eitaa logo
کوچه شهدا✔️
95.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
27.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان مشکل پدر و مادر پیری که زمین گیر بودن و دخترشون ازشون پرستاری میکردن برطرف شد✅ لطفا از فیلم بالا دیدن کنید👆👆 ممنون از تمام عزیزانی که مارو در این پویش یاری کردن اجر همگی با مادر سادات🌷🌷 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای از شهید بابایی من این خانه را نمی خواهم! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 او فرمانده‌ گردان بود؛ ولی تا وقتی بچه‌ها از سر کلاس‌های آموزشی و عقیدتی برگردند، ظرف‌ها را می‌شست و کف چادرها را جارو می‌کرد و همه‌چیز را مرتب و منظم سر جایش می‌گذاشت. تا مدت‌ها نمی‌دانستیم چه کسی ظرف‌های ما را می‌شوید و همه‌جا را پاکیزه می‌کند. از هر کسی هم که می‌پرسیدیم، نمی‌دانست؛ حتی وقتی از خودش سوال می‌کردیم، ابراز نمی‌کرد این کارها کار اوست؛ تا وقتی که بچه‌ها کشیک کشیدند و او را در حال جارو کردن و ظرف شستن دیدند. آن موقع فهمیدیم همه‌ی این‌ها، کار اوست. مدام در پی آسایش و راحتی رزمندگان بود. یک بار از ایشان پرسیدم: چرا این‌قدر مراقب رزمنده‌ها و بسیجی‌ها هستی؟ گاهی وقت‌ها واقعا سر از کارهایت درنمی‌آورم. علت این‌همه بها دادن چیست؟ گفت: این‌ها برای ما به جبهه نیامده‌اند؛ برای خدا آمده‌اند. آن‌ها راحت و آسایش خانه را رها کرده‌اند تا به اینجا بیایند و به وظیفه‌شان عمل کنند. آن‌جا، یعنی وقتی در خانه بودند، پدر و مادرشان برایشان سفره پهن می‌کردند و هزار جور وسیله‌ی راحتی آن‌ها را فراهم می‌کردند. چه کسی حاضر است از این همه آسایش دست بکشد و وسط میدان مشکلات بیاید؟ پس وظیفه‌ی من است که تا می‌توانم، کاری کنم که به آن‌ها بد نگذرد و امکاناتی را که می‌توانم، در اختیارشان بگذارم. برای همین، در هر چیز کوچکی رعایت حال آن‌ها را می‌کرد. حتی وقتی شب‌ها با موتور می‌توانست به جلسه برود، اگر مقدور بود سعی می‌کرد به جای استفاده از موتور، پیاده برود تا موقعی که دیروقت برمی‌گردد، صدای موتور باعث بیدار شدن آن‌ها نشود. واقعا سعی می‌کرد مثل پدر برای آن‌ها باشد. اگر جایی می‌رفت و برایش خوردنی‌ای فراهم می‌شد، به خاطر بچه‌ها به آن خوردنی‌ها دست نمی‌زد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
مثل فنر از جا کنده شد. همیشه جلوی پای بسیجی بلند می شد و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم. تا می دیدشان، گل از گلش می شکفت. می دوید طرفشان؛ آن ها هم. حاجی برای بچه ها یا یک پدر بود، یا یک پسر، یا یک برادر. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یازهرا ۹.mp3
6.79M
🥀هو الشهید🥀 📚    خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده 🖌 انتشارات: شهید ابراهیم هادی قسمت 9⃣ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 وقتی سکوت مرا دید، دوباره ادامه داد. تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده‌ام؛ دلیلش هم جنگه. تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال طول بکشه، می‌مانم و می‌جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می‌کنم. رشته تحصیلی‌ام برقه. تو هنرستان دیباج درس می‌خواندم. از مال دنیا هم هیچی ندارم. نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچی. باز ساکت شد بلکه من چیزی بگویم. خودش دوباره گفت: «البته شکر خدا تنم سالمه. الحمد لله ورزشکارم؛ رزمی کار. هر چند اگه شما دوست نداشته باشین همه چیز تغییر می‌کنه. یعنی اگه همسر آینده م راضی نباشه دست از جبهه می‌کشم و همین جا توی همدان برای خودم کاری دست و پا می‌کنم.» از شنیدن این حرف جا خوردم. گفتم: «نه. اتفاقاً یکی از شرط و شروط و معیارای من برای ازدواج اینه که همسرم حتماً اهل جبهه و جنگ باشه.» لبخندی زد. تسبیحی دستش بود که آن را تندتند می چرخاند. یک دفعه دستش از حرکت افتاد. خنده تمام صورتش را پُر کرد. حس کردم نمره اولین امتحانم را بیست گرفته ام. با خوشحالی گفت: الهی شکر! چون من خودم را وقف جبهه کرده‌م. وقتی شما ظرف یا فرشی به وقف مسجد می‌کنین به هیچ وجه نمی‌شه اون رو از مسجد بیرون بیارید مگه اینکه ظرف و ظروف بشکنن یا فرش بپوسه و پاره بشه. تازه اون وقت هم باز رفو می‌شه و برمی‌گرده به مسجد.» پرسید: «شما چی؟ هدف شما از زندگی و ازدواج چیه؟» گفتم: "من خیلی دوست دارم به انقلاب کمک کنم. با مادرم تو پشتیبانی و کمک رسانی به جبهه همکاری می‌کنم. اما، فکر می‌کنم باید بیشتر از اینا به جبهه و جنگ کمک کنم. نمی‌دونم چطوری؛ شاید اگه همسر آینده‌م رزمنده باشه بتونه به من کمک کنه؛ هرچند اعتقاد و دین و ایمان فرد برام خیلی مهمه؛ مسلمان واقعی بودن و معتقد بودنش. ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
دست و دل بازی‌اش از صدقه دادن پیدا بود مثلا وقتی می‌خواست صدقه بدهد میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم میدیدم زیاد می‌اندازد از قصد پول خورد می‌گذاشتم آنجا ڪه زیاد نیندازد تا صرفه‌جویی بشه اما او می‌گفت: برای سلامتی امام زمان(عج) هر چقدر بدهیم ڪم است اتفاقا یڪ روز ڪه سر همین موضوع حرف می‌زدیم رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم. آقا مهدی به شوخی جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست ڪه اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد هنوز هم روی سقف آشپــزخانه جای منفجر شدنش هست با هم همه جا را تمیز ڪردیم... همیشه در ڪار خانه کمکم می‌ڪرد می‌گفت از گناهانم کم می‌شود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همسر شهید نقل میکند: مجتبی در همه حال شوخ طبع بود. چشمان روشن و صورتی نورانی و شاداب داشت، هر وقت از مقابل ساختمان بنیاد شهید باغملک عبور می کردیم با شوخی می‌گفت: خانم این آدرس را حفظ کن بعد از شهادت من مسیرت زیاد به اینجا می‌خورد. من متوجه می‌شدم که حرفش جدی است اما برای اینکه ناراحتم نکند با شوخی و خنده می‌گفت. حتی در خود سوریه دوستانش می‌گفتند برخی اوقات که در منطقه‌ی عملیاتی راه را گم می‌کردیم، در عین عصبانیت همه‌ی ما، شهید زکوی با لبخند می‌گفت: نترسید راه ما به سمت بهشت است گم نمی‌شویم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایید ای شهیدان خدایی؟ وصیت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 در آن شرایط نمی‌دانستم افکارم را چگونه بیان کنم؛ دو سه جمله که حرف میزدم سکوت میکردم راستش بیشتر سعی میکردم لفظ قلم و تهرانی حرف بزنم علی آقا هم معلوم بود تلاش میکند کتابی حرف بزند. پرسید: «پس شما مشکلی با شهید شدن یا مجروح و اسیر شدن من ندارین؟» دستپاچه شدم و نمی‌دانم چطور این فکر به ذهنم رسید و فرز جواب دادم. حالا که خدای نکرده کسی یه دفعه هم شهید و هم مجروح و هم اسیر نمی‌شه. لبخندی زد. فکر کردم نکند جوابی سطحی و سبک داده ام، خواستم درستش کنم گفتم: - مادرتون می‌گفت از اول جنگ تو جبهه‌اید. خدا رو شکر تا حالا که اتفاقی نیفتاده. ان‌شاءالله از این به بعد هم مشکلی پیش نمی آد. چیزی نگفت. سرش پایین بود و با تسبیح ذکر می‌گفت. یک دفعه یاد سؤال اصلی ام افتادم که از دیروز با خودم تمرین کرده بودم. پرسیدم - ببخشید هدف شما از ازدواج چیه؟ بدون اینکه فکر کند جواب داد "کامل کردن دینم؛ ادای سنت رسول الله." بعد مکثی کرد و ادامه داد. - توی جبهه، موقع عملیات مرخصيا لغو میشه؛ یعنی بعضی وقتا رزمنده هایی که متأهل‌ان میگن علی آقا چون خودش زن و بچه نداره راحته. میخوام شرایط‌شان را درک کنم. فکر می‌کنم اگه در شرایط یکسان قانونی وضع و اجرا بشه بهتره. البته این از اهداف فرعیه. از شنیدن این جواب، هم تعجب کردم و هم از صداقتش خوشم آمد. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یکی از همرزمان و دوستانشان می‌گفت حجره‌ای داشتم نزدیک حجره آیت‌ الله‌ جوادی‌ آملی و ایشان از آنجا گذر می‌کرد روزی نوار دعای کمیل شهید تورجی را گوش می کردم که آقای جوادی آملی وارد حجره شدند و پرسیدن این صدای کیه؟ ایشون سوخته اند.. گفتم صدای یک شهیده گفتند نه شهید نیستند سوخته اند ایشان(در عشق خدا)سوخته است گفتم: ایشان شهید شده فرمانده گردان یازهرا(س) هم بوده استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯