eitaa logo
کوچه شهدا✔️
95.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر در بدن‌مان فقط یک عضو وجود داشته باشد، حاضریم آن را به دو نفر تقدیم کنیم؛ رهبر معظم انقلاب و سیدحسن نصرالله. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🕊 شناسایی شهید گمنام پیکر مطهر شهید آنالوچه که به‌عنوان شهید گمنام در گلزار شهدای شهرستان سپیدان استان فارس به خاک سپرده شده بود، از طریق آزمایش DNA شناسایی و مراحل اطلاع‌رسانی به خانواده محترم شهید آقایی انجام گردید. شهید ابراهیم آقایی آنالوچه فرزند خداکرم متولد ۱۳۴۳، که پیش از پیروزی انقلاب در مبارزات خیابانی مردمی قم علیه رژیم پهلوی حضور می یافت و بارها با عوامل ستم شاهی درگیری پیدا کرده بود، پس از آغاز جنگ از قم به جبهه اعزام گردید و در سال ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس در منطقه چزابه به فیض شهادت نائل آمده بود. شهید آقایی قبل از آخرین اعزام لباس دامادی را هم به تن کرده بود، اما این هم نتوانست از عزم او برای رفتن به جبهه کم کند. سرانجام ابراهیم این تازه داماد ۱۵ روزه در عملیات طریق القدس که به عنوان خط شکن حضور داشت شهد شیرین شهادت را نوشید و هیچ یک از همرزمانش نتوانستند پیکر وی را پیدا و شناسایی کنند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه مـــی‌گفت: نباید به گناه نزدیک بشــیم! بـایـد برای خـودمــون تـرمـز بــذاریـم، اگر بگیم فلان کار که به گنـــاه نزدیکه ولــی حروم نیـسـت رو انـجـام بـدیـم، تا گناه فاصـــله نداریم..! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖️دوست داری ببرمت پیش آقای رئیسی ببینیش؟ ➖️حاج آقا خیلی دوستتون دارم...😭 🌷سیدجان جبران نمی‌شوی حتی به گریه‌های سخت💔😭💔 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک #قسمت_صد_و_شش 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ دوتا را فرست
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ نه ما می خوایم کارهاشون رو بکنیم که از تهران برن مکه زود رفتم تو و شناسنامه اش را آوردم گرفتند خداحافظی کردند و رفتند. دو روز بعد شناسنامه را آوردند و گفتند: «الحمدالله همه ی کارها جور شد.» یکی شان بسته ای داد به ام «چیه؟» «لباس احرام آقای برونسیه» قضیه ظاهراً جدی شده بود گفتم:«خب ایشون که هنوز جبهه هستن!» «وقتش بشه، خودشون می آن مشهد» وقتی رفتند آمدم تو نفسی تازه نکرده بودم باز زنگ زدند. «دیگه کیه؟!» رفتم دم در، زن همسایه بود. «زود بیا که تلفن داری» «کیه؟» «آقای برونسی» نفهمیدم چطور خودم را رساندم پای تلفن گوشی را برداشتم سلام کرده و نکرده جریان را به اش گفتم:: با صدای بلند خندید گفت:« مکه کجا؟ ما کجا؟» فکر کردم دارد شوخی می کند. کمی بعد فهمیدم نه واقعاً خبر ندارد به خنده گفتم: «شما کجای کار هستین؟ حتى لباس احرام هم براتون خریدن» «نه حاج خانم،ما مکه ای نیستیم» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💌 اگر دنیا با شما نبود، شکر نعمت کنید و به خاطر خدا صبر کنید. لحظه‌ای از خدا غافل نباشید و ذکر خدا بگوید و امام زمان (عج) را دعا کنید. دنیا محل گذار است، دل به دنیا نبندید و برای آخرت توشه جمع کنید. ‎‎‌‌‎┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد ، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانی میفروخت محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود ❤️ 🌷🕊🌼🕊🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
خواهران‌؛ سعی کنید‌ سر به‌ زیر‌ باشید اگر با نامحرم‌ زیاد‌ و‌ بی‌دلیل‌ صحبت‌ کنید حیا‌ و‌ عفت‌‌ از‌ دست‌ میرود . - شهید محمد هادی ذوالفقاری🌿 «لبیک یا سید الشهدا» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 عیادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از جانباز فاطمیون «محمد حسین نوروزی» در بیمارستان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک #قسمت_صد_و_هفت 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ نه ما می خوای
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ بالاخره هم باور نکرد شاید هم کرد ولی خودش را به قول خودش، لایق نمی دانست. دو روزمانده به حرکتش آمد روز بعد خداحافظی کرد و رفت تهران ،از آن جا هم مشرف شد حج قبل از رفتنش پرسیدم «کی بر میگردین؟» گفت: «ان شاءالله اگر به سلامتی برسم تهران، زنگ میزنم خونه همسایه و به تون میگم.» دو سه روز بعد، برادر خودش و برادر من آمدندخانه، گفتم :«خوبه وقتی آقای برونسی برگشتن براشون دست و پایی بکنیم» برادرش خندید گفت: «من گوسفندش رو هم خریدم، تازه یک گوسفند هم داداش خودتون خریده»..... خودم هم از همان روز دست به کار شدم به قول ،معروف دیگر سنگ تمام گذاشتیم حتی بند و بساط بستن یک طاق نصرت را هم جور کردیم گفتیم وقتی از تهران زنگ زد سریع سرکوچه می بندیمش همه ی کارها روبراه شد. یک روز رفتم پیش مادرم که خانه اش نزدیک خودمان بود گرم صحبت بودیم یکدفعه یکی از همسایه ها در نزده دوید تو! نگاهش هیجان زده بود. «چه خبره؟!» «بدو که آقای برونسی از مکه اومدن.» «نه!» از تعجب یکه ای خوردم گفت:«باور کن برگشته الان تو خونه است.» نفهمیدم چطور چادر سر کردم دمپایی ها را پا کرده و نکرده دویدم طرف خانه، تو که رفتم دیدم بله با دو تا حاجی دیگر کنار اتاق نشسته است روی لبش لبخند بود. مادرم هم رسید بچه ها و کم کم برادرش و بقیه هم آمدند با همه روبوسی کرد و احوالپرسی، خنده از لبش نمی رفت با دلخوری به اش گفتم:« برای چی بی سرو صدا اومدین؟!» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
مــادر ...🌷 آرزوی من این است ڪـــه بعد از این همــه سال تنها از فرزندم برای من بیاورید . . .💔😭 که بعد از آن پیکر پاک شهید صبوری سال 92پیدا شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯