فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهید حسن خرازی در کلام سردار دلها
🎥 حسین یه مالک بود... من معتقدم بالاتر از مالک...!
یک وقت این را جایی گفتم، کسی به من خرده گرفت: تو مالک رو نمیشناسی این حرف رو میزنی؟
گفتم: ...
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهید حسن خرازی در کلام سردار دلها
🎥 حسین یه مالک بود... من معتقدم بالاتر از مالک...!
یک وقت این را جایی گفتم، کسی به من خرده گرفت: تو مالک رو نمیشناسی این حرف رو میزنی؟
گفتم: ...
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥👌 این روایتگری زیبا رو از دست ندید .
رزمنده ای که شرمنده ی #حاج_حسین_خرازی شد 💔
#شهید_حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهید خرازی به روایت شهید آوینی
او را از آستینِ خالیِ دست راستش خواهی شناخت.
چه می گویم؟
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
رفتم بیرون، برگشتم.
هنوز حرف می زدند..
پیرمرد می گفت: جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟
حاج حسین خندید..
آن یکی دستش را آورد بالا.. گفت: این جای اون یکی رو هم پر می کنه.
یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.
پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت.
پرسیدم: پدر جان! تازه اومده ای لشکر؟
حواسش نبود.
گفت: این، چه جوون بی تکبری بود.
ازش خوشم اومد.
دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟
اسمش چیه؟
گفتم: حاج حسین خرازی
راست نشست..
گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💢شوخ طبعی فرمانده :)
مشکلی پیش آمد و مدت طولانی شد. ناچار شدیم برای حل مشکل به سراغ #حاج_حسین_خرازی فرمانده لشکر برویم. به سمت شهرک دارخوین به راه افتادیم. آقای خرازی در سنگر فرماندهی بود. پس از احوال پرسی گفت: اینجا چه کار می کنید؟
عباس با ناراحتی شروع کرد وضعیت گردان و مشکلات آن را بیان کند. هر دو ناراحت بودیم، یکی عباس می گفت و یکی من.
حاج حسین بلند شد و گفت: بنشینید روی زمین.
حاجی دستور داده بود، ما نشستیم. آرام به سمت ما آمد و چفیه خودش را روی سر ما انداخت. زبانمان بند آمد. حاجی می خواهد چکار کند. جرأت سوال کردن هم نداشتیم.
یک وقت حاجی یک پارچ آب سرد روی سر ما ریخت. پریدیم بالا. حاجی شروع کرد به خندیدن و ما هم به دنبال او خندیدیم. وقتی خنده را بر لبان ما دید گفت: «حالا آرام گزارش کنید تا ببینم چه شده و چه باید بکنیم.
#شهید_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #حاج_حسین_خرازی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود.
رئیس انبار که او را نمیشناخت ، به او گفته بود با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمیرود. او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود.
بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیانِ او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند.
و او #حاج_حسین_خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود...
#شهید_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹 یک جا زمین سیاه شده بود،
بس که خمپاره خورده بود.
نمیذاشتن حاج حسین بره اونجا...
میگفتن؛ نمیشه اون جا بارون خمپاره میاد.
🔹 میگفت؛ طوری نیس
میرم یه نگاه به اون ور میکنم، زود بر میگردم.
نمیذاشتن می گفتن؛ اون جا با قناصه
می زننتون...
🔹 می ترسیدیم، ولی باید این کار رو می کردیم.
با زبان خوش بهش گفتیم:
جای فرمانده لشگر این جا نیست.
گوش نکرد...
محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک
موتور سوارش کردیم.
🔹 داد زدم؛ یالا دیگه راه بیفت.
موتور از جا کنده شد.
مثل برق راه افتاد خیالمون راحت شد...
🔹 داشتیم بر می گشتیم،
دیدیم از پشت موتور خودش رو
انداخت زمین،
بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم
و از دور دیدیم باز هم #لبخند میزنه...☺️
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔻در شرایط بسیار سخت، اخلاص حسین آقا به عرش میرسید. وصلِ وصل میشد. با اشک و آه و استغاثه با خدا حرف میزد.
🔻در نخستین لحظاتی که در عملیات طریق القدس به چزابه رسیدیم و آتش دشمن وجب به وجب رملها را میسوزاند و بچهها با بدنهای چاک چاک مقاومت میکردند، حسین شروع به گریه کرد، با خدا حرف میزد. همان طور در حال دویدن و فرمان دادن و نیروها را پشت خاکریز چیدن، استغاثه میکرد و میگفت خدایا به من نگاه نکن، استغفرالله؛ تو به این بسیجی معصوم نگاه کن.
🎙راوی: سردار سیدعلی بنی لوحی
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯