یك روز پسربچه اي آمد و گفت: با آقا كار دارم. گفتم: براي چي؟ گفت: مي خواهم از آقا براي گرفتن مشروب حكم بگيرم. گفتم: بيا برويم پيش آقا، از ايشان سئوال كن. آمد و آقا پرسيد: آقاپسر! مشروب كجاست؟ گفت: خانه ما. آقا پرسيد: خانه شما مشروب چه كار مي كند؟ گفت: پدرم گرفته. پرسيد: كجا گذاشته؟ گفت: گذاشته توي يخچال، شب مي خورد. آقا پرسيد: مگر تو فضولي؟ او بين خودش و خداي خودش يك گناهي را انجام مي دهد. مگر تو فضولي؟ و به من گفت: اين را مي بري 25 ضربه شلاق مي زني. شلاق را كه زدند، او را آوردند. آقا گفت: اين تعزير فضولي تو بود. پدرت بين خود و خدايش گناهي را مرتكب شود. اگر از خانه آمد بيرون و بدمستي كرد، آن هم شلاق دارد، ولي اگر نيامد، به تو ربطي ندارد كه از داخل خانه كسي رازش را بيرون بياوري و آشكار كني. شنيديم كه پسرك اين مطلب را به پدرش گفته و او به كلي مشروب را كنار گذاشته است.
راوی:حمید منبع جود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_محراب_آیت_الله_سید_اسدالله_مدنی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯