کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_دویست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 می شود.ولی به هر حال
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_دویست_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
همان طور که داشت نفس نفس می زد،
گفت:« آقای برونسی... بیسیم....»
حرف تو دهانش بود که حجازی دوید طرف سنگر ،مخابرات، من با آن پای مصنوعی ام تا آمدم بروم و ببینم قضیه چیست، ارتباط قطع شده بود ۱. اوضاع بچه های مخابرات خیلی به هم ریخته بود حدس زدم باید اتفاقی برای عبدالحسین افتاده باشد.
جریان را پرسیدم گفتند:« برونسی ،وحیدی ارفعی و چند تا فرمانده ی ،دیگه تو چهار راه خندق هستن»
گفتم :«خب این که ناراحتی نداره»
«آخه از رده های بالا دستور دادن که اونا بکشن عقب، ولی حاجی برونسی قبول نکرده»
حیرت زده گفتم: «قبول نکرد؟!»
جای تعجب هم داشت تو بدترین و بهترین شرایط عبدالحسین کسی نبود که از فرمان مافوق تمرد کند. همیشه اطاعت محض داشت. سلسله مراتب فرمانده ی را می شمرد و می گفت:
«اطاعت از مافوق اطاعت از حضرت امامه.»
رو همین حساب ها مسأله برام قابل هضم نبود علت را از بچه ها پرسیدم گفتند:
دشمن الان از هر طرف شدید حمله کرده،، نوک دفاع ما درست تو چهار راه خندق متمرکز شده، دو تا گردان تو جناح راست و چپ هستن که هنوز عقب نشینی نکردن آقای برونسی، می گفت اگر ما چهار راه خندق رو خالی کنیم بچه های دیگه همه شون یا شهید میشن یا اسیر
پاورقی
۱- آخرین صحبتهای سردار شهید برونسی را روی نوار ضبط کرده بودند بعدا که نوارش را گوش دادم این موضوع را دقیق تر فهمیدم که آن بزرگوار چه ایثار و فداکاریی از خودش نشان داده است.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯