eitaa logo
کوچه شهدا✔️
91.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ لبخند شهدا :😊 : بهش گفتم اخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا درست پیدا نمیشه چه برسه کله پاچه! اما او اصرار داشت. بلاخره با کمک یکی از آشپز ها کله پاچه فراهم شد. قابلمه کله پاچرو بردم مقر شاهرخ. فکر کردم قصد خوشگزرانی دارد اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. مترجم آورد و ترجمه میکرد : خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد؟ اسرای عراقی با علامت سر تایید کردند ادامه داد : شما متجاوزید ما هر اسیری را بگیریم می کشیم و میخوریم مترجم تعجب کرد اما سریع ترجمه کرد چهار اسیر ترسیدند و گریه میکردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه میکردیم و میخندیدیم!! شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه رفت و زبانِ کله را درآورد جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی میکنم؟! این چیه؟! جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت. سربازان عراقی بیشتر ترسیدند و مرتب ناله میکردند شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!!زبان، میفهمید؛زبان!! زبان خودش هم بیرون آورد و نشانشان داد. بدون مقدمه گفت شما باید این زبان را بخورید! من و بچه ها دیگه مرده بودیم از خنده ، برای همین رفتیم پشت سنگر شاهرخ میخواست به زور زبان را به خوردشان بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! و رفت سراغ چشم و کله آنها حسابی ترسیده بودند. ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر را آزاد کرد!! البته یک افسر بعثی را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش خوردند. وقتی از او علت کارش را پرسیدم لبخندی زدو گفت: ما باید ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم اونها نباید جرات حمله پیدا کنند مطمئن باش قضیه کله پاچه سریعتر بین نیروهای دشمن پخش میشود. نقل از: اقای کاظمی 📚کتاب شاهرخ(حر انقلاب اسلامی) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
به لطف خدا و کمک شما عزیزان طبق روال هر سال قراره 20 تا زائر پیر زن پیر مرد و نیز زائر اولی نیازم
امروز آخرین فرصت جهت کمک به زوار نیازمند کربلا✅ 💬 از امام صادق علیه السلام سوال شد: پاداش كسى كه خودش به دليل بيمارى (یا کم‌توفیقی) به زيارت امام حسين عليه السلام‏ نمی‌رود، امّا ديگرى را به سوى کربلا راهی می‏كند، چيست؟ فرمود: 👈 خداوند، در برابر هر درهمى كه خرج می‌كند، مانند كوه احد، برايش نيكى می‏نويسد. 👈 چندين برابر آنچه هزينه كرده، در عوض به او می‏دهد. 👈 بلاهايى را كه فرود آمده تا به او برسد، از او دور می‌کند. 👈 مالش حفظ می‏شود. 📚 كامل الزيارات، ص۱۲۴ . ✋ نگذاریم کسی به خاطر مشکل مالی حسرت کربلا و حسرت دعا برای فرج در زیر قبّه‌ی حسینی بر دلش بماند. شماره کارت جهت کمک به زوار امام حسین علیه السلام👇 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدزینب‌ڪمایی 💔•.•🌿 او را نہ با اسلحہ و نہ با چاقو ... او را با چادرش بہ شهادت رساندند.. 😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل : دوم 🔸صفحه: ۴۷-۴۶ 🔻 هر وقت فرصتی پیش می آمد، با هم مسافرت می رفتیم. به تفریح زیاد اهمیت می داد. براش مهم نبود که مسیر، طولانی مثل تهران، مشهد، کرمان یا رفسنجان، یا کوتاه مثل یک پارک باشد. سعی می کرد به من و بچه ها خوش بگذرد. به فکر رفاه ما بود. چیزی که مرا بیشتر از همه خوشحال می کرد، قراری بود که من و حسین، در ورودی صحن با هم می گذاشتیم؛ این که مثلا یک ساعت دیگر کجا به هم برسیم. بعد از زیارت ضریح امام رضا (ع)، همدیگر را می دیدیم. لحظه ای دوست نداشتم دوری حسین را تحمل کنم. دوست داشتم اگر شده، حتی یک دقیقه زودتر از حسین، در ورودی صحن منتظرش بایستم. چقدر لذت بخش بود آن قرارهای بعد از زیارت! حسین به فاطمه خیلی علاقه داشت. از لحاظ مادی، نه از لحاظ معنوی، چیزی براش کم نمی گذاشت. راست می گفتند که دختر ها بابایی هستند! بعضی وقت ها به رابطه ی فاطمه و باباش حسادت می کردم. مثل دوتا دوست خیلی صمیمی، ساعت ها باهم حرف می زدند و درد و دل می کردند. رابطه ی حسین با محمد هم صمیمی بود؛ ولی بیشتر در قالب احترام متقابل؛ شاید بشود گفت با هم رودربایستی داشتند. چندین سال بعد، احسان به دنیا آمد. حسین گفت «می خوام اسمش رو از قرآن مشورت بگیرم.» قرآن را باز کرد. آیه ی «وبالوالدین احسانا» آمد اسمش را احسان گذاشت. دل بستگی خیلی خاص حسین به احسان، باعث تعجبم می شد! احسان که کمی بزرگ تر شد، حسین هرجا که می خواست برود، حتما احسان را با خود می برد؛ مسجد، پارک، مسافرت با دوست هاش و...احسان به قدری به محبت پدرش عادت کرده بود که حتی شب ها منتظر می ماند تا پدرش نمازش را بخواند تا روی دستش بخوابد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟ گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیکر مطهر سید شهیدان اهل قلم با بالگرد از بیمارستان صحرایی شهید مخبری ارتش در فکه به عقب منتقل و از آنجا با هواپیما به فرودگاه مهرآباد تهران رفت. 🎞 تصاویری از شهادت، غسل، تشییع و تدفین شهید آوینی و شهید سعید یزدان پرست از ابتدا تا انتها با صحبت های فوق العاده زیبا و اثرگذار شهید آوینی در خصوص مرگ و زندگی ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ ۲۰ فروردین سال ۱۳۷۲ سالروز عروج سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
قدس - ترس - اسرائیل.mp3
1.54M
🎙 شهید آوینی: سربازان امام زمان از هیچ‌چیز جز گناهان خویش نمی‌ترسند! ◾️۲۰ فروردین، سالروز شهادت سید مرتضی آوینی است ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نام‌آور لشکر عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است. ▫️خاک بر سرت مهدی آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مرتضی آوینی: دشمن این معنا را دریافته است که اگر ما بترسیم، دیگر از ایمان‌مان کاری ساخته نیست ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
و📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل : دوم 🔸صفحه: ۵۰-۴۸ 🔻 انگشتری اش را خیلی دوست داشت. روی نگین انگشتری اش حک شده بود: "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار" بعضی وقت ها می دیدم نگاهش که به انگشتری اش می افتد، دستش را بالا می‌برد و نگینش را می بوسد. بعد بلند آهی می کشید و می گفت حتماً تا حالا صلاح نبوده. می دانستم که این انگشتری، یک انگشتر معمولی براش نیست. یک بار پرسیدم حسین، خیلی انگشتری ات را دوست داری؟! گفت چطور مگه؟! گفتم خوب، میدونم. گفت آره؛ چون مزین به نام علی ست. گفتم: این رو که خودم میدونم. ماجراش چیه؟! آخه هر وقت بهش نگاه می کنی، حالت دگرگون می شه. یه چیزی هست که به من نگفته ای! شاید هم من غریبه شده ام که ... خندید. گفت: درست حدس زده ای. آخه یه ماجرایی داره. بعد از جنگ که تازه راه کربلا باز شده بود، دلم خیلی گرفته بود. حال عجیبی داشتم. داخل حرم، گوشه ای نشسته بودم. متوسل شدم به امام حسین (ع). زیارت عاشورا می خوندم. به سجده که رسیدم، با گریه گفتم خدایا، به حق امام حسین(ع) قسم ات می دم که شهادت رو نصیبم کنی. من هم می خوام سهمی داشته باشم. هی دعا می کردم. تو حال خودم بودم. یک مرد عرب اومد کنارم. خم شد، این انگشتری رو جلوم گذاشت. با یه لحن بین فارسی و عربی گفت ان شاء الله به آرزو و حاجت قلبی ات می رسی. یه انگشتری هم جلوی یه نفر دیگه گذاشت. طوری محو انگشتری شده بودم که به چهره ی اون مرد عرب نگاه نکردم. زمانی به خودم اومدم که اون پشتش به من بود. فقط دشداشه اش را دیدم. به دلم افتاد که دنبالش نکنم... این انگشتری، حدود ده پانزده ساله که با منه. می دونم که زمانی از من جدا می شه که من به آرزوم رسیده باشم. گفتم حسین، آخه آرزوی تو شهادت بوده! حالا کو جنگ؟! هیچ نگفت. می‌دانستم حسین، بی‌ربط به چیزی دل نمی بندد. یک روز برای عروسی به سیرجان دعوت بودیم. ساعت چهار رفتیم سیرجان. ساعت یازده برگشتیم مهمان سرا. حسین عادت داشت قبل از خواب حتما وضو بگیرد و چند صفحه قران بخواند. آن شب هم با این که خسته بودیم، رفت وضو بگیرد. شاید یک دقیقه نشد که دیدم بدجور به هم ریخته. هی می گفت خدایا، چی شده؟! آخه مگه میشه! پاشدم، گفتم چیه، حسین؟! اتفاقی افتاده؟! گفت طاهره، نگین انگشتری ام نیست. از وابستگی حسین به انگشتری اش خبر داشتم. خواستم آرامش کنم. گفتم حالا که چیزی نشده. صبر کن. یا این جا توی اتاقه، یا حتما توی ماشین افتاده. سوئیچ ماشین رو بردار، برو روی صندلی ها و زیرشون رو خوب نگاه کن. من هم اتاق رو می گردم. نیم ساعتی هر دو گشتیم تا سرانجام نگین را پیدا کردیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟ تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!.. با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم... از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯