eitaa logo
کوچه شهدا✔️
112.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
7 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟ تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!.. با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم... از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
دعای روز بیست ونهم ماه مبارک رمضان✨🌙 «اللهمّ غَشّنی فیهِ بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.» «خدایا، بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزی کن مرا در آن توفیق و خودداری و پاک کن دلم را از تیرگی‌ها و گرفتگی‌های تهمت، ای مهربان به بندگان با ایمان خود.» ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
🌿🌿🌿 هر چه در سي شبِ ماه رمضان نتوانستيم به دست بياوريم، می‌توانيم در وداع با ماه رمضان در شب آخر به دست آوريم. 💠 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: «در وداع با ماه رمضان، انسان اول بايد اين ماه ضيافت را درک کرده باشد و اگر درک نکرده باشد سلام‌وعليکی نداشته که خداحافظی داشته باشد! البته همه مومنين معمولاً ورود کرده‌اند و يک انسی گرفته‌اند. خوب است آن دعای وداعی که از امام سجاد(ع) است را همه بخوانند. اصلش برای است و اگر نخواندند در روزِ آخر بخوانند. (در روايت دارد دعاها اصلش برای شب است و اگر نشد شب بخوانند، در روز بخوانند اشکال ندارد.) در شب آخر دعای وداع ماه رمضان را بخوانند و توجه به مضامينش شود که اين ماه چيست و حضرت چه اوصافی برای اين ماه گفتند و ما چه انس‌هايی بايد در اين ماه بگيريم تا خداحافظي‌ها معنی‌دار شود. اگر آن درک‌ها و انس‌ها نباشد آن خداحافظی‌ها هم نيست و اگر آن انس و درک بود وداع ما وداعي خواهد بود که در آن مزدهای ماه رمضان را به دست می‌آوريم يعني هر چه در سی شب نتوانستيم به دست بياوريم می‌توانيم در وداع با ماه رمضان در شب آخر به دست آوريم. بايد توجه داشت که دعا را امام می‌خوانند و ما به تبعِ حال امام، به حال دعا می‌رسيم. حضرت دعا را خواندند تا شايد ما را برسانند؛ در واقع دعای شفاعتی است و اگر کسی از حال امام سجاد استفاده کند و آن چه در آن دعا است با التماس به امام سجاد به او بدهند، همه برکات ماه را در خداحافظی با ماه به دست می‌آورد؛ ولو در ماه هيچ چيز به دست نياورده باشد. آن وداع جانسوز موجب می‌شود همه خيرات ماه به انسان برسد. خدا کند رزق ما از ماه رمضان همين وداع خوب باشد؛ سلام‌و‌عليکی که نداشتيم، اميدواريم خداحافظي با ماه رمضان داشته باشيم که در اين خداحافظی همه برکات ماه به ما برسد. گاهی بعضی‌ها در حرم امام رضا(ع) در وداع همه چيز را می‌گيرند؛ مثلاً يک ماه آنجا بوده، اما وقتی از امامش جدا مي‌شود يک جوری جدا می‌شود که همه برکات یک ماه را به او می‌دهند.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
19.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ۲۱ فروردین سالروز شهادت صیاد دلها، سپهبد گرامی باد. 🔸علت اصلی پیشرفت معنوی شهید صیاد شیرازی از زبان حاج حسین یکتا! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
و📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۵۲-۵۱-۵۰ 🔻 روحیه ی عجیب حسین، مرا متعجّب می کرد ! گاهی وقت ها می دیدم که چشم هایش اذیّتش می کند. عادت به ناله وشکوه نداشت. اگر دردی داشت، سعی می کرد از من و بچّه هاش مخفی کند. نگرانش بودم. کرمان، آب و هوای خوبی نداشت. چندین بار به حسین پیشنهاد کردم که «زندگی‌مون رو ببریم شمال. اونجا رطوبت داره و برای چشم هات خوبه. » می خندید و می‌گفت «طاهره جان، ناراحت نباش! من به اونجا نمی رسم که کسی بخواد دستم رو بگیره. ». می گفتم «حسین، تورو خدا، ازاین حرف ها نزن! به جان خودت، من طاقت ندارم. » هر وقت فرصت پیش می آمد، سعی می کرد از آینده ای حرف بزند که ممکن است نباشد. من هم زود می گفتم «بی خیال!». می خندید و سرم را می بوسید و می گفت: این،شتریه که در هر خونه ای می خوابه. وقتی بی قرار و دل تنگ می شد، از حالات روحی اش می فهمیدم که باز دل پر دردی دارد؛ طوری که تحمّل سرکار رفتن هم ندارد. اگر هم می رفت، زیاد طول نمی کشید و برمی گشت خانه. یک روز ساعت یازده ظهر آمد خانه. هنوز کفشش را از پاش در نیاورده بود، صدام زد «طاهره خانم، کجایی؟» گفتم «جانم! آشپزخونه ام دارم ناهار می ذارم. » گفت « می خوام برم مسافرت. » پرسیدم «کجا؟!». گفت «شیراز؛ فسا. » پیش خودم گفتم: از حالت بیرون رفتن امروزت مشخص بود که باز یاد شهید جاویدی کردی؛ باز دل تنگ شدی! این اوّلین بار نبود که حسین برای دیدار شهید جاویدی به شیراز می رفت. می دانستم هیچ چیزی نمی تواند از رفتن منصرفش کند. از طرفی نمی توانستم او را با این وضع روحی اش تنها بگذارم. گفتم «هم سفر نمی خوای؟». گفت «چه هم سفری بهتر از تو؟». گفتم « پس بیا ناهار بخوریم ،بعد می رویم. » گفت نه! وسایلت رو جمع کن. وسایل احسان رو هم بردار. وسط راه، ناهار می خوریم. حسین ،همیشه آدم با حوصله ای بود؛ ولی هیچ کس حالش را زمانی که دل تنگ هم رزمان شهیدش می شد، نمی توانست بفهمد. حدود ساعت شش عصر رسیدیم گلزار شهدای فسا، خانواده ی شهید هم آنجا بودند. بعد از احوال پرسی دعوت کردند به منزل شان برویم. حسین عذر خواهی کرد و گفت «بچّه ها منتظرن. ما باید برگردیم. ». با همدیگر خداحافظی کردیم. یک زیر انداز با خودم آورده بودم. از جعبه ی عقب ماشین برداشتم ‌و کنار قبر «شهید مرتضی جاویدی» پهن کردم. حسین خندید و گفت «با اون عجله ای که داشتیم ،یاد زیرانداز هم بودی؟!». گفتم «می دونستم قراره دو ساعتی اینجا بشینی. نمی شه که تمامش سرپا باشی. ». نشست کنار قبر. سلام کرد. قرآنش رو از جیبش درآورد. شروع کرد به خواندن قرآن ؛ بعد هم زیارت عاشورا. من هم احسان را بغل کردم و گوشه ای نشستم ،قرآن خواندم. گه گاهی به حسین نگاه می کردم. زمزمه هاش رو واضح نمی شنیدم؛ اما می دیدم که به پهنای صورتش اشک می ریزد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سیّد همیشه «یا زهرا (س)» می‌گفت، البته عنایاتی هم نصیب ما می‌شد، مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی‌پول شدیم، آنچنان توان مالی نداشتیم، یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم، 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود، توی جیب ایشان هم پول نبود، وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناس‌های هزاری زیر طاقچه‌مان است، تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاری‌ها از کجا آمد، گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است، تا من زنده هستم به کسی نگو. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
@Aminikhaah333(1).mp3
زمان: حجم: 3.94M
منیت 🔺تمام نوشته های خویش را در چند گونی ریختم و سوزاندم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای‌ مداحی و مناجات های محمد را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان عج بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم، خوشحال بود و با نشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی تر شده بود؛ یاد مداحی های او افتادم. پرسیدم: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجوای شهید مدافع حرم، حاج ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۵۴-۵۳ 🔻 خواب دیدم حسین در گلزار شهداست و دارد از پلّه ها می آید پایین. هنوز به آخرین پلّه نرسیده بود که گنبد سبز حرم پیامبر صَلَّی الله عَلَیهِ واله، جلوی پاهاش ظاهر شد. یک نفر آمد جلوی حسین. گفت《این رو بهت هدیه داده اند.》. از خواب پا شدم. گوشی تلفن را برداشتم. بهش زنگ زدم. خوابم را براش گفتم. گفت《ان شاء الله خیره!》. حرف دیگری نگفت. خداحافظی کرد. عصر که آمد خانه، گفت: طاهره، قبل این که زنگ بزنی، دلم گرفته بود. پاهام، من رو کشوند سمت خونه ی پدر شهید یوسف الهی. با پدرش رفتیم گلزار شهدا. کنار قبر شهید نشسته بودیم که تو زنگ زدی و خوابت رو گفتی! هر وقت دلش برای شهید یوسف الهی تنگ می شد، می رفت کنار قبر شهید، و قرآن می خواند. هنگام اعزام بچّه ها به سوریه شده بود. هیچ کس حسین را نمی شناخت؛ جور دیگری شده بود. انگار برگشته به سال های جنگ تحمیلی. کارش شده بود دیدن آلبوم عکس های قدیم. آلبوم را برمی داشت، ورق می زد و گریه می کرد. ورق می زد و فاتحه می خواند. حال عجیبی داشت!هم می خواستم بروم کنارش بنشینم؛هم نمیخواستم خلوتش را به هم بزنم. ترجیح دادم با همان حس و حالش تنهاش بگذارم. خودم گوشه ای آرام ایستادم. به چهره ی غمگینش خیره شده بودم. بی صدا همراهی اش می کردم و اشک می ریختم. می بایست به جای او می بودم تا درد دلش را می فهمیدم. سخت است برای کسی که در بیابانی، از کاروان خود دور مانده. همه ی آرزوش، شهادت بود. متوجه ام شد. گفت《طاهره، دلم پُره از حرف های نگفتنی!》. دستش را زد به پیشانی، و با صدای بلند زار زد. شانه هاش از شدت گریه می لرزید. بارها گریه اش را دیده بودم؛ امّا نه این طور. گفت: حسین یوسف الهی، حالا وقتش رسیده حرفت رو پس بگیری. رفیق قدیم، دل تنگم؛ تنهام... من اینجا غریب ام... حرفت رو پس بگیر!کمکم کن! آن قدر بی تابی کرد تا سبک شد. براش آب آوردم. لیوان را گرفت. کمی آب خورد. گفت《طاهره، نمی تونم دوست های شهیدم رو ببینم و بی تفاوت بگذرم. حالا حکمت موندم رو فهمیدم. حالا مسئولیتم خیلی سنگین تره.》 آه عمیقی از ته دلش کشید. دستش را بالا آورد و نگین انگشتری اش را بوسید. گفت: شاید الآن وقتشه!دلم، این رو بهم می گه. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیدایش کنی، باید جاهای دنج را می گشتی. پیدایش که می کردی، میدیدی به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت هایش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯