💌دست و دل بازیاش
از صدقه دادن پیدا بود
مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد
میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم
میدیدم زیاد میاندازد
از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا
ڪه زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه
اما او میگفت: برای سلامتی امام زمان(عج)
هر چقدر بدهیم ڪم است
اتفاقا یڪ روز ڪه
سر همین موضوع حرف میزدیم
رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان
منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم.
آقا مهدی به شوخی جدی گفت:
به خاطر همین حرفات هست
ڪه اینجوری شد
منتهی چون نیتت بد نبود
صورتت چیزی نشد
هنوز هم روی سقف آشپــزخانه
جای منفجر شدنش هست
با هم همه جا را تمیز ڪردیم...
همیشه در ڪار خانه
کمکم میڪرد
میگفت از گناهانم کم میشود.
💠همسرشهیدمهدیقاضیخانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگیاش جاری بود، هر کجای زندگیاش سرک میکشیدی، میدیدیشان.
خودش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد، انتخاب میکرد برای عکس شهدا.
در همان زیرزمین کوچه طه، خیلی خوشگل به ترتیب از امام و آقا شروع کرده بود تا همت و متوسلیان و بروجردی و کاوه و عکسها را چسبانده بود.
مقید بود در حضور شهدا گناه نشود، همیشه میگفت: شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید، به عکس ها بیاعتنا نبود، سعی میکرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند، حتی شبها که میخوابید.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥پیشنهاد ویژه کانال
تموم عالم میدونن، که دخترا باباییاند
🎥لحظه اعلام خبر شهادت شهید مدافع حرم علیرضا بابایی به دختر کوچکش ...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#علیرضا_بابایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
«حسین مکی» حتی نتوانست تا اربعین همرزم شهیدش سردار زاهدی صبر کند و ب او پیوست
ایشان از فرماندهان حزب الله و همرزم سردار شهید زاهدی از شهدای طریق القدس بودند ک بامداد امروز در جنوب لبنان بر اثر حمله موشکی اسرائیل ب فیض شهادت نائل شدند
#همسفر_من
#شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم:روایات سوریه
🔸صفحه: ۳۱۸-۳۱۹-۳۲۰
🔻قسمت:۱۹۶
همرزمشهید :علیرضا فداکار
بعد از این که در سوریه زخمی شده بود ،رفتم عیادتش. خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم. از هم گلایه کردیم. گفتم«حسین ،برای این که مطمئن بشم ازم دلخور نیستی ،قبل از این که برگردی سوریه ،بیا خونه مون» گفت «باشه»
یک شب قبل از رفتنش آمد تهران. با هم کلی حرف زدیم؛از گذشته ها،از دل خوری ها،از دل تنگی هایمان؛ ولی بیشتر حرف های حسین، درباره ی شهادت بود.
برایش مهم بود که حتماً قبل از رفتن حلالیت بگیرد. خیلی به زیارت حضرت عبدالعظیم علاقه داشت. برنامه ریزی کردیم؛ فرداصبح، من و حسین و آقای موسوی رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. زیارت کردیم و ناهار خوردیم. بعد سر قبر رجبعلی خیاط رفتیم. کنار قبر رجبعلی خیاط بودیم که زنگ زدند ساعت سه فرودگاه امام خمینی باشید. آمدیم بیرون. چندتا عکس گرفتیم. بعد حسین را رساندیم فرودگاه.
قسمت:۱۹۷
هم رزم شهید :شیخ عباس حسینی
تقریباًکمتر از یک ماه،حاج حسین دوباره برگشت منطقه. همین که آمد ،شیرینی گرفت. رفت پیش بچّه های اسکورت. دوباره بابت زحماتی که در آن مدّت برایش کشیده بودند ،از آن ها تشکر کرد.
با هم خیلی رفیق شده بودند. با هم رفت و آمد می کردند و به هم زنگ می زدند. همین موضوع هم سبب رفاقت من با مجموعه ی اسکورت شده بود ؛مجموعه ای که این طوری بزرگ شده بودند که با دین و نماز زیاد ارتباطی نداشتند.
بعضی وقت ها،مذهب شان ،آن ها را از دین دور می کرد ،و بعضی وقت ها،کارشان.
بعضی هم شاید به کسی دسترسی نداشتند که به آن ها این چیزها را یاد بدهد. باآن ظاهر خشن ،کم کم قلب سختی پیدا کرده بودند و از عواطف و احساسات در وجودشان خبری نبود. رفتار حاج حسین باعث شده بود که خیلی نرم شوند و معنی زندگی حقیقی را بفهمند. در کلِ مجموعه دگرگونی و تغییر و تحولی صورت گرفته بود. کلام و رفتار حاج حسین ،در قلب شان طوری نفوذ کرده بود که حتّی دو سه نفرشان متدیّن محض شدند.
فرمانده ی این ها،متدیّن و خیلی آدم رئوف و با محبّتی شده بود. بعد از آشنایی با حاج حسین،۱۸۰درجه فرق کرده بود.
همه ی این اتفاقات ،به برکت نفس حاج حسین افتاده بود.
بعد ها که من خبر شهادت حاج حسین را بهشان دادم، به قدری گریه کردند که انگار برادرشان را از دست داده اند.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷بابا مهدی جان
نمی دانم شهادت چیست...
نمی دانم بابا داشتن چیست...
نمی دانم مفقود بودن چیست...
فقط می دانم وقتی بابا مهدی را میخواهم و نیست یکجای دلم درد میگیرد...
حالا می گویند بابا مهدی برگشته
اما نمی دانم چرا در گوشی می گویند
چرا گریه می کنند چرا خوشحال اند
نمی دانم چرا یک جا در سینه ام بدجوری تکان می خورد
❤️ مامان میگوید اینجا قلب است
❤️ و من میگویم اینجا جای بابا مهدی است ...
بابا مهدی که می خواهم فردا برای اولین بار ببینمش...
❣️ #عاشقانه_های_فاطمه_سلما
فرزند #شهید_مهدی_ثامنی_راد🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥میگفت: شهادتی که یه تیر به آدم بخوره؛ فایده نداره...
روایتگری کوتاه از زندگی شهید محسنحاجیبابا
👥راویان: حاجحسین یکتا و حاجسعید قاسمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
دُنیـٰا..،
مُشتشرابازڪرد؛
شُهـداءگلبودنـد..،
ومـٰاپُـوچ..!
خُـداآنهـارابُـرد..،
وَزمـٰانمـٰارا💔!
#شهیدانه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سجاد_عفتی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انگشتر بابرکت دختر شهید که به امام رضا هدیه شد و
و انگشتر اهدایی رهبر انقلاب به همسر شهید،
که نیم میلیارد تومان فروش رفت وخرج زندانیان شد
#شهید_انصاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل چهارم: گردان سوارزرهی و شغل آزاد
🔸صفحه: ۱۸۳-۱۸۴-۱۸۵
🔻ادامه قسمت: ۹۷-۹۸
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
برای یک لحظه ندیدم که حسین، دوست و هم رزم دوران جنگش، یوسف الهی، را فراموش کند. هرروز که می گذشت، دل تنگی وارادتش به یوسف الهی بیشتر می شد.
عکس شهید یوسف الهی، هم بر دیوار منزل، هم روی میز کار وهم در کاور جا سوئیچی ماشینش بود.
می خواست جمله ی دوست شهیدش را که گفته بود «تو در این جنگ شهید نمی شوی!» یادش نرود.
دوست داشت این جمله را هر روز در ذهن خود تداعی وراهش را پیدا کند.
یوسف الهی، برایش سرمشق، مشاور و همراه شده بود.
هر وقت به مشکلی بر می خورد، با او در میان می گذاشت.
هر وقت دل تنگ می شد، به او سر می زد.
کارش از دوستی گذشته بود؛ ارتباط حسین با یوسف الهی، به مرید و مرادی رسیده بود.
بعضی روزها، تا آخر های شب، کنار دوستش می نشست و نماز شب می خواند.
برنامه ی هر روز صبحش این بود که قبل از نماز با او دیدار کند.
برایش فرقی نمی کرد زمستان یا تابستان ،سرما یا گرما، شب یا روز باشد.
هیچ چیزی، از ارادت او به یوسف الهی کم نمی کرد.
🔻قسمت: ۹۸
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
حسین، روزی آمد پیش من.
گفت «حاج مرتضی، نمی دونی قیمت حج تمتع چنده؟» گفتم«به سلامتی راهی خونه ی خدایی؟!». لبخندی زد و گفت «اول، قیمتش را بگو.»
سال ۱۳۸۰بود. گفتم« تقریبا یک میلیون.».
گفت «حاج مرتضی دور و برت کسی رو می شناسی امسال بتونه به جای کسی بره حج تمتع؟ هر چی هزینه اش بشه، با من.»
پنج دقیقه ای فکر کردم. چند نفری را تو ذهنم بالا و پایین کردم.
گفتم«اره».
پول حج تمتع را داد به من. گفت «بهش بگو به نیابت شهید حسین یوسف الهی حج واجب بکنه.»
گفتم «چشم»
بعد گفت «حاج مرتضی، هیچ کس نمی خوام بدونه».
آن روز، من به حال خودش و ارادتش به حسین یوسف الهی غبطه خوردم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#برشی_از_خاطرات 📜
مسئول واحد شهدای کانون فرهنگی رهپویان وصال بود. روی وصیت نامه شهدا کار میکرد، قرار بود برای شهید عبدالحمید حسینی کتاب بنویسید نصف از کارش را هم کرده بود همیشه میگفت: فکر نکنید این کارها را خودم میکنم این هارا خدا و امام زمان عج راه میاندازند. میگفت: باید شهدا را به همه نشان دهیم و این وظیفه بر گردن همه ما است.
#شهید_محمد_مهدوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯