‌جنازه‌ام‌برگردد... دلم‌میخواهدگمنام‌بمانم.... چون‌مادرسادات‌قبرندارد... نمیخواهم‌مزارداشته‌باشیم...!!💔»
وقتی به ابراهیم مۍگویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی‌گذارد... وَ می‌گوید همه‌یِ ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بینِ بسیجی‌ و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذایِ آنان متفاوت شود آن موقع کار سخت مۍشود!!
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
تـولـدت مـبـارک آسـمـان نـشـیـنِ مـهـربـان •|❤ @komeil_312 |🎊°•.
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
-🌷🕊- ساعت دو نیمه شب بود من و چند جوان دیگر با ابراهیم روی پله های مسجد نشسته بودیم. ابراهیم یکباره از چا پرید و به سمت ابتدای خیابان مجاور رفت نشست و دستش را توی جوی آب کرد و چیزی را در آورد. با تعجب از او پرسیدم که چه شده؟ گفت یک پیت حلبی توی جوی افتاده بود و همین طور که در جوی حرکت می کرد سر و صدا ایجاد می کرد ممکن بود صدایش همسایه هایی که خواب هستند را اذیت کند. 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊 -
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
..🌷🕊.. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم دو کارتن بزرگ روی دوشش بود جلوی مغازه ای کارتن ها را روی زمین گذاشت جلو رفتم و گفتم آقا ابرام برای شما زشته این کار باربرهاست نه کار شما! ابراهیم جواب داد کار که عیب نیست این کار که من انجام میدم برای خودم خوبه مطمئن میشم هیچی نیستم جلوی غرورم رو می گیره. 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
|🤍🕊| هر زمان ابراهیم در هیئت حاضر میشد شور عجیبی برپا می کرد اما عادات خاصی در هیئت داشت در مداحی هایش داد نمی زد صدای بلندگو را هم اجازه نمی داد زیاد کنند سر بلندگو را به داخل هیئت می چرخاند تا همسایه ها اذیت نشوند اجازه نمی داد رفقای جوان که شور و حال بیشتری دارند تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه بدهند مراقب بود مردم بخاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند. 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
|🕊🤍| سال پنجاه و نه بود برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد از خاطرات کردستان تعریف کرد. خاطراتش هم جالب بود ، هم خنده دار . بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود. 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
|🌷🤍| ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت چند دفعه به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت رفتم جلو و پرسیدم آقا ابراهیم چی شده؟! اول جواب نمی داد اما با اصرار من گفت : هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...! 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
• سَلامٌ عَلىٰٓ إِبۡراهيم
•🤍• ابراهیم تمام حقوقش را برنج و گوشت و صابون و ... خرید با موتور من آنها را به مجیدیه بردیم ابراهیم در خانه ای را زد پیر زنی که حجاب درستی نداشت در را باز کرد و ابراهیم همهٔ وسایل را تحویل آن خانم داد یک صلیب گردن پیر زن بود به ابراهیم گفتم : این همه فقیر مسلمون هست تو رفتی سراغ مسیحی ها ؟! ابراهیم جواب داد : کسی هست به مسلمانها کمک کنه تازه کمیته امداد هم کمک شون میکنه اما این بنده های خدا کسی رو ندارن با این کار هم مشکلات شون کم میشه هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه. 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
|🕊🤍| ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن (ماشاالله عزیزی) رفت روی مین و شهید شد عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده… هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت آن هم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر امدادگر سریع بیا ما شاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند … مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ولی ابراهیم ... گوشه ای نشست و رفت توی فکر رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت : ماشالله وسط میدان مین افتاد ؛ آن هم نزدیک سنگر عراقی ها … اما وقتی رفتم آنجا نبود … کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعد ها ( ماشاالله عزیزی ) ماجرا را این گونه توضیح داد : خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم حال عجیبی داشتم … زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی هوا تاریک شده بود جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد چشمانم را به سختی باز کردم مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه ای امن رساند من دردی احساس نمی کردم آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند : کسی میآید و شما را نجات می دهد او دوست ماست...! لحظاتی بعد ... ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش … 🕊 •. @komeil_312 .• 🕊
همیشه آیه وَ جَعَلْنا...را زمزمه مےکرد گفتم:آقا ابراهیم این آیه براے محافظت درمقابل دشمنه؛ اینجا که دشمن نیست! نگاهےکرد وگفت: دشمنے بزرگترازشیطان هم وجود داره! ! 🍃اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🍃